عروس امام خود را در دامن ایشان انداخته و گفت: «چکار کنم، مصطفی کجاست؟»

آن مرحوم [حاج آقا مصطفی خمینی] معتقد بود که یک انسجام تحمیلی و یک تشکل از بالا کارآیی نداشته و دوامی نخواهد یافت، بلکه هرکسی باید در صحنه عمل و مبارزه توانایی خود را نشان داده و در برخورد با دیگران به قدر مشترکها و نقطه نظرات قابل توافق برسد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، آبان ۱۳۵۹، در سومین سالگرد درگذشت سید مصطفی خمینی (۱۳۵۶-۱۳۰۹)، مجله «زن روز» سراغ سید محمود دعایی رفت؛ روحانی جوانی که سالها در نجف همنفس پدر و پسر بود و از نزدیکترین یاران حلقه تبعید. مرحوم دعایی در این گفتوگو دست از روایتهای روزمره شست و تصویری جامع از «خُلقِ مصطفی» و تربیت او در مکتب پدری نشان داد که در آن «آقازادگی تحقیر بود، نه افتخار». او از مردی گفت که در میان صلابت سرد نجف، و حوزهای بیاعتنا، شعلهای از اندیشه سیاسی امام را زنده نگه داشت. دعایی در این روایت، از مصطفی به عنوان «بازوی علمی و اخلاقی امام در غربت» یاد میکند، و از مواجهه بیسابقه امام با فقدان او. در ادامه این روایت را به نقل از مجله «زن روز» به تاریخ سوم آبان ۱۳۵۹ میخوانیم:
خاطرات زیادی از مرحوم آقا مصطفی دارم، ولی فکر میکنم بهتر باشد تا برداشتهای کلی خود را از زندگی او و برخوردی که با مبارزات ایران و رهبری امام داشت ابراز نمایم.
مرحوم آقا مصطفی از آقازادههایی بود که همیشه از آقازادگی و دارا بودن یک شخصیت وابسته و اینکه به دلیل فرزند کسی بودن مورد احترام قرار گیرد، نفرت داشت. البته این به معنای عدم درک وی از موقعیت و برخوردهایش از وجود چنان پدری نبود، بلکه به دلیل همان درک مستقل و داشتن یک شخصیت اصیل برای خود، انسان خودساخته و نمونهای بود که میخواست به عنوان آنچه که هست مطرح باشد و نه در رابطه با وابستگیها و انتسابات. و البته این امر دلیل بر نزدیک شدن این فرد به کمال میباشد. او با آگاهی نسبت به اینکه شخصیت والای پدر ارجمندش تا چه حد قابل ستایش است بهشدت از اینکه به او چون فرزند امام میباشد، احترام بگذارند، نفرت داشت و این رفتار درست در همان رابطه دقیقی بود که امام هم هیچگاه اجازه نمیدادند که مسائل خانوادگی و عاطفی در امور مبارزاتی و یا مسائل حوزه و اجتماع روحانیت دخیل شود. امام از ابتدا کوشیده بودند که فرزندشان تافته جدابافتهای در حوزه نبوده و مانند دیگران مطرح شود و البته این شیوه تربیت باعث شده بود که آن مرحوم بتواند در یک جو غیروابسته در حوزه علمیه خود را ساخته و از سر لیاقت و پشتکار خود به آن مقام مستقل علمی برسد.
به همین علت امام از جهات علمی و اخلاقی به فرزند خود احترام فراوان میگذارد و مطمئن بود که وی مقام مستقل و ارزشمندی دارد. ناگفته نماند که ضرورت زندگی در آن خانواده بخصوص دوران تبعیدی امام در ترکیه، دوران فراغت و موقع مغتنمی جهت کسب فیوضات علمی برای آقا مصطفی بود و نیز به عنوان یک همبحث، یک ندیم و یک مشاور علمی برای امام وجود مفید و با ارزشی در لحظات غربت و بیخبری جامعه ایران از امام و امام از جامعه بود. وی استفادههای فراوانی در آن مدت از محضر پدر بزرگوارش نمود.
صفت برجسته دیگری که در آقا مصطفی دیدم، تحمل و سعه صدرش در برخورد با گروههای پراکنده و عناصر مختلف روحانی در نجف بود که با هم تصادم داشته و هرکدام به نحوی با آن مرحوم برخورد داشتند. برخورد وی به حدی پرتحمل بود که همه آنها میتوانستند از ارتباط با ایشان و راهنماییها و امکاناتی که میتوانست در اختیار آنها بگذارد، بهره بگیرد.
