اعتراف رسانه انگلیسی؛ روایتی از شیفتگی عجیب ملکه ویکتوریا به ناصرالدینشاه قاجار

ملکه ویکتوریا: «او دستم را گرفت، به لبانش برد و من نیز به او سلام دادم. در ناهار رسمی در تالار اُک، شاه کاملا رفتاری شایسته داشت؛ از غذای گوشتی و قاشق و چنگالهای ناآشنا پرهیز کرد.»
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، دیدارهای رسمی (دولتی) از بریتانیا در بیش از یک قرن گذشته تقریبا همیشه طبق الگویی ثابت برگزار شدهاند… ورود رسمی به لندن، حرکت در رژه کالسکهها، عکسهای رسمی، تبادل هدایا و ضیافت شام دولتی. اما همیشه به این شکل نبوده است. در دوران ۴۰ ساله بیوگی ملکه ویکتوریا [۱۹۰۱-۱۸۳۷] اوضاع کمی از روال خارج شد. ملکه حاضر نمیشد در هیچ رویدادی جز حداقلِ ممکن شرکت کند و وظیفه پذیرایی و مهماننوازی بر دوش شاهزاده ولز یا دیگر اعضای خاندان سلطنتی میافتاد.
روسای کشور همچنان در کاخ باکینگهام اقامت میکردند که با نبودِ مالک در محل، برای مدتی به چیزی شبیه یک مهمانخانه مجلل (مثل Airbnb امروزی) تبدیل میشد.
برای دیدار با ویکتوریا، مهمانان باید او را در عمارت دیگری که آن زمان پناه گرفته بود پیدا میکردند؛ اگر خوششانس بودند در ویندسور، وگرنه در عمارت اوزبورن در جزیره وایت یا قلعه بالمورال در ارتفاعات اسکاتلند.
یکی از بهیادماندنیترین دیدارها، سفر سال ۱۸۷۳ شاه ناصرالدین شاه قاجارِ ایران بود… که به شکلی غیرمنتظره با ملکه نامدار رابطهای صمیمی برقرار کرد. او بسیار اهل ابراز محبت بود و در هر فرصتی دستهای ملکه را میبوسید و علاقهای خاص به دامنهای کوتاه اسکاتلندی (کیلت) که پسران ملکه میپوشیدند نشان میداد.
این دیدار به پیشنهاد نخستوزیر وقت، ویلیام گلادستون، شکل گرفت. آن زمان نیز مانند امروز، هدف سفر تقویت روابط میان دو کشورِ بسیار دور از هم بود.
ناصرالدینشاه پیش از رسیدن به لندن، چندین هفته را در سفر به روسیه، آلمان و بلژیک گذرانده بود. در حالی که او رو به غرب میآمد، ویکتوریا با نگرانی شایعاتی درباره رفتار شاه ایران را مرور میکرد؛ شنیده بود دستهای خیسش را به دنباله کت هر مردی که کنار او مینشست میکشد، در استفاده از چاقو و چنگال ناشی است و ترجیح میدهد انگشتانش را در غذا فرو کند، گاهی غذای جویده را از دهان بیرون میآورد تا وارسی کند، از قوری مستقیم چای مینوشد و عادت دارد خروسی را در طلوع خورشید قربانی کند!
ملکه همچنین نگران بود که شاید او پیشنهادهای نامناسبی به بانوان دربار بدهد.
نخستوزیر متعصب تهدید کرد که مهماننوازی دولت را قطع میکند، درنتیجه زنان همراه ناصرالدینشاه شب را در بستر او در کاخ باکینگهام سپری نکردند.
در همین حال، بزرگترین دختر ملکه و همنام او (ویکتوریا، همسر امپراتور آلمان) به مادرش هشدار داد که «ناصرالدینشاه همیشه در اتاقش برهای را کباب میکند، آن را با انگشتانش تکهتکه کرده و بین تمامی وزیرانش که روی زمین نشستهاند تقسیم میکند. او همچنین دستمال جیبیاش را پس از استفاده، آن سوی اتاق به سمت نخستوزیرش پرتاب میکند؛ سپس آن مقام محترم با تعظیمی عمیق، دستمال را برمیدارد و در جیب خود میگذارد.»
داستانهای سرگرمکننده ویکی (پرنسس ویکتوریا) به نظر میرسید که ملکه را بیشتر آرام میکرد تا اینکه نگران. ملکه در روز ۱۸ ژوئن [۲۸ خرداد ۱۲۵۲]، همزمان با رسیدن ناصرالدین شاه به لندن، نوشت: «شرحی که از شاه دادید بسیار مفرح بود… و تا حدودی مرا آرام کرد؛ اما فکر میکنم اگر این حکام شرقی میخواهند سفر کنند، نباید عادتها و دیدگاههای غیرمتمدنانه خود را با خود بیاورند!»
