در پاسداشت استاد علیرضا طبایی| شاعری که شعر معاصر را شکوفا کرد

استاد طبایی با ذوق وخلاقیت وابتکار ونوآوری و هدفمندی که داشت، برای شکوفایی وطبعآزمایی شاعران، موضوع یا مطلبی را به طرح میگذاشت که در شاعران، ایجاد انگیزه شود.
رحمت شاکری – روزنامه اطلاعات| استاد «علیرضا طبایی»،نامی که درنیمه دوم دهه چهل ودهه پنجاه در حوزه شعر وادبیات، بخصوص در بین شاعران جوان خوش درخشیدوتا پایان عمر پرارزش خود، مورد توجه و احترام شاعران وعلاقهمندان به شعر و ادب قرار داشت.
استاد طبایی که خود شاعری بود در عین جوانی، توانمند ومطلع به دانش وفنون و قواعد شعر و ادبیات، واز زادگاهش شهرشعر وادب «شیراز» به تهران نقل مکان کرده بود، درآن سالهای پردرخشش شعروادب وهنرایران، دبیری صفحه شعر وادب مجله پرطرفدار و پرتیراژ «جوانان امروز»را بر عهده داشت. حضور موفق و خلاقانهاستاد طبایی در سالهایی که دبیری این صفحه را برعهده داشت، با استقبال بیش از پیش وهرهفته وهرساله شاعران و دوستداران شعروادب روبهرو میشد، تا حدی که تیراژ مجله به طور چشمگیری افزون وبه پانصدهزار نسخه رسید.
در آن سالهایی که فقط رسانههای کاغذی وحداکثر رادیو وتلویزیون وجود داشت و از اینترنت وماهواره ورسانههای پیشرفته مجازی امروز خبری نبود، صفحه شعر مجله جوانان به لطف دبیری این شاعری جوان و سرشار از شعر،ذوق،عشق،پشتکار وهدف سبب شده بود که شاعران از گوشه و کنار کشور، شهرها و روستاهای دور ونزدیک، به وسیله مکاتبه وچاپ اثر وعکسشان در آن صفحه وخواندن آثارواشعار دیگران، با هم آشنا شوند و در گستره شعر سنتی، نیمایی وآزاد معاصر کشور قرار گیرند.
از سوی دیگر، استاد طبایی با ذوق وخلاقیت وابتکار ونوآوری و هدفمندی که داشت، برای شکوفایی وطبعآزمایی شاعران، موضوع یا مطلبی را به طرح میگذاشت که در شاعران، ایجاد انگیزه شود. شعرهای مناسبتی رسیده از سوی آنان به مجله نیز طبقهبندی وبه بهترین شعرهای رسیده در هرموضوع، از اول تا سوم رتبه داده میشدو رتبهها در صفحه شعرشماره بعدمجله درج میشد و این خود انگیزهای بود برای شکوفاتر شدن شعرشاعران جوان وجوان تر و تلاش بیشتر و بهتر آنان.
آشنایی و دوستی با استاد طبایی
درهمان سالهای اولیه بود که من نیز در زادگاهم نیشابور، همانند دیگر شاعران کشور، از طریق صفحه شعر مجله جوانان، استاد طبایی را شناختم وهرچه زمان میگذشت، با این که از نزدیک دیداری نداشتیم، ارادتم به ایشان بیشتر میشد. بسیاری از شاعران نامآشنای امروز،آن روزها از طریق چاپ شعر و عکس شان یکدیگر را شناختندومردم نیز آنان را.
زمستان سال ۱۳۵۲ بودکه استاد طبایی طبق روال معمول، زمستان وبرف وباران را موضوع طرح شعرقرار دادند ومن هم شعری نیمایی به نام «برف» سرودم و ارسال کردم که با کمی سانسور، چاپ و به عنوان شعر اول همان سال شناخته شد. هم شاد شدم که شعرم رتبه اول را گرفته، هم ناراحت که چرا بخشهایی از آن سانسورشده! تا این که در یکی از سفرهایم به پایتخت، تصمیم گرفتم به مجله بروم و در اولین دیدار وآشنایی با آقای طبایی، به سانسور شعرم نیز اعتراض کنم. درموقع ورود به دفتر آقای طبایی، نیازی به معرفی نبود؛ زیرا چهرهها برای هم آشنا بودند.
به مجرد ورود و درود، تا خواستم گله و اعتراض کنم، آقای طبایی با خوشرویی و شیرینکلامی خاص شیرازیهای مهربان وخوشآمدگویی، پیشدستی کرد ومرا دعوت به نشستن کرد و ضمن تعارف به صرف شکلات، گفت:«میدانم به سانسور شعرت معترضی، ولی شعر شما به گونهای بود که نتوانستم بگذرم وچاپش نکنم و از سوی دیگر، نتوانستم کامل آن را چاپ کنم.»
من که پاسخم را با مهربانی گرفته بودم، بسیار از شخصیت وصراحت کلامشان خوشم آمد و ارادتم به ایشان افزونترشد. همین دیدار و گفتوگوی نیمساعته،پایه دوستی ورفاقت وصمیمیت پنجاهساله ما شد وچه بسیار اوقات شیرینی که از مصاحبت با استادعلیرضا طبایی داشتم ودرخاطرم خوش نشسته است. همیشه خود را شاگرد آن دوست بزرگوار و مهربان میدانستم و بسیاران از محضرشان آموختم.روح آسمانیشان شاد ویادشان تا همیشه سبز.