خاطرات ناصرالدینشاه: آمدم توی آلاچیق بروم، سرم به در آلاچیق خورد خیلی درد کرد

حسام السلطنه نوشته بود قاطرچی، مهتر و غیره در سیورساتخانه هرزگی زیادی کردهاند، بالاخره همه را گرفته تنبیه شدند. خلاصه به کسالت خوابیدیم.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز پنجشنبه ۳ رجب ۱۲۸۷ (۷ مهر ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید رفت به ساوه و عبدلآباد شش فرسنگ راه است. صبح زود برخاستم سوار اسب شده از قریه آسیاوک که سر راه بود گذشتیم. راندیم با وزیر خارجه، حسام السلطنه، مجدالدوله، میرزا عبدالوهاب گیلانی قرمصاق که تا اینجا آمده است حرف زده شد – به قدر مسافت زیادی بعد – با وزیر تنها، الی یک فرسنگ صحبت شد در امور گیلان
بعد سوار کالسکه شدیم رسیدیم به ده شیخ محمد برادر مرحوم شیخ عبدالحسین که اسم ده پنجرد است و آخر خاک زرند است. از این ده که میگذری دیگر آبادی سر راه نیست. همهجا جلگه است و صحرا و بوته گون دارد و اطراف صحرا، به فاصله پنج فرسنگ چهار فرسنگ کوههای کوچک نمایان است و در دامنه دست راست جلگه از دور یک دهی با باغات نمایان بود خیلی دور بود به راه. اسمش را از یحییخان پرسیدم، تحقیق کرد، وَرده است.
راندیم راندیم در این صحرا آهو هست اما کم. یک بره آهو را نایبناظر دیده بوده است. خیلی راندیم تا رسیدیم به ماهور و درهتپه که این ماهورها و درهتپهها جلگه زرند را از جلگه ساوه سوا میکند. این طرف جلگه زرند است، آن طرف جلگه ساوه است. روی تپه به ناهار افتادیم. همه پیشخدمتها و طولوزون [پزشک فرانسوی ناصرالدینشاه] و غیره بودند. اشخاص متفرقه در اردو زیاد است از آن جمله زنبورکچیباشی، محمدخان حاکم سابق یزد، سیدمصطفی آخوندِ میرزاعلیخان، محمد باقرخان سرتیپ، چنگیزمیرزا، خانلرخان سرهنگ افشار، آقا مهدی ساعتساز، کربلایی کاظمخان – خلاصه بسیار است حاجی حکیم، حکیم ریاضی
بعد از ناهار سوار شده باز قدری با وزیر و مجدالدوله میرزا عبدالوهاب حرف زدیم. سوار کالسکه شده راندم. قدری که رفتم، حاجی پسر موسی از طرف دست راست آمد که آهو هست. سوار شده خیلی راه رفتم. گرم بود. رسیدیم به میرشکار کلاه میکرد [اشاره میکرد] که به تعجیل برویم. راندیم، روی تپه پیاده شدیم. آهوها زیر بودند. با تعجیل تفنگی از دور انداختم نخورد. دو تکّه، سه ماده بودند. بعد سواره خیلی آمدیم، داخل جلگه ساوه شدیم. خیلی رفتم تا کالسکه را آوردند، سوار شده راندیم.
چهار به غروب مانده به عبدلآباد ساوه رسیدیم. چند نفر آخوند و غیره، عبداللهخان خلج صاحب عبدلآباد و غیره بودند. بسیار جلگه گرمی است، اما خوب جلگهای است.
اطراف دهات زیاد است. صحرا بوته گون دارد، صحرای وسیعی است. به عبدلآباد نرسیده باغات زیادی بود، تازه آباد کرده بودند اسمش رضیآباد است. رسیدیم توی باغ نه آب داشت، نه صفا. باغ بزرگ جنگلی انار، انجیر. انجیرش ضایع بود. انار زیادی داشت نرسیده، بعضی رسیده. رفتم اندرون دیدم چادرهای متفرقه زدهاند. باغ وسیع خفه، دیوارهای باغ خراب و پست. سرباز، فراش و غیره زیر درختها پر. انار زیادی هم فراش و غیره چیده و خورده بودند. حمام زنانه را دم چادر انیسالدوله زده بودند. گربهها توی قفس لَهلَه میزنند؛ و حالا هم حرم میآید. بسیار بسیار جِر آمدم، کجخلق شدم. آقا ابراهیم، یحییخان، سیاچی، ملیجک، میرزا عبدالله، دَهباشی، فراشباشی همه را انداختم توی باغ تجیر [۱] زیاد بزنند، مردم را بیرون کنند، قراول دور دیوار بگذارند، حمام اندرون را بکنند. متصل راه میرفتیم حرف میزدیم. الی غروب فیالجمله نظمی داده شد. حرم آمد. از اندرون صدای قالمقال زنها میآمد، دعوا میکردند؛ باز جِر آمدم. عصری زنها آمدند، در فقره کالسکه و تخت حرف داشتند. آغا سلیمان را آوردم سؤال کنم، هیچ زبان او را نمیشود فهمید، هی میگوید «چیزه چیزه»، باز جِر آمدم.
شب هم مردانه نشد بعد از شام آب افتاده بود توی مبرز [۲]، همه را پر کرده بود. کم ماند زیر آلاچیق بریزد. آمدم توی آلاچیق بروم، سرم به در آلاچیق خورد خیلی درد کرد. به کوچولو غلام بچه میگفتم آب را برگردان، خوابآلود بود، لاله را شکست؛ باز جِر آمدم. حسام السلطنه نوشته بود قاطرچی، مهتر و غیره در سیورساتخانه هرزگی زیادی کردهاند، بالاخره همه را گرفته تنبیه شدند. خلاصه به کسالت خوابیدیم. باقری…
پینوشت
۱- تجیر: پرده بزرگ و ضخیم که آویخته نیست و با ستونهای چوبی و طناب استوار میشود. (فرهنگ عمید)
۲- مبرز: مستراح.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۷۹-۷۸.
۲۵۹