[…] با وجود اطمینان ویکی که گفته بود: «او کاملا عاشق انگلستان و هر چیز انگلیسی است»، ملکه هنگام دیدار مهمان در قلعه ویندسور بهشدت هیجانزده شد. او درباره این نخستین دیدار نوشت: «در رویداد بزرگ روز — دیدار شاه — احساس اضطراب و هیجان داشتم.» بعد اضافه کرد: «همهجا جنبوجوش و شور بود. توپها شلیک شدند و زنگها برای روز جلوس من به صدا درآمدند، و همچنین برای شاه. نگهبانان سنتی در جایگاههای خود قرار گرفتند، پیشخدمتها با لباسهای رسمی در رفتوآمد بودند… جمعیت نزدیکی دروازهها ظاهر شدند، گارد احترام و گروه موسیقی وارد حیاط شدند و سپس من با یک لباس صبحگاهی شیک، مرواریدهای بزرگم، ستاره و روبان نشان گارتر [بند جوراب]، نشان ویکتوریا و آلبرت و غیره آماده شدم.»دو پسر کوچکترش، آرتور و لئوپولد، به ایستگاه ویندسور رفتند تا از میهمان ویژه و همراهانش استقبال کنند. «در قلعه، گروه موسیقی مارش تازه ایرانی را نواخت و لحظهای بعد کالسکه مقابل در توقف کرد. من جلو رفتم و دستم را به او دادم؛ او دستم را فشرد و به صدراعظم (وزیر اعظم) ابراز کرد که از آشنایی با شاه بسیار خرسند است. سپس بازویش را گرفتم و آرام از پلکان بالا رفتیم و در امتداد راهرو قدم زدیم، در حالی که با هم به زبان فرانسوی صحبت میکردیم.»
ملکه همانطور که همیشه رسمش بود، در دفتر خاطراتش ظاهر مهمان را با دقتی موشکافانه اینطور ثبت کرد: «شاه نسبتا بلندقد و نه چاق است، چهرهای نیکو و بسیار پرتحرک دارد. کت سادهای (یک تونیک) با دامن پُر به تن داشت که با جواهرات بسیار نفیس پوشیده شده بود؛ یاقوتهای عظیم به جای دکمه و زیورآلات الماس روی آن کار شده بود.»
پس از معرفی اعضای خانواده و کارکنان از هر دو طرف، «از او خواستم بنشیند و ما هر دو روی دو صندلی در وسط اتاق نشستیم (که لابد خیلی مضحک به نظر میرسید و من احساس خجالت داشتم)، دخترانم روی مبل نشستند.»
بعد از آنکه شاه را به نشان خاندان گارتر مفتخر کردم، «او دستم را گرفت، به لبانش برد و من نیز به او سلام دادم. در ناهار رسمی در تالار اُک، شاه کاملا رفتاری شایسته داشت؛ از غذای گوشتی و قاشق و چنگالهای ناآشنا پرهیز کرد و فقط میوه و آب یخ میل نمود. یک گروه موسیقی نواخت و سپس سرنا و نیانبان اسکاتلندی. نیانباننوازها در پایان، هنگام دسر، دور میز قدم زدند که به نظر میرسید شاه را بسیار خوشحال کرده است.»
پس از بازگشت به ایران، شاه خاطرات سفرش را به فرنگ منتشر کرد. ترجمه انگلیسی آن به ویکتوریا داده شد و او با خواندن این جمله خوشحال و مغرور شد: «سن پادشاه پنجاه است [در حقیقت ۵۴ سال داشت]، اما بیش از چهل به نظر نمیرسد. او بسیار شاداب و خوشسیماست.»
با این حال، دیدن پرنس لئوپولد در لباس کیلت اسکاتلندی برایش جالب بود و در دفتر خاطراتش نوشت: «امروز این پسر برای استقبال به ایستگاه آمد. چهرهای بسیار جوان و حرکات و وقاری دلنشین داشت. او لباس اسکاتلندی بر تن داشت. ویژگی خاص این لباس اسکاتلندی این است که زانو تا رانها آشکار میماند.»
روز بعد از دیدار در ویندسور، ملکه آسودهخاطر به ویکی نوشت: «دیدار شاه بسیار خوب پیش رفت و او واقعا باهوش است، اما به نظرم بسیار باوقار بود. در غذا خوردن یا هر چیز دیگر، هیچ چیز زنندهای از او ندیدم.»
[…] در این زماندود از بیرون کاخ برمیخاست، زیرا درباریان – به دلایلی عجیب – برنامهای برای نمایش عملکرد گروه آتشنشانی لندن تدارک دیده بودند.»«شاه با دقت تماشا میکرد که آتشنشانان، نمایشی از نجات ساختگی قربانیان سوخته و نیمسوخته را از طبقه بالای کاخ اجرا میکنند. برخی را با بلند کردن روی شانه (شیوه حمل آتشنشانها) پایین آوردند و برخی دیگر را با طناب فرود دادند. ناصرالدینشاه در این باره نوشت: «آنها روش زیبایی برای نجات انسانها اختراع کردهاند.»
