سفرنامه یک خبرنگار ایرانی به هالیوود در ۶۶ سال پیش/ روزگاری که در آمریکا ۴۳ میلیون دستگاه تلویزیون وجود داشت

در سمت راست چشمم به تپه سرسبز و زیبایی افتاد که در بالای آن با حروف درشت سفید کلمه «هالیوود» به چشم میخورد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در پاییز ۱۳۳۸، خبرنگار «اطلاعات هفتگی» پایش به قلب صنعت سینما باز شد؛ هالیوودِ پرزرقوبرق، پشتصحنههایش، نبرد خاموشش با تلویزیون و ستارگانی که شهرت نمیتوانست غبار خستگی را از چهرهشان پاک کند. «احمد شهیدی» همه را دید؛ از بولوار هالیوود تا پلاتوهای کلمبیا، از کفشهای گِلی سیاهیلشکرها تا مجسمههای کیم نوواک و ریتا هیورث؛ روایتی که هم بوی نورافکن دارد و هم سایه سکته قلبی لوکاستلو، کمدین محبوبی که چندی بعد زیر فشار کار، روی صحنه زندگی خاموش شد. روایت او را به نقل از اطلاعات هفتگی به تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۳۸ در پی میخوانیم:
نمیدانم شما چطور فکر میکنید، اما خیلی افراد هستند که وقتی صحبت از هالیوود میشود شهری را در عالم تخیل مجسم میسازند که خیابانها و کوچهها و دیوارهای آن از مصالح دیگری غیر از اسفالت و آجر و سیمان و مثلا از شیشه و آئینه و سیم و زر پوشیده شده است و در این خیابانها و کوچهها دائما ستارگان و هنرپیشگان و دیگر کارکنان استودیوها و کارخانههای فیلمبرداری در آمد و رفت هستند، در مغازهها و فروشگاهها و رستورانها و کافهها آدم با «مریلین مونرو» و «فرانک سیناترا» و یا «آلفرد هیچکاک» و «داریل ف. زانوک» سینه به سینه میشود.
حقیقتش را بخواهید، اگر تصوراتی از این قبیل راجع به هالیوود داشته باشید، سخت در اشتباه هستید. شما وقتی از مرکز «لوسآنجلس» در جهت شمال غربی شهر حرکت کنید و از «سانست بولوارد» به «هالیوود بولوارد» داخل شوید، پس از آنکه آن مقدار از طول این خیابان دور و دراز را که دکان و بازاری ندارد پیمودید به حدود هالیوود خواهید رسید. آن روز که من از این راه وارد هالیوود شدم با آنکه هنوز تا عید نوئل (کریسمس) بیش از یک ماه مانده بود، ولی در دو طرف خیابان، قدم به قدم سروهای تزئینشده مخصوص عید را مشاهده کردم. به جز این تزئین دائمی «بولوار هالیوود» و پاکیزگی خیابان و زیبایی مغازهها فرق دیگری در قسمت اول خیابان هالیوود با خیابانهای لوسآنجلس ندیدم اما مقداری که در امتداد بولوار پیش رفتم، در سمت راست چشمم به تپه سرسبز و زیبایی افتاد که در بالای آن با حروف درشت سفید کلمه «هالیوود» به چشم میخورد. این نخستین اثر وجودی هالیوود است که نظر هر خارجی را بیشک جلب خواهد کرد. همین نقطه، یعنی همین جایی که منظره تپه هالیوود نمایان میشود و درحقیقت مرکز داد و ستد و آمد و شد ساکنین شهر سینماست. خیابانهایی به طور عمودی بلوار هالیوود را قطع میکند و غالب موسسات عمومی، تجارتی و مهمانخانهها و مغازهها و سینماها در این منطقه قرار گرفته. نکته جالب آنکه به جز یک ساختمان استوانهای شکل «کاپیتول» که از مراکز عمده تهیه صفحات موسیقی است و ۱۲ طبقه دارد، بقیه ساختمانها و عمارات بولوار هالیوود و خیابانها و محلات اطراف آن خیلی مرتفع نیست و این خاصیت همه ساختمانهای شهر وسیع لوسآنجلس است.
اکنون هرکس به این سینما برود میتواند مدتی خود را به تماشای این آثار پای هنرپیشگان و ستارگان معروف هالیوود که با اسم و رسم و تاریخ مشخص شده سرگرم سازد.
