راز سقوط صفویان؛ نه فقط شاه سلطان حسین، نه فقط افغانها!

دولت صفوی همواره با کمبود منابع طلا و نقره و در نتیجه کسری تراز تجاری روبهرو بود. همچنین انحصارطلبی پادشاهان در تجارت بهویژه تجارت ابریشم، تبدیل زمینهای اقطاعی به خالصه و تنشهای تجاری بینالمللی باعث تضعیف سامانه اقتصادی صفوی شد.
به گزارش خبرگزاریخبرآنلاین، امیرمهدی نادری:در باب حکومت صفوی و سقوطش بارها و بارها نوشتهاند، اما کتاب «ریشهیابی یک سقوط تاریخی» نوشته مهرداد موسوی خوانساری نگاه متفاوتی به این رویداد عظیم به دور از نگاه های سادهانگارانه دارد. در این کتاب سقوط سلسله صفوی از منظر جامعهشناسی سیاسی و براساس نظریه شکافهای اجتماعی بررسی میشود؛ نظریهای که سقوط اصفهان به دست افغانها را نه معلول یک اتفاق یا صرف بیکفایتی آخرین پادشاهش، شاه سلطان حسین صفوی، و دخالت حرمسرا، بلکه حاصل نهادینه شدن سالها تنش و اختلافات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و تبدیل شدن آنها به شکافهای اجتماعی میداند که شورش محمود افغان مدیون فعال شدن این شکافها و تنها حلقه پایانی سلسله وقایعی بود که به انقراض سلسله صفوی ختم شد.
زلزلهای که اصفهان را ویران کرد، فوران سالها تنش و شکاف بود
ایران و اصفهان پایتخت صفوی با آثار هنری و معماری باشکوهش چشمها را خیره میکرد؛ اما در زیر پوست جامعه آن دوران، شکافهای اجتماعی متعددی نظیر شکاف قومیتی، شکاف ایدئولوژیک، شکاف اقتصادی… در حال شکلگیری بود؛ شکافهایی که در انتها به سقوط اصفهان و انقراض سلسله صفوی انجامید. برای سقوط یکی از باثباتترین دولتهای پس از اسلام مورخان و محققان زیادی تلاش کردهاند تا وقوع آن را علتیابی کنند، از تعصبات مذهبی و زوال اقتصادی گرفته تا خشم الهی و ضعف پادشاهان؛ اما نوآوری و خلاقیت نویسنده جایی است که از نظریات معمول فراتر میرود و در لابهلای صفحات تاریخ به دنبال برداشتهای تازه میگردد. جایی که پیشران درک وقایع جامعه و دولت صفوی تحولات و شکافهای اجتماعی بودند که به مثابه گسلهای عظیم در یک بزنگاه مهم تاریخی فعال شدند و با خاتمه دادن به سلسله صفوی ردی عمیق در تاریخ ایران به جای گذاشتند.
شکافهای اجتماعی؛ بازمانده تحولات تاریخی یک جامعه
شکافهای اجتماعی مرز میان هنجارها و ایستارها و یا بازماندهای از تحولات تاریخی هستند. مهرداد موسوی تحولات تاریخی پس از اسلام در ایران را بررسی میکند و در این میان به شکافهای متفاوتی که هرکدام بخشی از پازل سقوط اصفهان را ساختند میپردازد. کتاب چهار شکاف عمده را به زیر ذرهبین میبرد؛ شکافهایی که هنوز میتوان برخی از آنها را به همراه شکافهایی تازه در جامعه ایرانی مشاهده کرد. علاوه بر کهنشکافهای اقتصادی، ایدئولوژیکی، قومیتی… امروز جامعه ایرانی درگیر برخی شکافهای تازه مانند شکاف نسلی، طبقاتی و جنسیتی است که آن را مستعد یک زلزله اجتماعی بزرگ دیگر میکند. این کتاب میتواند آغازگر مسیری تازه برای ریشهیابی، درک و درنهایت حل مسائل امروز ایران با استفاده از نظریه شکافهای اجتماعی باشد.
شکافهای قومیتی: عرصه تقابل فارس و ترک و قفقازی
نیمه پایانی خلافت عباسی و سلطه طولانیمدت حکومتهای ترکتبار منجر شد به ورود ترکهای آسیای میانه به ساختار سیاسی و اجتماعی ایران پس از اسلام. این ورود گسترده بهمرور تبدیل به تقابلی میان تاجیکها و ترکها شد که درنهایت شکل یک شکاف اجتماعی به خود گرفت که تا عصر صفوی پا برجا ماند. در زمان شاه عباس با ورود غلامان و اسیران قفقازی و اضافه شدن یک ضلع دیگر این شکاف عمیقتر شد و در آستانه حمله به اصفهان نزاعهای قومیتی درباریان، بیاعتمادی، تبعیض و تعارض میان اقوام به حذف شخصیتهای تاثیرگذار، سردرگمی دربار و در آخر هم به سقوط زودهنگام شهر منجر شد.