پس از آتشنشانان، نوبت مشتزنان بود تا شاه را سرگرم کنند؛ درباریان درمانده مسابقهای بوکس را در باغ برای این سرگرمی عجیب برپا کردند.
ناصرالدینشاه: بعدها این ماجرا را برای هممیهنانش چنین روایت کرد: «بوکس یعنی با مشت به یکدیگر ضربه زدن که مهارت و چابکی زیادی میخواهد. اما آنها بر دستهایشان نوعی دستکش بزرگ پرشده از پشم و پنبه میپوشیدند. اگر این دستکشها را به دست نداشتند، یکدیگر را میکشتند. این کار بسیار خندهدار و سرگرمکننده بود.»
وقتی شاه در دوم ژوئیه برای خداحافظی به ویندسور نزد ملکه رفت، کاملا آشکار بود که او شیفتهاش شده است. ملکه شخصا او را در آپارتمانهای سلطنتی راهنمایی کرد و در جایی «توجه شاه را به کوه نور جلب کردم که آن را به صورت سنجاق سینه بسته بودم؛ او خم شد تا آن را نگاه کند و لمس نماید.»
هنگام خداحافظی، ملکه در بالای پلکان به او پیوست و «یکی از عکسهایم را با امضا به او دادم و همراهش تا دم در رفتم. او هنگام وداع کمی اندوهگین به نظر میرسید و دستم را بوسید. برایش سفری خوش، سلامتی و شادمانی آرزو کردم.»
ناصرالدینشاه در یادداشتهای روزانهاش در این باره نوشته است: «عکس خود را به پادشاه [ملکه] به عنوان یادگار دادم؛ او نیز عکس خود و عکس پرنس لئوپولد را به من داد.»
سپس هنگامی که آماده خروج از حیاط مرکزی قلعه بود، ملکه از عکاسش خواست یک عکس آخر از شاه درون کالسکه بگیرد تا یادگاری برای خودش باشد.
درواقع ناصرالدینشاه در جلبنظر ویکتوریا، همه کلیدهای درست را فشار داد. به او گفت که خاطرات منتشرشدهاش با عنوان برگی از دفتر زندگی ما در ارتفاعات را با ترجمه فارسی خوانده است. همچنین خواست تا بقایای پرنس آلبرت را در آرامگاه سلطنتی ببیند. حتی یادبود آلبرت را در لندن دید: «بنایی که ملکه به یاد شوهرش برپا کرده است.»
گزارش شادمانه ویکتوریا به ویکی چنان بود که انگار خودش را در رقابت برای همسر بیستوپنجم میدید. او در شرح وداع در ویندسور نوشت: «به او یک دستهگل و عکس خودم را دادم که (شنیدم) هنگام ترک ایستگاه آن را بوسید! دوباره همراهش تا پایین رفتم و او دستم را بوسید!»
سِر جان کووِل، رئیس دربار، به ملکه گفت که شاه انعامی به مبلغ ۱۶۰۰ پوند (در نرخ امروز حدود ۱۷۰ هزار پوند) داده و برای هریک از آقایان دربار هدایایی گذاشته است.
در روزهای پس از رفتن شاه، او همچنان در ذهن ملکه بود. در دفتر خاطراتش نوشت که پرنسس بئاتریس جزوهای درباره ایران برایش میخوانده و در ۸ ژوئیه «با نشان ایرانی مخصوص شاه از من عکس گرفتند.»
ملکه همچنین از هنرمند نیکلاس شوالیه خواست تا یک تابلوی آبرنگ از صحنه استقبال شاه در ویندسور و یک تابلوی روغنی از سان نظامی تهیه کند؛ هر دوی این آثار هنوز در مجموعه سلطنتی نگهداری میشوند.
وقتی روز ۱۱ ژوئیه از قلعه برای رفتن به اوزبورن خارج میشد، ویکتوریای حسرتزده نوشت: «در ساعت یک ربع به ده از ویندسور با اندوه رفتم، چون منظره بسیار زیبا بود و صبحها و عصرها در فراگمور آنچنان آرام و دلانگیز میگذشت. افزون بر آن، دیدار شاه خاطرهای خوش و جالب باقی گذاشت.»
تدبیر گلادستون برای واداشتن ملکه به میزبانی دیدار رسمی، به منظور بهبود روابط با خاورمیانه، به شکلی نتیجه داد که هیچکس حتی تصورش را هم نمیکرد.
منشی مخصوص ملکه، سر هنری پونسونبی، یک سال پس از این دیدار به همسرش گفت: «ناصرالدینشاه در مورد مسائل کاری به ملکه نامه مینویسد. یکی مسئله مرزی است. او ملکه را چنین خطاب میکند: خواهر فرخنده من با طبیعتی والا که رویدادها با خواستهایش هماهنگاند.»
منبع: دیلی میل
۲۵۹