در این بولوار هالیوود تفریحگاههای متعددی وجود دارد که ازجمله آنها سینمایی است به نام «تئاتر چینی» که در آن غالبا فیلمهای تازه و جالب محصول هالیوود برای نخستین بار نمایش داده میشود. در آن ایامی که من در هالیوود به سر میبردم، در این سینما یک فیلم «سینه راما» نشان میدادند. این سینما را یکی از معروفترین شخصیتهای هالیوود تاسیس کرده و در شب افتتاح از مدعوین که غالبا هنرپیشگان و ستارگان سینما بودند خواهش کرد به عنوان یادبود پای خود را بر روی گل سیمانی مخصوصی که محوطه جلوی در ورودی را با آن پوشانده بودند بگذارند که اثر آن باقی بماند اکنون هرکس به این سینما برود میتواند مدتی خود را به تماشای این آثار پای هنرپیشگان و ستارگان معروف هالیوود که با اسم و رسم و تاریخ مشخص شده سرگرم سازد.
علاوه بر این آثار دست و پا، عکسهای برندگان جوایز «اسکار» از ابتدای ایجاد آن تاکنون در ویترینهای مخصوص قرار داده شده که همه میتوانند تماشا کنند.
در هالیوود روی هم رفته ۹ استودیوی بزرگ و ۱۲ استودیوی کوچک وجود دارد، ولی قسمت عمده فعالیت سینمایی آمریکا در همان ۹ استودیوی بزرگ انجام میگیرد.
گردشی در یک استودیو
اینک که گردش مختصری در شهر هالیوود کردیم، سری به یکی از استودیوهای فیلمبرداری میزنیم. در هالیوود روی هم رفته ۹ استودیوی بزرگ و ۱۲ استودیوی کوچک وجود دارد، ولی قسمت عمده فعالیت سینمایی آمریکا در همان ۹ استودیوی بزرگ انجام میگیرد. استودیویی که از طرف رئیس اتحادیه موسسات فیلمبرداری هالیوود قبلا ترتیب بازدید آن برای من داده شده بود استودیوی «کلمبیا» بود و مستر «لوی» رئیس روابط عمومی کارخانه مامور راهنمایی من شده بود.
اولین نکته جالبی که مستر لوی در ابتدای بازدید به من خاطرنشان کرد این بود که در تشکیلات سینما و فیلمبرداری هیچ چیز ثابت و به یک شکل و در یک حالت باقی نمیماند. چنانکه خیابان مجاور استودیو روز قبل از بادید من با مقداری تیر و سیم و تخته به صورت فرودگاهی درآمده بود که در یک صحنه فیلمی گنجانده شود.
داخل استودیو شبیه به یک موسسه صنعتی و کارخانهای بود که قسمت عمده آن به تهیه «پلاتو»های متعدد تخصیص داده شده بود. پلاتو عبارت از یک محوطه چهاردیواری کم و بیش وسیع است که با قرار دادن دکورهای تختهای پارچهای و کاغذی و مبل و اثاثه آن را به شکل محلی درمیآورند که در نمایشنامه فیلم تشریح شده و میبایستی هنرپیشگان در آنجا حادثه یا جریانی را مجسم کنند. در ارتفاع زیادی از سطح زمین و نزدیک به سقف، ریلها و قطعات آهنی تعبیه شده که روی آنها نورافکنهای متعدد و سایر لوازم فنی استودیو قرار داده میشود و برحسب احتیاج از نقطهای به نقطه دیگر منتقل میگردد.
چون این پلاتوها در کنار هم قرار گرفته و حد فاصل بین آنها جدار متحرکی است، این است که با جابهجا کردن دیوارهای سبک مزبور بهآسانی میتوان وسعت پلاتو را کم و زیاد کرد.
یکی از همین پلاتوها که هنوز دکور آن جمع نشده بود، به صورت بالکن خانهای درآمده بود که ساختمانهای بزرگ شهر در عقب آن دیده میشد، در صورتی که این شهر چیزی جز دکور و یک پرده نقاشیشده نبود و چند روز پیش «ریتا هیورث» و «فرانک سیناترا» در همین صحنه و در برابر همین دکور بازی کرده بودند.
به قراری که آمار رسمی نشان میدهد اکنون در سراسر آمریکا ۵۵۰ ایستگاه فرستنده و ۴۳ میلیون دستگاه گیرنده تلویزیون وجود دارد. بنابراین تقریبا ۹۰ درصد خانههای آمریکایی دارای تلویزیون هستند.
