رئیس دفتر فرح: به شاه گفتم دولت به شما دروغ میگوید

بنده رفتم به شمال و در خانهمان کنار دریا خودمان را حبس کردیم و یک گزارشی راجع به تورم و خطرات تورم در ایران و وضع قیمتها و بدکاریهای اتاق اصناف و غیره… تهیه کردیم.
به گزارش ایرانی مگ ، هوشنگ نهاوندی (۱۳۱۱[در شناسنامه ۱۳۱۲]–۱۴۰۴)، سیاستمدار دوره پهلوی روز گذشته ۲۸ مهر ۱۴۰۴ در ۹۳ سالگی درگذشت. او که دکترای حقوق خود را از دانشگاه پاریس گرفته بود، در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در چندین سمت کلیدی حضور داشت؛ از وزارت آبادانی و مسکن در کابینههای حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا و آموزگار (۱۳۴۰ تا ۱۳۴۷) تا ریاست دانشگاه شیراز (۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰)، سپس ریاست دانشگاه تهران (۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵)، و ریاست دفتر مخصوص شهبانو. در شهریور و مهر ۱۳۵۷ نیز برای حدود دو ماه وزیر علوم و آموزش عالی دولت شریفامامی بود.
نهاوندی در گفتوگوی خود با شاهرخ مسکوب در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد (۱۳۶۴) از دیدار مهمی با محمدرضاشاه در بهار ۱۳۵۶ سخن گفته است؛ دیداری که در تالار جهاننمای کاخ نیاوران برگزار شد و به یکی از معدود لحظههایی بدل شد که شاه از شنیدن گزارش اقتصادی برآشفت:
هنوز آقای هویدا سر کار است […] در بهار ۷۷. تازه من رئیس دفتر مخصوص علیاحضرت شهبانو شده بودم، اعلیحضرت خیلی مایل بود که کارهای دفتر مخصوص را خودش شخصا کنترل بکند. و چون مرسوم نبود به اینکه رئیس دفتر مخصوص شهبانو پهلوی اعلیحضرت برود. دستور داده بودند رسما به من که رئیس گروه «بررسی» مسائل ایران مرتب بیاید، و همچین رسمی هم نبود قبلا، گزارش کارهای گروه را بده، این درحقیقت یک بهانهای بود که بنده به عنوان دیگری مرتب بروم پهلوی ایشان و همسرشان را بههرحال از این طریق، خیلی اواخر نگران بودند از کارهای ایشان، کنترل بکنند، کنترل بکنند از طریق دفتر، که البته بیمورد بود.
به هر حال اوایل بهار بود بله، بنده به ایشان گفتم که نارضایتی، و آن موقعی بود که خیلی قیمتها بهشدت در ایران بالا رفته بود و ما در گروه بررسی مسائل ایران یک… و اتاق اصناف هم بیداد میکرد با مردم.
[…] در گروه بررسی مسائل ایران… یک کمیتهای داشتیم برای رسیدگی به قیمتها (همکاران ما در بانک مرکزی و در سازمان برنامه) یک نفرش را بنده اسم میبرم برای اینکه با کمال شجاعت اینها را میآورد آنجا مدارک را به ما نشان میداد، الکساندر مظلومیان، که دوست من هم بود. […] میآمد نزد بنده و زار میزد میگفت که «آقا ما هرچه به آقای هویدا گزارش میدهیم ترتیب اثر نمیدهد و ما را دعوا میکند. حتی در یک جلسهای وقتی راجع به وضع اقتصاد صحبت شده مشت کوبیده ایشان روی میز که این مطالبی که شما میگویید بیخود است. من چهکارکنم؟»به هر حال… گفتم به اعلیحضرت که «قربان، قیمتها خیلی بالا میرود. مردم نگران هستند ناراضی هستند. اتاق اصناف مردم را ناراحت میکند و یک فکری بفرمایید.» خوب بنده این منظره یادم هست تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد که هر دوتایمان در وسط تالار بزرگ کاخ نیاوران، کاخ جهاننما بهاصطلاح، همان تالار جهاننما ایستاده بودیم. شاه وقتی خیلی عصبانی میشد پای راستش را بلند میکرد محکم میکوبید به پای چپش.
