ماجرای مهاجرت اهل قلم به تهران چه بود؟

مهاجرت اهل هنر به پایتخت، محدود به این چند دهه نیست بلکه حرکت هنرمندان به سمت پایتختها در تمام طول تاریخ جریان داشته است.
اسما پورزنگیآبادی – روزنامه اطلاعات| مهاجرت اهل هنر به پایتخت، محدود به این چند دهه نیست بلکه حرکت هنرمندان به سمت پایتختها در تمام طول تاریخ جریان داشته است. شاعران، نویسندگان، نقاشان و خنیاگران سعی میکردند خود را به دربار برسانند، زیرا تنها جایی که امکان پیشرفت و صله گرفتن وجود داشت همانجا بود.
در دهههای گذشته، سرنوشت بسیاری از نویسندگان ایرانی با یک انتخاب کلیدی گره خورده بود: ماندن در شهرستان یا مهاجرت به تهران. پایتخت، نهفقط مرکز سیاسی و اقتصادی که قلب تپنده نشر، مطبوعات و حلقههای ادبی محسوب میشد. برای همین این دیدگاه رواج یافت که اگر نویسندهای بخواهد هم از نظر علمی و هم از نظر مالی رشد کند ناگزیر باید چمدان ببندد و به تهران برود؛ جایی که ناشران، محافل نقد، جشنوارهها و رسانهها همه جمع بودند. این نگاه، نسلی از اهل قلم را به پایتخت کشاند اما در عین حال پرسشی مهم را برای بسیاری از کسانی که همچنان دور از تهران زندگی میکنند باقی گذاشت و آن این که آیا موفقیت ادبی فقط در گرو مهاجرت به تهران است؟
در این گزارش به سراغ دو نویسنده رفتهایم. یکی که سالها پیش تصمیم گرفت از شهرستان سیرجان در استان کرمان به تهران برود و مسیر حرفهای خود را در پایتخت پی بگیرد و دیگری که با وجود شرایط مناسبی که برای مهاجرت به تهران داشت انتخاب کرد که در زادگاه خود بماند.
گفتگو با این دو هنرمند، روایتی متفاوت و تصویری روشنتر از این پرسش قدیمی به دست میدهد که آیا تهران، همچنان تنها سکوی پرتاب نویسندگان است یا میتوان در خارج از آن هم صدای شنیدنی داشت؟
تاریخِ مهاجرت
مهدی محبیکرمانی، داستاننویس و بنیانگذار انجمن داستان استان کرمان به گزارشگر روزنامه اطلاعات میگوید: مهاجرت اهل هنر به پایتخت، محدود به این چند دهه نیست بلکه حرکت هنرمندان به سمت پایتختها در تمام طول تاریخ جریان داشته است.
شاعران، نویسندگان، نقاشان و خنیاگران سعی میکردند خود را به دربار برسانند، زیرا تنها جایی که امکان پیشرفت و صله گرفتن وجود داشت همانجا بود.
ناگفته نماند که مهاجرت به تهران، تنها محدود به قشر هنرمند هم نبوده است. یکی از موجهای بزرگ مهاجرت به تهران، بعد از جنگ جهانی دوم و به دلیل قحطی و ناامنی و مشکلاتی که در مناطق مختلف کشور وجود داشت شکل گرفت. در آغاز دهه ۴۰ بهدلیل این که تهران در حال توسعه و دارای فرصتهای شغلی فراوان بود، بسیاری از افراد از جمله هنرمندان از استانهای دیگر به تهران رفتند یا در دهه ۵۰ خورشیدی به دلیل قدرت گرفتن نظام دانشگاهی و امکان تحصیل علم در تهران، مهاجرتهای زیادی به این شهر رخ داد؛ چون بیشتر استانها فاقد دانشگاه بودند.