سینما با تلویزیون مبارزه میکند
چیزی که در حین بازدید از پلاتوها موجب تعجب من شد این بود که فعالیت زیادی در این قسمت وجود نداشت و گرچه در بعضی پلاتوها مامورین فنی مشغول تنظیم و تهیه دکورها و جابهجا کردن وسایل و لوازم فنی بودند، اما در هیچ پلاتویی فیلمبرداری نمیشد.
این مطلب را با راهنمای خود در میان گذاشتم و علت را از او جویا شدم. وی به عنوان توضیح گفت: «در حال حاضر صنعت سینما و مخصوصا هالیوود گرفتار بحران خطرناکی است به طوری که میتوان گفت صنعت جوان سینما و فیلمبرداری یکی از دشوارترین مراحل حیات خود را میپیماید.»
پنج شش سال پیش مسلم شد که دیگر تلویزیون جای خود را در خانه آمریکاییان باز کرده و با قوه خریدی که مردم آمریکا دارند، رفتهرفته نهتنها هر خانهای دارای یک دستگاه تلویزیون شده بلکه چیزی نخواهد گذشت که در هر اتاقی یک تلویزیون وجود خواهد داشت. به قراری که آمار رسمی نشان میدهد اکنون در سراسر آمریکا ۵۵۰ ایستگاه فرستنده و ۴۳ میلیون دستگاه گیرنده تلویزیون وجود دارد. بنابراین تقریبا ۹۰ درصد خانههای آمریکایی دارای تلویزیون هستند. با توسعه و پیشرفتی که در کار تهیه برنامههای تفریحی و سرگرمکننده ایستگاههای متعدد فرستنده تلویزیون حاصل شده و مخصوصا با نمایش داده فیلمهای سینما در تلویزیونها، این عادت برای مردم آمریکا پیدا شده است که به جای خارج شدن از خانه و پرداخت مبلغی برای خرید بلیت سینما، در اتاق خود مینشینند و بدون صرف هیچگونه پولی در هر ساعت از شب و روز که میل داشته باشند م خبر میشنوند هم فیلم تماشا میکنند.
بعضی از کارخانههای بزرگ فیلمبرداری ازجمله همین کمپانی «کلمبیا» از همان زمان به فکر افتادند قسمتی از فعالیت خود را صرف تلویزیون کنند و به این ترتیب تشکیلات تلویزیون کلمبیا به وجود آمد. در وضع حاضر یک دستگاه وسیع نظیر تشکیلات فیلمبرداری سینما نزدیک همین محوطه، در آن سمت خیابان «پیچ ووود» اختصاص به تهیه فیلمهای تلویزیون داده شده و در استودیوهای مجهزی فیلمهایی مخصوص تلویزیون برای موسسات مختلف برداشته میشود.
ضمنا افرادی نظیر پسران و دختران جوان حوصله ماندن و صرف تماموقت بیکاری خود را در خانه ندارند. ناچار از خانه خارج میشوند و به سینما میروند.
منتهی با این رقابت و مبارزه شدیدی که میان سینما و تلویزیون وجود دارد، دیگر کمتر کسی بدون مطالعه انتقاد فیلمهای سینما در مطبوعات، به دیدن فیلمی میرود. درنتیجه هماکنون که تلویزیون ضربت سختی به سینما وارد آورده، باز شبها در هر نقطه خاک آمریکا که باشید، جلوی سینماهایی که فیلمهای خوب نمایش میدهند، صفهای طولانی خواهید دید. در صورتی که فیلمهای متوسط مشتری ندارد و سالنهای سینماهایی که این قبیل فیلمها را نمایش میدهند خالی میماند.
با توجه به همین نکات است که در وضع کنونی تمام مساعی کمپانیهای بزرگ فیلمبرداری در آمریکا صرف تهیه فیلمهای عظیم و پرخرج و عالی میشود و به فیلمهای متوسط دیگر چندان توجهی نیست. برای آنکه از امکاناتی که برای سینما هست و برای تلویزیون فعلا وجود ندارد حداکثر استفاده بشود، کوشش فراوان به عمل میآید که فیلمهای تازه در محل وقوع داستان فیلم تهیه گردد تا عظمت و جلال و شکوه آن بیشتر و به طبیعت نزدیکتر باشد.