[…] مقداری مرا نگاه کرد صورتش قرمز شد و محکم پای راستش را بلند کرد کوبید به پای چپش، گفت که «اصلا شما آیه یأس هستید. این مطالبی که میگویید بیخود است و دولت ما درست خلاف این را به ما گزارش میدهد.» پشت کردند به من و رفتند جلوی پنجره به پارک نگاه کردند. معنایش این بود که یعنی «برو.» […] بنده هم… فکر کردم خوب، چون همیشه حرمت من یکی را ایشان نگاه داشته بودند در طی این سالها. خیلی هم خیال میکردند که بنده انتلکتوئل هستم، به انتلکتوئلها شاه احترام میگذاشت به اهل علم. بنده را هم اهل علم میدانستند همیشه، به غلط یا به درست، به غلط، گفتم، «گارد را نمیتواند صدا کند مرا از اتاق بیرون کند ببینیم چه میشود؟ بنده هم ماندم آنجا واقعا دو سه دقیقه، ولی دو سه دقیقهای که برای بنده چند سال گذشت. ایشان پشت به بنده رو به حیاط رو به پارک، بنده هم دست به سینه در وسط اتاق ایستاده سکوت مطلق. البته شاه احساس میکرد که بنده از اتاق بیرون نرفتم. ناچار دید که باید تسلیم بشود. برگشت آمد به طرف من با خنده گفت، «بالاخره شما از جان من چه میخواهید؟» گفتم، «قربان قیمتها بالا میرود خدمتتان دولت دروغ میگوید.» گفتند که «خیلی خوب، یک گزارش تهیه کنید.» «بله قربان چشم.» و دیگر دیدم باید فرار را بر قرار… ترجیح داد و عقبنشینی کرد. رفتم از اتاق بیرون. ولی به هر حال با خنده تمام شد. گفت: «شما از جان من چه میخواهید؟» دیگر یک نوع اظهار محبتی بود، دید که نمیتواند مرا بیرون کند ناچار دید باید… دوستانه موضوع را مختومه بکند.دو شاهد عادل بنده دارم. آمار را از بانک مرکزی و از جاهای، آمار واقعی را گرفتیم و یکی فرهاد رادسرشت که الان در پاریس استاد دانشگاه است و دیگری محمدرضا اطمینان، هر دو تا اقتصاددان که او الان در لندن کار میکند در یک بانک کوچکی در لندن کار میکند. اینها دو تا از اقتصاددانهای خیلی جوان و خوب دانشگاه بودند، با اینها بنده رفتم به شمال و در خانهمان کنار دریا خودمان را حبس کردیم و یک گزارشی راجع به تورم و خطرات تورم در ایران و وضع قیمتها و بدکاریهای اتاق اصناف و غیره… تهیه کردیم. بعد که آمدیم به تهران این گزارش را بر روی کاغذ بدون مارک دادیم ماشیننویس مطمئنی ماشین کرد و بنده بردم به حضور اعلیحضرت… باز هم ایشان بدخلقیشان را… نشان دادند. گفتند که «از چه وقت شما برای من کاغذ میآورید. خوب، مگر ما دفتر مخصوص نداریم؟» گفتم: «قربان چون عجله بود. بنده هم در حضور علیاحضرت قرار است بروم به آمریکا آوردم ناچار بودم.» «چرا این کاغذ مارک ندارد؟ چرا امضاء ندارد؟» گفتم که، «قربان برای این مارک و امضاء ندارد برای اینکه این را اعلیحضرت مرحمت میکنید به نخستوزیرتان. نخستوزیرتان هم به قدر کافی با بنده دشمن است و این یک بهانه دیگری به دستش خواهد افتاد که دکتر نهاوندی دارد بر ضد من تحریک میکند. این را وقتی که مرحمت میفرمایید به نخستوزیرتان اگر گفت به من که تو تهیه کردی؟ من میگویم که بنده ننوشتم. به این ترتیب مسئله خودبهخود منتفی است برای اینکه نه مارک دارد نه امضاء.» اعلیحضرت از شنیدن این صحبت خندهشان گرفت. گفتند، «خیلی خوب میخوانیم.» گرفتند از بنده و رفتند.
چند روزی گذشت از این جریان و که رفتیم به آمریکا با علیاحضرت. رفتیم به آنجا در هتل والدورف آستوریا بودیم که یک شبی قبل از اینکه برویم شام بخوریم، شهبانو مرا خیلی دستپاچه صدا کردند که… (من مطالب شاه را هرگز به شهبانو نمیگفتم چه بین ما میگذرد): «شما مطلبی به اعلیحضرت نوشتید راجع به تورم؟» گفتم: «بله قربان.» گفتند که «پای تلفن به شوخی به من گفتند که آن گزارشی که راجع به تورم رئیس دفتر شما به من داده بود دادم به نخستوزیر… ولی نگفتم کی نوشته… (در ضمن تمام اینها درش یک مقداری شوخی هم مستتر بود) نخستوزیر گفته که نویسنده این گزارش را به جرم خیانت باید تحویل دادگاه نظامی داد.»
… شهبانو خودش اضافه کرد: «البته اعلیحضرت تمام اینها را با خنده میگفتند شما ناراحت نشوید.» گفتم: «نه قربان بنده میدانم برای چه اینجوری حرف میزنند. برای مسئله امضاء و اینها را هم در ضمن میخواست… یک نیشی از تهران ایشان به بنده بزنند. با تمام این احوال اعلیحضرت دلواپس میشود از این مطلب و به آقای دکتر اقبال دستور میدهد که این گزارش را به قول خودشان چک کنند. آقای دکتر اقبال دستور میدهد که این گزارش را به قول خودشان چک کنند. آقای دکتر اقبال مراجعه میکند به یک هیأت انگلیسی، گروه کارشناسان انگلیسی، پول هنگفتی هم به اینها میدهند اینها را از انگلیس میآوردند. و بعد از اینکه میروند آمار بانک مرکزی را نگاه میکنند میبینند که آن رقم سیوچهار درصد ترقی قیمتها که ما داده بودیم نیم درصد هم اشتباه بود که چهارونیم بوده… چند هفتهای از این ماجرا میگذرد و کابینه هویدا استعفا میدهد و کابینه آموزگار مأمور مباشرت امور مملکت میشود…
۲۵۹