در این رابطه گروهی معتقد بودند که چه خوب بود ایشان با استفاده از نفوذش در بین دوستان آنها را با هم منجسم نماید. اما به نظر من آن مرحوم معتقد بود که یک انسجام تحمیلی و یک تشکل از بالا کارآیی نداشته و دوامی نخواهد یافت، بلکه هرکسی باید در صحنه عمل و مبارزه توانایی خود را نشان داده و در برخورد با دیگران به قدر مشترکها و نقطه نظرات قابل توافق برسد.
البته تصادمهایی که بدان اشاره کردم بین دوستان خودی و روحانیون جوان و مبارزی بود که در خدمت امام بودند، و الا در سطح حوزه علمیه نجف این تصادمها مطرح نبوده و به طور کلی باید گفت که این حوزه از یک بافت ارتجاعی و دگم بیاطلاع تشکیل میشد و رژیم گذشته به این نتیجه رسیده بود که با تبعید امام به آنجا وی را منزوی کرده و حوزه نجف را بر علیه امام میشوراند. مسئله تصادم و مبارزه و حرکت در بین خودیها مطرح بود و متاسفانه جو حوزه نجف بر آن بود که مسائلی مانند جدایی دین از سیاست را مطرح کند و دلیلش هم اینکه افرادی چون آیتالله صدر آنجا غریب بوده و وقتی چنین چهرهای در عراق اعدام شد، حوزه نجف تکان هم نخورد.
آن مرحوم با وجود اینکه یک شخصیت علمی برجسته، یک مجتهد مسلم، یک فیلسوف عالیمقام و یک عارف وارسته بود در رابطه با شخصیت امام به قدری خاضع و فروتن بود که انسان را به تعجب وامیداشت. او در تمام زندگیاش بخصوص در دورانی که به تهران آمده بود همیشه به عنوان یک سپر در مقابل حملات و توطئههایی که ارتجاع و دشمن برای امام طرحریزی میکردند قرار میگرفت. در آن لحظاتی که ما با خبر از دست دادن ایشان روبهرو شدیم نمیدانستیم که چگونه باید باور کنیم که امام چنین بازوی توانای علمی و اخلاقی را از دست داده است. اما شاید جالبترین خاطره در طول حیاتم، عکسالعمل امام در مقابل مرگ آن مرحوم بود. امام بیش از همه فرزندانش را درک میکرد و تا آنجا هم که در توان داشت روی تربیت و رشد این فرزند تلاش کرده بود و بدین ترتیب برای همه مشخص بود که فقدان چنین فرزندی بسیار جانکاه است. آن روز را خوب به خاطر دارم که حاج احمد آقا که او هم فرزندی شایسته و شیفته برای امام میباشد از بیمارستان با خبر از دست رفتن آقا مصطفی به خانه آمده و گیج بود که چگونه این خبر را به امام بدهد. تا به خانه رسید به طبقه بالا رفت. امام که متوجه ورود حاج احمد آقا شده بودند فریاد زدند که «احمد! از مصطفی چه خبر؟» حاج احمد آقا گفت: «چیزی نیست.» امام دوباره پرسیدند، پسرشان جواب نداد، و ظاهرا سومین دفعه بود که با پرسش امام، حاج احمد آقا نتوانست خودداری کند و به گریه افتاد. امام فرمودند: «اگر مرده بگو، مرگ حقه» ادامه گریه احمد آقا موضوع را برای امام روشن کرد. کسانی که در آن لحظات سعی میکردند امام را تنها نگذارند مرحوم حاج شیخ حبیبالله اراکی و آقای سیدعباس خاتم از افراد شایسته و اطرافیان امام بوده و شاهد بودند که امام چند لحظهای به دست خود نگاه کرده و بعد از گفتن لاحول و لا قوه الا بالله و انا لله و انا الیه راجعون گفتند: «مصطفی امید آینده اسلام بود ولی امانتی بود و از دست ما رفت.»
یکی از اساتیدی که در زمینه عرفان بسیار متبحر و کارکرده بود میگفت: در آن لحظهای که امام به دستشان خیره شدند نفس خود را مجسم کرده و تلاش نمودند که حب فرزند را از دل و نفس خود بیرون و به جای آن عشق خداوند را بگذارند و با آن تسلط و قدرتی که داشتند توانستند این کار را انجام داده و یکپارچه توکل به خدا شوند.»