با این توضیحات میتوانید به این حقیقت پی ببرید که اگر در پلاتوهای استودیو خبری نیست و فعالیتی وجود ندارد، نه این است که اساسا فعالیت فیلمبرداری دچار وقفه شده، بلکه هنرپیشگان و ستارگان در نقاط دیگری مشغول بازی هستند، چنانکه هماکنون پل مونی و کیم نوواک در نیویورک و گاری کوپر و ریتا هیورث و تاب هنتر در صحرای نوادا مشغول بازی در فیلمهای تازه خود هستند.
علاوه بر تهیه فیلمهای سنگین و پرخرج، هالیوود در سالهای اخیر توجه زیادی به تکمیل فیلمهای سینه راما، و تادآئو معطوف نموده و متخصصین فن میکوشند هرچه بیشتر موضوع برجسته شدن فیلمهای سینما را به حقیقت نزدیک کنند تا امتیاز کلی بر تلویزیون به دست آورند.
در آغوش ستارگان
ضمن بازدید قسمتهای استودیو کلمبیا، در پایین پلکان که به طبقه بالای ساختمان مرکزی استودیو میرفت، با مرد جوانی روبهرو شدیم که مستر «لوی» او را به عنوان رئیس و متخصص قسمت تهیه لباسهای کارخانه کلمبیا معرفی کرد. اسم او هم «ژان لوئی» بود و در ضمن صحبت معلوم شد اصلا فرانسویست و چند سالی در نیویورک جزو طراحان و مدسازان بوده. یکی از مدیران کلمبیا کارش را پسندیده و او را به هالیوود آورده و اکنون سالهاست طرح لباس ستارگان و هنرپیشگان این کارخانه را تهیه میکند.
طراح مزبور در قسمت لباسها ابتدا ما را به انبارهای مختلف برد و در آنجا انواع و اقسام لباسهایی را که در فیلمهای مختلف استعمال شده مشاهده کردیم. او راجع به بعضی از آنها که هنرپیشگان معروف به تن کرده بودند توضیحاتی به ما داد و سپس به اتفاق به طبقه بالای ساختمان رفتیم. نخست از کارگاههایی که کارگران مشغول تهیه لباسهای هنرپیشگان فیلمهای آینده کارخانه کلمبیا بودند بازدید کردیم. سپس در مقابل در اتاقی ما را متوقف ساخت و گفت:
– اینک به اطاقی میرویم که شما با ستارگان محبوب خود بدون لباس روبهرو خواهید شد.
به حال تعجب و با کنجکاوی داخل آن اتاق شدیم. در اطراف خود مجسمههای کهنه و پوشالی متعددی دیدیدم و آن وقت متوجه ظرافت کلام و شوخی او شدیم.
او یکییکی آن مجسمههای بیلباس را به ما نشان میداد و از کیم نوواک، ریتا هیورث و سایر ستارگان کلمبیا نام میبرد […].
از استودیوی فیلمبرداری که بیرون آمدیم، پیشنهاد کردند به ساختمان آن سوی خیابان که مرکز فعالیت تلویزیونی کلمبیا است برویم.
نظیر همان تشکیلات و لوازم و اثاثهای که در استودیوی فیلمبرداری وجود داشت، در استودیوی مخصوص تلویزیون نیز گردآمده بود. منتهی برخلاف استودیوی فیلمبرداری، در اینجا هنرپیشگان زیر نظر کارگردان مشغول تمرین نمایشنامهای بودند و فیلمبرداران و متخصصین دستگاههای فنی را برای فیلمبرداری از این صحنه آماده میکردند.
با توضیحاتی که دادند معلوم شد آن روز سرگرم تهیه یکصد و بیست و پنجمین برنامه تلویزیونی از یک سلسله فیلم تحت عنوان «پدر بهتر میداند» هستند. […]
سرزمین ایدهآل
بعدازظهر همان روز به اتفاق مستر لوی به بوربانک واقع در چند میلی هالیوود رفتیم تا از رانچ کلمبیا دیدن کنیم. «رانچ» که به معنای مزرعه است در اصطلاح سینمایی محل وسیعی را میگویند که در آن وسایل کاملتری بیش از آنچه در استودیو میتوان فراهم کرد در اختیار فیلمبرداران قرار دارد.
جاده بین هالیوود و بوربانک مانند سایر جادههای شوسهای که نقاط مختلف کالیفرنیا را به هم متصل میکند و اکنون تقریبا در تمام ایالات بزرگ آمریکا جانشین جادهای سابق میگردد از نوع «هایوی» بود، یعنی هیچ چهارراهی نداشت و جاده دیگری آن را قطع نمیکرد. به همین جهت با سرعت در حدود صد کیلومتر در حرکت بودیم. در بین راه صحبت از این موضوع به میان آمد که چرا اصولا هالیوود را برای مرکز سینمای آمریکا انتخاب کردهاند؟ خلاصه توضیح مفصلی که مستر لوی داد ای بود که علت انتخاب این محل بیشتر به خاطر موقعیت طبیعی آن بوده است.
