درباره امیرِ کبیر نشر ایران؛ الگوی زندگی فرزند ابراهیم گلستان

او را دیدم در زیرزمینی که چاپخانه سپهر در آن بود. در گوشهای پشت میز کوچکی نشسته بود، حال آنکه بهخوبی میتوانست برای خود دفتر روشن و بزرگ و آراستهای داشته باشد، با منشی و ماشیننویس و غیره.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، آیین پاسداشت دهمین سالروز درگذشت عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر با عنوان «امیرِکبیرِ نشر» سهشنبه (۸ مهرماه) با همکاری نشر نو در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی برگزار شد. در این آیین کاظم موسوی بجنوردی، لیلی گلستان، عبدالحسین آذرنگ، میلاد کیایی، کاوه میرعباسی و محمدرضا جعفری، سخنرانی کردند و پیام محمد استعلامی و سروش حبیبی قرائت شد.
بجنوردی، با تاکید بر جایگاه و تاثیرگذاری عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار نشر امیرکبیر گفت: امروز در بزرگداشت مردی گرد هم آمدیم که از همت و کوشش شخصی و آرزوی اعتلای و پیشرفت فرهنگ ایران، کاخی از ابداع ساخت. نهالی که او با رنج و کوشش و پایمردی در جوانی در این سرزمین کاشت؛ درختی تناور شد و بر سر فرهنگدوستان و دلبستگان به کتاب سایه گسترد. خدمات زندهیاد عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار انتشارات امیرکبیر، در نشر وزین و استوار کتاب، نقشی بیبدیل داشت.
وی با اشاره به برگزاری نخستین بزرگداشت برای مرحوم عبدالرحیم جعفری، ادامه داد: ۲۱ سال پیش برای بنیانگذار انتشارات امیرکبیر، به پیشنهاد شورای عالی علمی مرکز بزرگ دایرهالمعارف اسلامی بزرگداشت برگزار کردیم. همه ناشران بزرگ و استادان در آن جلسه حضور داشتند اما متاسفانه در مدت کوتاهی، حسودان و کسانی که با پیشرفت مملکت زاویه دارند، علیه آقای جعفری اقدام کردند.
بجنوردی، در ادامه به برخی اقدامات شخصی برای جبران مسائل پیش آمده برای مرحوم عبدالرحیم جعفری اشاره کرد. رئیس مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بیان کرد: آقای جعفری و افرادی مثل ایشان، برای ملت ایران و فرهنگ ملی برکت هستند. اینها با ایثار و شجاعت و همتی که دارند، فرهنگ آفریناند و فرهنگ ملی را پاس میدارند.
عبدالرحیم جعفری همتا ندارد
لیلی گلستان، در ادامه این آیین با ذکر خاطراتی درباره آشنایی و همکاری با مرحوم عبدالرحیم جعفری، گفت: این مرد بزرگ همتا ندارد.
وی افزود: من دختر ۲۴ ساله و کتابخوانی بودم. کتاب «زندگی و دیگر هیچ» را به فرانسه خواندم و دوست داشتم دوستان و آشنایانم این کتاب را بخوانند و لذتی که من بُردم آنها هم ببرند؛ بنابراین ترجمهاش کردم. اما درباره نشر و ناشر چیزی نمیدانستم؛ دوست نازنین من سیروس طاهباز، گفت فقط یک جا باید بروی؛ آمدیم خیابان سعدی، انتشارات امیرکبیر.
گلستان ادامه داد: آقای جعفری من و جوانی من را که دیدند، تعجب کردند و پرسیدند این کتاب را تو ترجمه کردی؟ گفتم بله. گفتند این ترجمه را میخوانم و حدود یک ماه دیگر با تو تماس میگیرم. ناامید بودم اما دو روز بعد با تلفن خانه ما تماس گرفتند و گفتند، این دو روز فقط این کتاب را خواندم. گفت، بیا خیابان سعدی. رفتم و با من قرارداد امضا کردند. اشک میریختم و امضا میکردم.
این مترجم با اشاره به تاثیرپذیری از شخصیت مرحوم جعفری و روحیه حمایتگری وی، گفت: آنچنان مهربان، آنچنان حامی و آنچنان من را دربرگرفته بود که فکر میکنم هیچکس در دنیا با من اینطور نبود؛ و من آنجا مترجم شدم و ادامه دادم. ترجمه ۶۰ کتابم را مدیون حمایتها و تشویقهای آقای عبدالرحیم جعفری هستم.