کاهش تمایل به تهران
داستاننویس پیشکسوت کرمانی و نویسنده کتابهای «آل» و «آهوانی» میگوید: فکر میکنم خیلی از هنرمندان شهرستانها دلشان میخواهد در تهران زندگی کنند، چون همچنان فرصتهای شغلی و امکانات در پایتخت، بیشتر است اما اگر تصور میکنید مهاجرت نویسندگان به این شهر کمتر شده، شاید یک دلیل آن هزینه بالای زندگی در تهران باشد که بسیاری از عهده آن برنمیآیند. دلیل دیگر این که دانشگاهها در استانهای دیگر هم رشد کرده و دیگر نیاز نیست برای تحصیل حتما به دانشگاههای تهران بروند.
از طرف دیگر، توسعه ارتباطات، امکانی فراهم آورده که برای شرکت در رویدادها نیاز نیست حتما در تهران ساکن باشیم، بلکه با یک بلیت هواپیما میتوانیم خود را به آنجا برسانیم، ضمن اینکه ارتباطات دیجیتالی و شبکههای اجتماعی هم دسترسی بهویژه به استادان و افراد برجسته را افزایش داده است.
محبیکرمانی تأکید میکند: بهطور دقیق نمیدانم مهاجرت هنرمندان به تهران کمتر شده یا نه و ندیدهام جایی پژوهشی درباره آن انجام شده باشد اما چون تهران شهر بسیار گرانی است و حالا ترافیک سنگین و آزاردهنده آن را همه میشناسند، احتمالا تمایل به مهاجرت کم شده باشد.
تصمیم شخصی
محبیکرمانی از جمله نویسندگانی است که زندگی در کرمان را به تهران ترجیح داده است. او میگوید: من از زمانی که دانشآموز دبیرستان بودم تا دوران دانشجویی و بعد هم برای اشتغال در تهران زندگی کردم اما بعد از تأسیس شرکت سهامی معادن مس سرچشمه سابق که به شرکت ملی صنایع مس ایران تغییر نام داده است، برای خدمت در این صنعت به کرمان برگشتم.
من نویسنده یا شاعری نبودم که هنر، شغلم باشد. حرفه دیگری داشتم و فقط زمانی توانستم حرفه موردعلاقهام یعنی روزنامهنگاری و داستاننویسی را با جدیت ادامه بدهم که در سال ۱۳۷۱ بازنشسته شدم. شخصا تعلقخاطرم به قدم زدن در کوچههای تنگ و باریک محلههای تاریخی شهر کرمان، بیشتر از قدم زدن در خیابان ولیعصر تهران بوده و هست اما این را هم میدانم که اگر زندگیام را در تهران ادامه میدادم و مثلا داستانهایم در مجلات معروف آن زمان چاپ میشد، پیشرفت بیشتری میکردم.
نسخه واحدی برای نویسندگان وجود ندارد که بگوییم مهاجرت به تهران الزامی است یا نه. مثل یک ترازو، هر فرد باید کفههای آن را برای خودش بچیند و ببیند کدام کفه سنگینتر است و بعد تصمیم بگیرد.
داستان تهران و شهرستان
مرجان عالیشاهی، نویسنده رمانهای «یک کاسه گل سرخ» و «قلمرو منقرض» در گفتگو با گزارشگر روزنامه اطلاعات با یادآوری این که حدود ۱۰ سال است از استان کرمان به تهران مهاجرت کرده، اظهار میکند: من به قصد این نیامدم که در تهران پیشرفت کنم یا انتظار داشته باشم اینجا مسیر برای پیشرفتم باز باشد.
در این ۱۰ سال شاید به تعداد انگشتان یک دست به جلسات ادبی رفته باشم.