هالیوود از طرفی چون در ایالت کالیفرنیا واقع شده در سرتاسر سال هوای یکنواختی دارد و درجه حرارت به طور ثابت در زمستان و تابستان در حدود ۷۰ درجه فارنهایت میباشد.
ضمنا با پیشرفتی که در قسمتهای فنی حاصل شده دیگر مسئله شب و روز در کار فیلمبرداری تاثیر ندارد و با کمک نورافکنهای متعدد و با حیلههای فنی میتوان در هر موقع شبانهروز، وقت و ساعتی را که مورد نظر است به وجود آورد. علاوه بر یکنواخت بودن هوای هالیوود در تمام مدت سال ۱۰ ماه از بارندگی خبری نیست.
از لحاظ موقعیت محلی نیز هالیوود علاوه بر داشتن مناظر سرسبز و طبیعت خرم تا صحرا بیش از ۱۰۰ میل فاصله ندارد، رشته کوهی نیز در ۱۰۰ میلی آن محل واقع شده و بنابراین برف هم دور از دسترس نیست. تا دریا هم بیش از ۲۵ کیلومتر فاصله نیست. خلاصه دست به دست هم داده و از هر لحاظ یک محیط ایدهآل برای فیلمبرداری دائم در تمام ایام سال به وجود آورده است و همین مهمترین رازیست که هالیوود را به صورت مرکز فعالیت سینمایی آمریکا درآورده است.
اتومبیل ما در برابر در بزرگی که در نبش چهارراهی واقع شده بود توقف کرد. وقتی مامور نگهبان از هویت ما آگاه شد، در را به روی ما گشود و به این ترتیب وارد «رانچ» کلمبیا شدیم.
به محض پیاده شدن از اتومبیل، از دور چشمم به ساختمانهای بسیار زیادی به سبکها و شیوههای مختلف در اطراف «رانچ» افتاد. پرسیدم: «بازدید خود را از کدام قسمت شروع کنیم؟» راهنما گفت: «هیچ فرق نمیکند، چون این ساختمانها بهتدریج و در طول سالیان متمادی، برحسب احتیاجات فیلمبرداری تهیه شده و هرکدام نماینده سبک ساختمانی خاصی در شهر و یا یک کشور است.»
در این موقع ما به نزدیک اولین ساختمان سمت چپ محوطه رانچ رسیده بودیم که منظره یک خانه انگلیسی را در قرن هیجدهم نشان میداد. راهنما گفت:
– بازدید ما از ساختمانها و تشکیلات این رانچ حکم مسافرتی را به دور دنیا دارد، زیرا تقریبا هریک از این ساختمانها نمونه سبک معماری یک شهر و یا کشوری است و هرکسی مجموع آنها را بازدید کند، میتواند مدعی شود که دور دنیا را گشته است، منتهی اگر ژول ورن در ۸۰ روز و هواپیماهای جت در ظرف دو روز شما را دور دنیا میگردانند، در این رانچ در ظرف پانزده دقیقه، شما به گردش دور دنیا خواهید پرداخت. این ساختمانها و عمارات که غالبا با مصالحی شبیه به مصالح محلی بنا شده پیش از این در فیلمهایی مورد استفاده قرار گرفته و از این جهت که ممکن است در آینده نیز برای فیلمهای دیگری مورد احتیاج شود، نگاهداری شده است البته گاهی هم در آنها تغییراتی داده میشود، حتی ممکن است قسمتهایی از آنها بهکلی ویران گردد و از نو به صورت دیگری بنا شود.
تنها میان ساختمانهای متعدد این دنیای کوچک اختلاف شکل و سبک معماری وجود ندارد، بلکه حتی در مورد کف کوچهها و خیابانهای مجاور این ساختمانها نیز این اختلاف به چشم میخورد. یک قطعه اسفالت شده، قطعه دیگر به صورت جاده خاکی باقی مانده، قطعه بعدی سنگفرش است. هنگامی که از کنار یک زیر دریایی کهنه و یا یک کشتی نیمه اوراق میگذشتیم، با توضیحاتی که مستر «لوی» میداد معلوم میشد همین کشتی قراضهها است که در روی پرده به صورت ناوهای عظیم درمیآید. یا از کنار یک کوه مقوایی عبور میکردیم که در فیلمهای مختلف چندین بار فرو ریخته و یا از فراز آن قهرمان فیلم به زیر افکنده شده.