گلستان ادامه داد: آن زمانها رسم نبود برای کتابها پوستر طراحی کنند. یادم نیست قبل از کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» پوستری دیده باشم. آقای جعفری واقعا سنگتمام گذاشتند و پوستر خیلی بزرگی هم چاپ کردند. خیلی تعجب کردم وقتی دیدم، همه کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه پوستر کتابم را نصب کردند.
نویسنده کتاب «آنچنان که بودیم» بیان کرد: از آن زمان، دائم از من مراقبت کردند. دائم از من سوال میکردند در حال چه کاری هستی؟ با عشق و علاقه تمام من را در مسیر ترجمه و نوشتن انداختند. کتابهای مختلفی را برای انتشارات امیرکبیر ترجمه کردم.
گلستان ادامه داد: آقای جعفری الگوی زندگی من است؛ آقای جعفری چارهجو بود، فکر میکرد از چه راهی برود تا به مقصدش برسد. میدیدم که چطور فکر میکند تا به مقصدش برسد. آدم باهوشی بود و از هوش خود نهایت استفاده درست را کرد.
نویسنده کتاب «آنچنان که بودیم» بیان کرد: از آن زمان، دائم از من مراقبت کردند. دائم از من سوال میکردند در حال چه کاری هستی؟ با عشق و علاقه تمام من را در مسیر ترجمه و نوشتن انداختند. کتابهای مختلفی را برای انتشارات امیرکبیر ترجمه کردم.
گلستان ادامه داد: آقای جعفری الگوی زندگی من است؛ آقای جعفری چارهجو بود، فکر میکرد از چه راهی برود تا به مقصدش برسد. میدیدم که چطور فکر میکند تا به مقصدش برسد. آدم باهوشی بود و از هوش خود نهایت استفاده درست را کرد. چاپ کتاب دهخدا، فرهنگ معین یا «همسایهها» کار آسانی نبود، اما توانست و شد. کتابهای جیبی را منتشر کرد؛ بنابراین دائم درحال فکرهای نو برای کمک به فرهنگ مردم بود و این کار را کرد.
وی با تاکید بر بزرگی شخصیت عبدالرحیم جعفری، درباره سالهای آخری عمر این ناشر، گفت: گاهی به دیدار ایشان میرفتم، دیدم یک پیانو در اتاق است؛ پرسیدم چه کسی در این خانه پیانو میزند؟ گفت من میزنم، سه چهار ماهی است معلم پیانو دارم. آفرین! بیش از ۸۰ سال سن داشت. گفت میخواهی پیانو بزنم؟ و زد؛ فوقالعاده زد. گفت معلم فرانسه هم گرفتم؛ میخواهم فرانسه یاد بگیرم. این آدم واقعاً قابل تقدیر است و الگوی ما باید باشد.
به گفته وی، آدمی که فقط کارهای مثبت کرد به فرهنگ این مملکت به شدت خدمت کرد اما قدر او دانسته نشد و باید دانسته شود. چرا دانسته نشد؟ فرهنگ ما مدیون عبدالرحیم جعفری بزرگ است. او زحمت کشید و شد امیرِ کبیر نشر ایران. او توانست هر کاری که میخواست انجام دهد.آخرین تصویری که از عبدالرحیم جعفری به خاطر دارم در بیمارستان، از پشت شیشه بخش مراقبتهای ویژه دیدمش. روی تخت بود؛ مردی که التهاب داشت و میخواست بلند شود اما نشد. یادمان نرود که فرهنگ ما مدیون این مرد است.
به گفته وی، آدمی که فقط کارهای مثبت کرد به فرهنگ این مملکت به شدت خدمت کرد اما قدر او دانسته نشد و باید دانسته شود. چرا دانسته نشد؟
در ادامه این آیین، متن محمد استعلامی، قرائت شد که به شرح زیر است:
«با سلام و سپاس از توجه شما، در مورد یادکرد دهمین سال درگذشت آقای عبدالرحیم جعفری، آفرین به همت شما! اما اول سلام گرم مرا به جناب محمدرضا جعفری برسانید که چند سالی است چهره مهربان ایشان را ندیدهام. در این پنج سال اخیر من فقط هفت روز در تهران بودم و تحمل هوای پاک تهران (؟) را نداشتم که بیشتر بمانم. اما در پاسخ به پیام شما:
۱) برای تهیه یک فیلم کوتاه روی منتخب های شاهکارهای ادبیات فارسی: تا هشتم مهر، ما فقط دو هفته فاصله داریم. من هم در مونتریالام. این کار در صورتی ممکن بود که من در آپارتمان نیویورکم و نزدیک بچهها باشم. در آن صورت، دکتر هومن استعلامی با وجود مشغلههای خودش این کار را با امکانات و تجهیزاتی که دارد انجام میداد.