عجیب این است که از آن لحظه تاکنون هیچکس حتی خانواده امام نتوانسته ادعا کند که امام در مصیبت فرزندشان اشک ریخته باشند. در آن زمان این وحشت وجود داشت که این تحمل فوقالعاده امام خدای نکرده باعث سنکوپ ایشان شود و به همین دلیل تلاش میکردند در مجالسی که جمعیت برای عرض تسلیت به حضورشان میرسند، فردی ذکر مصیبت بخواند تا از آنجا که امام حساسیتی نسبت به خاندان اهلبیت و بخصوص مادرشان حضرت فاطمه زهرا (ع) [دارند] اشک بریزند.
باز از خاطرات بسیار جالبی که از آن روزها دارم شرکت امام در مراسم تشییع جنازه فرزندشان است. اصولا ایشان بسیار کم در مراسم تدفین و یا نماز میت شرکت میکردند، مگر در موارد استثنائی که فرد فوتشده از شخصیتهای والای جامعه روحانیت و یا از دوستان و یارانشان بود. شکل شرکتشان نیز بدینگونه بود که از حدود ۵ دقیقه قبل از حرکت دادن جنازه حضور پیدا میکردند و بعد از اینکه جنازه حرکت داده میشد، مسافتی حدود ۲۰ یا ۳۰ متر را به دنبال جنازه رفته و سپس خود را به کناری کشیده و سوار تاکسی میشدند و به خانه برمیگشتند. آن روز در مراسم تشییع جنازه فرزندشان هم عنا همین رفتار را انجام داده و هیچگونه امتیازی را قائل نشدند.
در تمام آن جریانات همه به رفتار امام خیره مانده بودند که ایشان چطور با صبر و تحملی تنها به خاطر خدا، بدون ذرهای تزلزل، چون کوهی استوار حرکت میکنند.
شب اول دفن آن مرحوم، امام به منزلش سر زده تا به عروسشان تسلیت بگویند. وقتی از دری وارد شدند که همیشه آقا مصطفی به پیشواز میآمد، عروسشان خود را در دامن ایشان انداخته و گفت: «چکار کنم، کجاست مصطفی» این صحنه کوه را آب میکرد اما امام با استقامت ویژه خود اشک نریخته و با حالتی قاطعانه خطاب به عروس و خانوادهشان فرمودند: «صبر کنید، به خاطر خدا صبر کنید، امانتی بود و از دستمان رفت.»
این جریان نهتنها در حالات روحی و فکری، بلکه در نظم برنامه روزمره امام نیز اثر نگذاشت. ایشان ساعتی از روز را برای مطالعه کتابهای جدیدی که به دستشان میرسید اختصاص داده بودند و به عنوان مثال تمامی کتابهای مرحوم دکتر شریعتی را مطالعه کرده و بخصوص به آثار آقای مطهری بسیار علاقه داشت و آثار ایشان و آقای طالقانی را قبول داشتند. در مورد کتابهای دکتر شریعتی نیز معتقد بودند: «آنقدرها که به این آثار اعتراض و حمله میشود، بیمورد است زیرا تا این حد انحراف در میان آنها وجود ندارد.»
خاطرام هست که در آن ایام کتاب «طلوع انفجار»، حاج سیدجوادی را مطالعه میکردند، حاج احمد آقا میگفت: «وقتی امام از تشییع جنازه بازگشت ساعت مطالعه کتابهای روزمرهشان بود. کتاب طلوع انفجار را باز کرد و به مطالعه آن پرداخت.» تمامی این حالات، نشاندهنده این است که امام آنقدر شیفته راهش میباشد که هیچ اتفاقی نمیتواند دگرگونی منفی در وجودش ایجاد کند. در تمام آن مدت تنها دو جمله از امام در رابطه با فرزندش شنیده شد یکی همان جمله اول که مصطفی امید آینده اسلام بود و دیگر در اولین مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسیار گذرا و کوتاه از کسانی که تسلیت گفته و یا به دیدنشان آمده تشکر کردند و صحبتی کوتاه داشتند در مورد اینکه «خیلی از الطاف الهی را متوجه نمیشویم. خداوند الطاف خفیهای دارد و الطاف جلیهای و چهبسا این اتفاقات از الطاف خفیهای بوده باشد که الان متوجه نمیشویم ولی در متن واقعه لطف و مرحمت الهی باشد که در هر حال هرچه از دوست رسد نیکوست.»
و واقعا حوادث بعدی همه نشان داد که این لطف خداوند بود چراکه شاید در صورت عدم بروز این اتفاق ما نمیتوانستیم از این بعد عظیم وجود این مرد که چگونه کوهآسا میایستد و خود را فانی در راهش میداند، آگاه شویم و از طرف دیگر دیدیم ک حرکتهایی که در ایران به وجود آمد، از همین اتفاق ریشه گرفت…
۲۵۹