در همین اثنا صدای سوتی به گوش ما رسید. مستر «لوی» که علامت استفهام را در چشمان من خواند، گفت:
– این سوت علامت آن است ک در یکی از قسمتهای «رانچ» مشغول فیلمبردای هستند. به اتفاق به سمتی که صدای سوت برخاسته بود روان شدیم و پس از گذشتن از چندین پیچ، ناگهان در مقابل خود عده زیادی را در برابر یک ساختمان یک طبقه جمع دیدم.
جرثقیلهایی متحرکی که به انتهای بعضی نورافکنهای قوی و روی یکی از آنها دستگاه فیلمبردای نصب شده بود نشان میداد که آن جمع مشغول ساختن صحنه فیلم تازهای هستند.
به نزدیک محل اجتماع آن عده که رسیدیم، مستر «لوی» گفت:
– مستر «کاستلو» مشغول تمرین یکی از صحنههای فیلم تازهایست که شخصا تهیه میکند.
لوکاستلو که لباس آبیرنگ یکپارچهای نظیر لباس رانندگان کامیونها در برداشت با دو سه نفر مرد و زن مشغول تمرین صحنهای بود و کارگردان کوتاهقدی که کلاه گپی را تا روی عینک خود پایین کشیده و بلوز قرمز و شلوار خاکستری رنگی در بر داشت با بوق مخصوصی دستورهای لازم به هنرپیشگان میداد. البته در آن صحنه فقط همین سه چهار نفر شرکت داشتند، اما عدهای قریب به صد نفر در آن حول و حوش دیده میشدند.
راهنمای من گفت: «اینها که میبینید یا مامورین فنی هستند و یا دستیاران کارگردان و فیلمبرداران و یا کسانی که در صحنههای آینده فیلم، نقشی کوچک یا بزرگی به عهده دارند، ولی همه آنها از روی ساعت دستمزد میگیرند و حداقل مبلغی که یک نفر ایفاکننده نقش سیاهی لشکر میگیرد تا در یک صحنه ظاهر شود در حدود یکصد دلار میشود.»
در این صحبت بودیم که کارگردان اجازه استراحت و تنفس داد. لوکاستلو به کناری آمد و در روی یک صندلی پارچهای نشست و سناریوی فیلم را که در کیفچه متصل به صندلی قرار داشت بیرون آورد و عینک بر چشم گذاشت و مشغول مطالعه آن شد در این موقع دخترک شانزدهسالهای به مستر لوی نزدیک شد و با او سلام و تعارفی کرد. راهنما به من گفت این دختر لوکاستلو است که تلاش میکند برای نخستین بار در فیلم پدر خود بازی کند.
حسرت از قیافهاش میبارید. شخصی که متصدی تبلیغات فیلم لوکاستلو بود در فاصله بین تمرین دو صحنه فیلم، مرا با لوکاستلو آشنا کرد. این هنرپیشه کوتاهقد فربهی که با حرکات خود سالها میلیونها تماشاچی را در سراسر جهان به خنده درآورده بود، با آنکه قیافه متبسمی داشت، اما در خلال چینهای صورتش آثار خستگی و فعالیت زیاد را… مشاهده کردم. در اثنای صحبت با او دریافتم که گرچه هنرپیشگان بزرگ ظاهرا درآمد زیاد و زندگی پرتجملی دارند و از شهرت فراوان بهرهمندند، اما نه ثروت و نه شهرت، سعادت و نیکبختی آنها را تامین نمیکند، بلکه برعکس یک حال سرگردانی روحی در خود احساس میکنند، خاصه آنکه کار و فعالیت زیاد نیز جسما آنها را فرسوده میسازد.
همین فشار روحی و فرسودگی جسمی است که بسیاری از آنها را خیلی زود از پا درمیآوردی، چنانکه همین لوکاستلو چندی بعد از ملاقات آن روز، درنتیجه سکته قلبی زندگی را بدرود گفت، پیش از آن نیز «تیرون پاور» در اسپانی به همین عارضه درگذشته بود. اخیرا نیز «ماریو لانزا» و «کی کندال» و ارول فلین» به آنها پیوستند.
۲۵۹