۲) مورد دیگری هم هست که با کتاب «بررسی ادبیات امروز ایران» مربوط است و چاپ چهارم و پنجم آن، که در سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ امیرکبیر انجام داده بود؛ کتاب تاریخچۀ ادبیات معاصر ایران بود از سالهای بیداری تا همان دهۀ پنجاه. در آن، همۀ پیشرفتهای فرهنگی و هنری عصر پهلوی واقعبینانه مطرح شده بود که البته بعد از سال پنجاهوهفت دیگر نمیتوانست تجدید چاپ بشود و گویا باقیماندۀ آن را، غاصبان امیرکبیر به مقواساز داده بودند.
۳) اما درباره منتخبهای مجموعه شاهکارها، کاری که برای این برنامه دهمین سال میتوان کرد فقط این است که من آنچه را میدانم در چند سطر بنویسم و یکی از عزیزان که درست و روشن بتواند بخواند، آن را برای حاضران قرائت کند:
این مجموعه منتخب از شاهکارهای ادبیات فارسی، یکی از برنامههای پرحاصلی بوده است که استاد ذبیحالله صفا و استاد پرویز ناتل خانلری عاشقانه به آن دل بسته بودند. من در سالهایی که همکار کوچکی در کنار استادان بزرگ بودم، در دیداری با استاد خانلری از لزوم گسترش این مجموعه گفتوگویی داشتم و استاد خانلری میخواست که این منتحبها را دستکم به صد جزوه برساند. عرضه حلاج، باب هفتادودوم تذکرهالاولیاء که شماره هفدهم این مجموعه است، پیشنهاد استاد خانلری بود. یاد آن دو نسل ممتاز استادان ادبیات فارسی بهخیر که جای همه آنها خالی است، و یاد جناب عبدالرحیم جعفری به خیر که او هم عاشق ایران و فرهنگ ایران بود و قدر عاشقان دیگر را هم میدانست.
باز هم از شما ممنونام و خواهش میکنم تمام این پیام را به نظر جناب محمدرضا جعفری برسانید.
با بهترین آرزوها»
علاوه براین متن سخنرانی سروش حبیی نیز در این آیین قرائت شد؛
خورشیدِ تابانِ فرهنگِ ایران
زندهیاد عبدالرحیم جعفری نه ستاره، بلکه در آسمان فرهنگ ایران خورشیدی تابان بود. از آنچه بود و کرد هرچه بگویم کم گفتهام و در همه حال تکرار گفتهها و نوشتههای دیگرانی خواهد بود، که او را بهتر از من شناختهاند. به عقیده من اگر او را راکفلر ایران بدانیم حرف گزافی نزدهایم. با این تفاوت که راکفلر همت خود را در بنیاد نهادن ستندرداویل (Standard Oil) و کندن چاههای نفت و ساختن پالایشگاه و سیاه کردن آسمان با دود و دمه متمرکز کرد و جعفری گرچه ثروت او را نداشت ولی در زمینه فرهنگ و کتاب و هموار کردن راه دانشوران و درخشان کردن آسمان فرهنگ همت آزمود. با گذاشتن نام این دو در کنار هم متوجه شدم که راکفلر به معنی کسی است که صخره میشکند و راه میگشاید و میبینم که جعفری بهراستی کوهشکاف و راهگشا بود. آتشی در دل داشت که از هیچ به همهچیزش رساند.
بنده معتقدم جوانان ایرانی خوب است زندگی او را برنامه و سرمشق کار و تلاش خود قرار دهند. من اولبار او را در چاپخانه سپهر دیدم. برادرم بهرام، که در آن زمان تازه تحصیلش را در آلمان شروع کرده بود و برای دانشجویان نوپای ایرانی در آلمان فرهنگ کوچکی تدوین کرده بود که مشکلات راهافتادن در کارِ تحصیل را طی سال اول برایشان آسان کند از من خواسته بود که اگر میتوانم این کتاب را در ایران چاپ کنم، که زادراه آنها در سفر به آلمان باشد. این کار در آن زمان در آلمان میسر نبود. من در آن روزها هنوز وارد عرصه ترجمه نشده بودم و حتی خیالش در افق ذهنم پیدا نشده بود. تحقیق کردم و دانستم که امیرکبیر بزرگترین و تواناترین ناشر ایران است. سراغش را گرفتم و به چاپخانۀ سپهر رفتم برای دیدن آقای جعفری رئیس امیرکبیر.
