سیاست

آیت‌الله محفوظی: آیت‌الله سید مصطفی خمینی اگر شهید نمی‌شد، اول مرجع بود/ در زمان انتفاضه عکس های امام(ره) را پخش می کردم

آیت‌الله خائفی، شاگرد امام خمینی(س) گفت: ما که به نجف رفتیم، حضرت امام نیامده بودند؛ ترکیه بودند. ما که به دیدن ایشان رفتیم ، امام سؤال کردند شما اینجا چه‌کار می‌کنید؟ ما هم گفتیم در نبود شما آمدیم.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، آیت‌الله عبدالله خائفی در آذر ۱۳۴۳ (یک ماه پس از تبعید امام‌خمینی به خارج از کشور)، به عراق رفت و به تکمیل تحصیلات خود در حوزه علمیه نجف اشرف پرداخت. در آن حوزه ابتدا در درس خارج اصول سیدابوالقاسم خویی شرکت کرد و یک دوره کامل در آن درس حضور یافت. در تابستان‌ها هم در درس خارج فقه سیدمحسن طباطبایی حکیم حاضر می‌شد.

او پس از اطلاع از ورود امام خمینی(س) به عراق همراه با سیدمجتبی رودباری و میر عبدالعظیمی، به کاظمین رفت و با امام خمینی(س) دیدار کرد و در مسیر حرکت امام خمینی(س) از کاظمین به نجف، همراه ایشان بود. با تشکیل درس خارج فقه ایشان در مسجد شیخ انصاری، در آن درس حضور یافت و تا مهاجرت امام خمینی(س) به فرانسه در مهر ۱۳۵۷، از آن درس بهره‌مند شد.

بنا بر روایت جماران، به مناسبت اولین سالگرد ارتحال آیت‌الله العظمی محفوظی با ایشان گفت‌وگویی داشته‌ایم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

*ما که به نجف رفتیم، حضرت امام نیامده بودند؛ ترکیه بودند. ما که به دیدن ایشان رفتیم ، امام سؤال کردند شما اینجا چه‌کار می‌کنید؟ ما هم گفتیم در نبود شما آمدیم.

*خانه من سر چهارراهی در جُدیده بود. یک شب من را آوردند سر چهارراه و مأموری آمد اسلحه را به‌ طرفم گرفت. ماه مبارک رمضان بود. گفتم: «خدایا، من تسلیم امر تو هستم. کشته بشوم، تسلیم امر توام. زنده هم بمانم، باز تسلیم امر توام.» تیر خالی می‌کردند به هوا و به طرف من، اما به من نخورد.

*آیت‌الله سید مصطفی خمینی اگر شهید نمی‌شد، اول مرجع بود. شبی در مسجد شیخ انصاری نجف، در بازار هویش، ایشان نشسته بود، من هم پهلویش بودم. دیدم صورتشان رنگ آجرهای معمولی زرد است. چیزی به ایشان نگفتم. صبح فردا ایشان را به بیمارستان می‌برند که جریان آن را حتما شنیده‌اید.

*آقا مرتضی خلخالی به امام خیلی علاقه داشت. رساله ایشان را از من گرفت. مرید ایشان بود؛ به امام علاقه داشت. رساله‌اش را هم می‌گرفت و هم عمل می‌کرد. با اینکه در دستگاه آقای خویی و عضو افتای آقای خویی بود، اما به امام خیلی علاقه مند بود.

* خانه ام کنار خانه آقای سیستانی بود؛ از داخل خانه دری داشتیم. یک روز در سرداب خدمت ایشان رفتم . به من فرمود: «آقای خائفی، من کارهای علمی خودم را انجام می دهم». می‌گفت: «کارهای علمی خودم را که انجام می‌دهم، وقتی می‌خواهم فتوای خودم را بنویسم، دست من می‌لرزد». کجا هستند این‌طور انسان‌ها؟

*زمان انتفاضه من بودم؛ شرکت می‌کردم. عکس امام را پخش می‌کردیم. یکی از دوستان به من گفت: «آقا، رسیدی بالاخره به آنجا که خواستی. انقلابی بودی، بالأخره رسیدی».

۲۹۲۲۱

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا