عشق و مهر؛ اساس زندگی حافظ

اگر واژه عشق را «ایرانی ـ عربی» مینامیم، گوشه چشمی داریم به قدرت انتخاب ایرانیان و ادیبان و عارفان ولایت بزرگ در معنادهی بهتر و بیشتر در توسعه و تعمیق و ارتفاع بخشیدن به آن.
جلال رفیع – ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| حافظ و مولوی، یک قرن با هم فاصله دارند، اما انگار در ماه مهر به یکدیگر رسیدهاند. مهر، مناسبت دلپذیری برای بزرگداشت مولوی و حافظ است. مهر، کلید واژه آثار حافظ و مولانا هم هست. گرچه خزان را با بهار، مناسبتی جز مناسبت تضاد نیست، اما کیش مهر و مذهب عشق و به قول ابن عربی: «دین الحب و ایمان الحب»، فصل وصل مولانای قرن هفتم و حافظ قرن هشتم است. انگار هر دو بلکه هر سه با هم این سرود را میخوانند:
ادین بدین الحب انی تو جهت
رکایبه فالحب دینی و ایمانی
واژه عشق اما، در این میان، بار معنایی عمیقتر و گسترده تر و پویندهتری دارد. هر چند واژههای حبّ و هوی نیز مفهوم مشابه دارند، اما در کاربردی که فارسیزبانان برای واژه ویژه عشق فراهم آوردهاند، عمق و عظمت و غلظت دیگری احساس میشود.
عشق، ریشه عربی دارد ولی محصول انتخاب ایرانی است. شاید این لغت در ادبیات فارسی و خصوصاً در شعر پارسی و ایرانی، بیش از ادب و هنر عرب به کار رفته باشد. باقی میماند واژه مهر که زاده ایران زمین است، اما اعراب نیز آن را لااقل برای لغت مهر جان (معرّب مهرگان) به معنای جشن انتخاب کردهاند.
صرف نظر از این که واژه لاو (Love) در زبان انگلیسی و لاتینی از چه رگ و ریشهای برخوردار است، اما امروز بر اساس آنچه ما میشنویم و میخوانیم و میبینیم، حتی این واژه مشهور و بینالمللی نیز از حیث کاربردی که دارد، به عمق و عظمت و غلظت و شدّت واژه «ایرانی ـ عربی» عشق نمیرسد.
پیداست که ترجمهکنندگان آثار فلاسفه یونان، از جمله افلاطون، واژه عشق و نظایر آن را در مقام ترجمه و تفسیر وارد مباحث فلسفی کردهاند. اگر واژه عشق را «ایرانی ـ عربی» مینامیم، گوشه چشمی داریم به قدرت انتخاب ایرانیان و ادیبان و عارفان ولایت بزرگ در معنادهی بهتر و بیشتر در توسعه و تعمیق و ارتفاع بخشیدن به آن.
ما از این انتخابها بسیار داریم و انتخاب واژه عربی «انقلاب» برای مفهومی دیگر، از این قبیل است. به همین دلیل وقتی واژهای را از زبان دیگری برمیگزینیم و از هوا و فضا و رگ و ریشهاش جدا میکنیم و به هوا و فضا و رگ و ریشه زبان خویش پیوند میزنیم، دیگر آن واژه انتخاب شده را نه از دیگران و بیگانگان بلکه باید از آن خود بدانیم؛ «واژه فارسی شده».
قرآن کریم و سپس نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه، مهمترین و کهن ترین متون ادبی اسلامی در زبان عربی به شمار میآیند.
واژه عشق، یا در این متون اصلاً به کار گرفته نشده، یا شاید بتوان گفت با کاربرد نادر و حداقلیاش،بیشتر از آنکه جنبه مثبت داشته باشد، صبغه منفی دارد. قرآن در آنجا که اوج گرفتن علقه و علاقه درونی و روحانی را عاشقانه توصیف میکند، واژه «حب» را به استخدام معنا درمیآورد. مولانا به استخدام این واژه در نُبی (کتاب الله) اشاره دارد:
چـون «یحبـون» بخـواندی در نُبی
بـا «یحبـهـم» قـریــن در مطلبـی
پس محبت، وصف حقدادن، عشق نیز
خوف نَبَود وصف یـزدان ای عـزیـز
ـ ای اهل ایمان! هر کس از دین و ایمانش برگردد، خداوند قومی را به جای شما خواهد آورد که «یحبّهم» خدا آنان را دوست دارد. «یحبّونه» آنان نیز خدا را دوست دارند. قرآن کریم در جای دیگر، واژه «حب» را به کار میگیرد، اما آن را در حال تشدید یافته معرفی میکند. نه در ظاهرش علامت تشدید گرفته، بلکه در درونش عمق و غلظت و شدت یافته. شاید مفهومی هموزن عشق. بنگرید:
ـ برخی از مردم، کسی غیر از خدا را به خدایی میگیرند و برای او (الله) شریکان و همتایان دیگر (خدایان) را برمیگزینند. آنان خدایان خویش را مانند خدای حقیقی (الله) دوست دارند. «یحبونهم کحب الله». اما اهل ایمان و خداپرستان واقعی، «اشد حبا الله» خدادوستیشان شدیدتر است.
«اشدّ حُبّاً» را شاید بتوان در مقام ترجمه و تفسیر با واژه عشق همطراز و هموزن خواند، ولی میبینیم که با این همه، باز هم از کاربرد صریح این واژه در اینجا خبری نیست. پس میتوان گفت که این لغت، محصول انتخاب ادیبان و خصوصاً عارفانی است که فصل اعظم آنان را ایرانیان پدید آوردهاند.
بوسعیدها، نظامیها، سعدیها، مولویها، حافظهها، جامیها و نیز آنان که خود قتیل راه عشقاند، از قبیل سهروردیها وعینالقضاتها و بسیاری دیگر.
عشق و مهر و حب، کلید واژههای بازگشاینده قفلی است که بر باب ارباب طریقت و حقیقت بستهاند. اساس زندگی حافظ و مولانا که بر او حق تقدم دارد، همین است. اساس ابیات عارفانه و عاشقانه دیوان آنان همین است. اثاث البیت آنان نیز همین است(!) و از همین رهگذر به دست آمده است: «عشق».
دوستداشتن عمیق و شدید و وسیع، استخوان سوز و دلافروز و جهانگیر و آسمانپیما. عاشقانه به هستی نگاه کردن، عاشقانه به جهان نگریستن، جامعه و زندگی و مرگ را عاشقانه دیدن، آدمیان را عاشقانه سنجیدن و به دنیای درونی خویش نیز عاشقانه سفر کردن. در نگاه آنان علم و عقل نیز از دامن عشق برخاسته است. سخن سهروردی یا منسوب به او را تکرار باید کرد.:
گر عشـق نبـودی و غم عشـق نبـودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
گـر بـاد نبـودی کـه سـر زلـف ربودی
رخساره معشوق به عاشق، که نمودی؟!