او را دیدم در زیرزمینی که چاپخانه سپهر در آن بود. در گوشهای پشت میز کوچکی نشسته بود، حال آنکه بهخوبی میتوانست برای خود دفتر روشن و بزرگ و آراستهای داشته باشد، با منشی و ماشیننویس و غیره. اما او به قول معروف خاکی بود و ترجیح میداد میان کارگران و با آنها باشد و غوغای ماشینهای چاپ و سروصدای گفتوگوی حروفچینها را گوشنواز مییافت. باری با مهربانی مرا پذیرفت و آنچه لازم بود برایم روشن کرد و توضیحهای مفصل به من داد و گفت که آماده است که هر کمکی لازم باشد به من بکند. من از همان روز مجذوب او شدم.
سالها بعد که از اولین سفر خود به فرانسه برگشتم، به آستانه بوستانِ ترجمه رسیده بودم. یک سال بعد که «بیابان تاتارها» چاپ شد و مقبول خوانندگان افتاد، با مؤسسه انتشارات امیرکبیر که زیر نظر رضا، پسر برومند جعفریِ بزرگ اداره میشد نزدیک شدم. رضا، دوست دانشمندم آنوقت دانشجو بود اما بر انتشارات امیرکبیر هم نظارت میکرد و با همکاری و تحت نظر او بود که چند کتاب، ازجمله «خداحافظ گاری کوپر» و دو کتاب «درباره هنر» اثر هربرت رید، (که بهزودی از کتب دانشگاهی شد) انتشار یافت و بنیاد همکاری من با امیرکبیر قوام گرفت. آن روزها زندهیاد دکتر غلامحسین ساعدی مجله ارجمند الفبا را به سرمایه امیرکبیر منتشر میکرد و به من هم افتخار همکاری داده بود. یک روز که در دفتر رضا بودم، ساعدی آمد و کتابی به من داد و گفت: این را بخوان و اگر خواستی ترجمه کن، رضا هم چاپش میکند. این کتاب «آبلوموف» بود اثر ایوان گانچارُف، که اثر بسیار گرانقدری است و در عرصه ادبیات داستانی جهان مقامی شامخ دارد. کتاب «انفجار در کلیسای جامع» را به پیشنهاد خودِ رضا ترجمه کردم. و نیز دو کتاب «روزنامه مقاومت» و «ژرمینال» که انتشارشان در آن روزهای وحشتبار جسارت بسیار میخواست. هیچکس باور نمیکرد که این کتابها جواز انتشار بگیرند. ولی با پشتکار رضا و تیزبینی و داناییاش جواز گرفتند و چاپ شدند و انتشار هریک از آنها برای ما جشنی بود.
باری بعد، که آقای جعفری انتشارات خوارزمی و سازمان کتابهای جیبی را نیز به میدان وسیع تلاش فرهنگی خود افزود چند کتاب دیگر نیز، ازجمله «تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا» و «هاییتی و دیکتاتور آن» و «پرتغال و دیکتاتوری آن» و «ژاپن» نیز گلمیخهایی بود که پیوند همکاری مرا با جعفریها استوارتر کرد. کتابهای بزرگی چون چهار جلد «امثال و حکم» دهخدا، شش جلد «فرهنگ معین»، چهار جلد «برهان قاطع» و «شاهنامه» بزرگ امیرکبیر ازجمله جواهرات گرانبهاییاند که من از امیرکبیر دارم و طی چهل سال دربهدری هرگز از خود دورشان نکردهام. هزار افسوس که روزگار قدر این دو وجود عزیز را ندانست و خدمات آنها را با درشتی پاسخ داد. امیدوارم که خدا به رضا، این بازمانده دانشمند آن پدر بزرگوار، که با شکیبایی عجیبی هرطور بتواند به خدمات فرهنگی خود ادامه میدهد توفیق کامل عطا کند. روح آن پدر شاد و عمر این پسر دراز باد.
۲۵۹