شکاف مرکز – پیرامون: جدال ساختار ایلاتی و دولت مرکزی
یکی از مهمترین مفاهیمی که کتاب در تحلیل سقوط سلسله صفویه به آن پرداخته است، شکاف میان مرکز قدرت (اصفهان) و پیرامون (شهرها و اقوام دورافتادهتر) است. این شکاف، نمایانگر فاصله عمیق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بین پایتخت و مناطق حاشیهای و دوردست ایران صفوی است که درنهایت به بحران یکپارچگی و انسجام حکومت منجر شد. ایران از نظر جغرافیایی همیشه مستعد هجوم اقوام مختلف بوده که همین امر تشکیل دولت مرکزی مقتدر و منسجم را با مشکل مواجه کرده و در مواقعی که دولت مرکزی مقتدر توان تشکیل پیدا کرده، شکاف مرکز پیرامون فعال شده و ایلات طوایف به خاطر تمرکز تمام منابع رفاهی، امنیتی و اداری در مرکز ارتباطشان با دولت مرکزی کم شده است. به همین دلیل این طیف در بزنگاههای حساس قدرت مرکزی را یاری نمیکنند و در صورت مشاهده کوچکترین ضعف از جانب دولت دست به حرکتهای گریز از مرکز میزنند. کاریزمای شاهان صفوی در ابتدا و همچنین اقدامات اصلاحی شاه عباس تا حدودی توانست شکاف مرکز – پیرامون را کنترل کند اما در دهههای پایانی حکومت صفوی و بخصوص از زمان شاه صفی به بعد اثری از هیچکدام از اقدامات اصلاحی و یا شخصیت کاریزماتیک پادشاهان مشاهده نمیشود و همین ماجرا به فعال شدن مجدد شکاف مرکز – پیرامون و جنبشهای گریز از مرکز میانجامد و دست آخر هم یکی از همین جنبشهای گریز از مرکز بلای جان سلسله صفوی شد.
شکاف ایدئولوژیک – عقیدتی: تفرقه مذهبی و فروپاشی مشروعیت
هرچند صفویان با رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه اثنیعشری تلاشهایی برای یکپارچگی سیاسی هویتی انجام دادند؛ اما حتی تثبیت مذهب تشیع هم نتوانست بحران شکافهای عقیدتی دوره صفوی را بپوشاند و آنها هم با حداقل هفت شکاف ایدئولوژیک مواجه شدند از شکاف حیدری – نعمتی و شریعت – طریقت گرفته تا شکافهای مسیحیت – اسلام و دین – دولت. شکافهای عقیدتی شاید از باقی شکافهای عصر صفوی متفاوتتر بودند چون با فعال شدن خود، بنیاد حکومت صفوی که یک حکومت مذهبی بود را سست میکردند. در بحران شکاف عقیدتی کار به جایی رسید که برخی از علما به نفی مشروعیت پادشاهان و لزوم حکومت خاندانهای روحانی فتوا دادند. شکاف ایدئولوژیک عقیدتی در قالب منازعات سیاسی و حذف و منزویسازی چهرههای تاثیرگذار ظهور کرد که موجب وحشت در بدنه حکومت و مهار پویایی و نوآوری شد.
شکاف اقتصادی: زوال تدریجی و انحصارطلبی اقتصادی
اقتصاد صفویه به دلیل انحصارطلبی دولتی، ضعف در برنامهریزی و مدیریت منابع، و مشکلات متعدد مانند کاهش عواید تجاری ترانزیت کالا، ناکارآمدی نظام مالیاتی و بیتوجهی به اصلاحات کشاورزی، بهشدت آسیب دیده بود. این وضع باعث شد نهادهای اقتصادی و مالی کشور ضعیف شده و توان دولت برای اداره کشور کاهش یابد. دولت صفوی همواره با کمبود منابع طلا و نقره و در نتیجه کسری تراز تجاری روبهرو بود. همچنین انحصارطلبی پادشاهان در تجارت بهویژه تجارت ابریشم، تبدیل زمینهای اقطاعی به خالصه و تنشهای تجاری بینالمللی باعث تضعیف سامانه اقتصادی صفوی شد و این تضعیف سامانه خود را در قالب شورشهای داخلی و تنها ماندن شاه سلطان حسین در لحظه نیاز نشان داد. مردم با نارضایتی انباشتهشده از هر فرصتی برای اعتراض به حکومت استفاده میکردند؛ نمونه آن قیام مردم گیلان به رهبری غریبشاه بود که به رغم سرکوب بیرحمانه درنهایت شاه صفی را به تمکین واداشت.
۲۵۹