در جلسات کارگاهی و نقد هم شرکت نمیکنم ـ مگر این که جلسهای مربوط به هماستانیهایم در تهران باشد ـ زیرا به این برداشت رسیدهام که رویکرد و نگرش ما جنوبیها درباره داستان با آنچه که در تهران است تفاوت دارد. داستان برای ما یک چیز دور از دسترس و بسیار خاص است. ما اسم هر چیزی را داستان نمیگذاریم و به خود اجازه نمیدهیم هر متنی را بهعنوان داستان منتشر کنیم یا حتی در جلسهای آن را بخوانیم. آنچه من از داستان توقع دارم با آنچه که در اغلب جلسات اینجا ارائه میشود متفاوت است. تعداد معدودی از داستاننویسان در تهران هستند که فارغ از تبلیغات و مافیای داستانی، مشهور شدهاند و ندیدهام در جلسات خاصی حضور داشته باشند؛ مگر این که کارگاه آموزشی برگزار کنند. سطح آنچه که ما از داستان توقع داریم خیلی بالاتر از آن چیزی است که در اینجا ارائه میشود.
تحولات پرسرعت تهران
عالیشاهی در پاسخ به این پرسش که آیا در شهرستان این توقع شما برآورده میشد، میگوید: اواسط دهه ۷۰ تا اوایل دهه ۸۰ خورشیدی، جلسات داستاننویسی با حضور زندهیاد محمدعلی آزادیخواه در سیرجان برگزار میشد. کسانی که در آن جلسات بودند الان در حوزه داستان و سینما و رسانه و فلسفه، سرشناس هستند و حرف برای گفتن دارند. در آن جلسات آنقدر نسبت به داستان، سختگیرانه برخورد میشد که وقتی به تهران آمدم نمیتوانستم بپذیرم در تهران به متنهای ضعیف، داستان بگویند.
البته ناگفته نماند کسانی هم هستند که از جنوب به تهران آمده و با کمک تبلیغات کتابفروشیهای خیلی مشهور و جلسات تهران، شهرت پیدا کردهاند و کتابهایشان هم فروش خوبی داشته است، من اما تجربه چنین کارهایی را ندارم.
این داستاننویس در عینحال تأکید میکند: در داستاننویسی یک امر بسیار مهم وجود دارد و آن جغرافیاست. این که کجا زندگی میکنیم بسیار بر ما تأثیر دارد. اجتماع به دادههای نویسنده اضافه میکند. من داستاننویس اجتماعی هستم و مشاهداتم بسیار به نوشتنم کمک خواهد کرد. این دادهها و تجربیات در تهران خیلی گستردهتر در اختیارم قرار دارد، ضمن این که هر تحول فرهنگی که در تهران رخ میدهد، در شهرستانها ممکن است سالها طول بکشد تا تجربه شود. در پایتخت، همه چیز خیلی زود تغییر میکند و کمترین کنش در کشور در روابط اجتماعی مردم و حتی نوع رفتارشان تغییر به وجود میآورد. اینها برایم مهم است و به من در نوشتن کمک میکند.
اینترنت و دسترسی
نویسنده رمان «دوباره لیلا شو» میگوید: درست است که در دهههای گذشته، مسیر موفقیت فقط از تهران میگذشت اما الان به جای زندگی در شهر بزرگ، کافی است به رسانههای مجازی و اینترنت دسترسی داشته باشی. وقتی خوب بنویسی، حتی در یک شهر دورافتاده با کمک فضای مجازی، مخاطب خود را پیدا خواهی کرد، ضمن اینکه بسیاری از جلسات بزرگان ادبیات و داستاننویسی به صورت مجازی هم در دسترس است.
خانم عالیشاهی میافزاید: نویسندهها معمولا یک گوشه خلوت میخواهند و فضای شلوغ شهرهایی مثل تهران آنها را اذیت میکند، من اما چون همیشه در تکاپو بودهام، از همین شلوغیهای این شهر، خوراک برای نوشتن گرفتهام و از لحاظ روانی و رفتاری و مشاهده، بسیار تحتتأثیر فضای تهران بودهام. از این منظر، بسته به شخصیت هر فرد، تجربهای متفاوت در تهران رقم خواهد خورد.