شاه در جنگ روایتها از مصدق شکست خورد و همین یکی از علل سقوط رژیم پهلوی شد

میگفتند مصدق دیکتاتور است و او را با هیتلر مقایسه میکردند یا او را عوامفریب و لجباز و یکدنده میخواندند. بخشی از این روایتی است که انگلیسیها آن را ساخته و پرداخته کردند و بعدا آمریکاییها دنبالهروی کردند.
به گزارش ایرانی مگ ، محسن آزموده در ایبنا نوشت: داریوش رحمانیان تاریخ را معرفتی زنده و ناب میداند که با مهمترین بخش وجود انسان یعنی آگاهی و حافظه سر و کار دارد و از این حیث باید در مطالعه و پژوهش آن دقت کرد و به ابزارهای دقیق و عمیق نظری و مفهومی مجهز بود. او تاریخ را از منظر مفاهیم و نظریهها مینگرد و در بازخوانی ۲۸ مرداد از جنگ نظریهها سخن میگوید و از سرمایه روایتی. رحمانیان درس بزرگ نهضت ملی کردن صنعت نفت و کارنامه رهبر آن محمد مصدق را دیپلماسی ملی میخواند و نادیده گرفتن این درس را ستم و جفایی به تاریخ ایران میداند.
این استاد تاریخ دانشگاه تهران ظهر روز شنبه ۲۵ مرداد به ایبنا آمد تا درباره روایتهایی که از ۲۸ مرداد پدید آمده گفتوگو کند. گفتوگو را با یاد استاد فقید تاریخ دانشگاه شهیدبهشتی، دکتر کریم سلیمانی که بهتازگی به دیار باقی سفر کرده و ویژگیهای تاریخنگاری او آغاز کردیم و در ادامه به برخی نقدها و انتقادهایی که به محمد مصدق و نهضت ملی بهویژه در سالهای اخیر شایع شده، پرداختیم. رحمانیان تاکید میکند که پستمدرن نیست و در مطالعه و تحقیق و نگارش تحقیق به رئالیزم انتقادی گرایش دارد.
هفتادودو سال از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میگذرد. در همه این سالها درباره این رخداد کتابها و مقالات و اسناد و گفتارها و نوشتارهای فراوانی منتشر شده است. خود شما سالهاست که درباره این موضوع اظهارنظرهای فراوانی کردهاید و پیرامون آن نوشتهاید و سخن گفتهاید. امسال کمی مانده به سالروز ۲۸ مرداد متاسفانه دکتر کریم سلیمانی استاد محبوب تاریخ دانشگاه شهیدبهشتی به صورت ناگهانی از دنیا رفتند. ایشان مورخ دقیقی بودند که در زمینه تاریخ معاصر تخصص داشتند و در ماههای اخیر به طور خاص به ۲۸ مرداد و اظهارنظرهایی که از سوی برخی منتقدان مصدق مطرح شده، میپرداختند و مشخصا به انتقادهای دکتر موسی غنینژاد پاسخ میدادند. شما دوست دکتر سلیمانی بودید و از نزدیک در جریان تحقیقات و آثار ایشان بودید. پیش از بحث درباره تاریخنگاری ۲۸ مرداد میخواستم یادی از ایشان بکنید و درباره ویژگیهای تاریخنگاری دکتر سلیمانی نکاتی را بفرمایید.
سپاس از اینکه در آغاز این سخنان خواستید یاد مرحوم دکتر کریم سلیمانی را زنده نگه دارید. ایشان از استادان برجسته تاریخ در ایران در دانشگاه شهیدبهشتی بودند و به طور ویژه راجع به تاریخ قاجاریه و دوره پهلوی مطالعات خاصی داشتند و چندین اثر شاخص در این زمینه را به جامعه علمی عرضه کردهاند. یکی از آثار شاخص ایشان کتاب «القاب دوره قاجاریه» است و آثار دیگری که راجع به تنباکو در ایران و مسائل آن نگاشتند. همچنین راجع به نفت و ماجرای نهضت ملی با یکی از همکاران خود (خانم شیدا صابری) کتابی با عنوان «معرکه نفت» نوشتند که مروری بر واکنشهای عمومی در بستر نهضت ملی است. این کتاب را نگارستان اندیشه منتشر شده است. دکتر کریم سلیمانی در این اواخر به طور متمرکز راجع به روایتی که دکتر موسی غنینژاد در پارهای از گفتارهای خود درباره نهضت ملی و به طور ویژه رهبر این نهضت یعنی مرحوم دکتر محمد مصدق انتشار دادهاند، کار میکرد و آنها را نقد میکرد. پارهای از این نقدها را در سایت خبرآنلاین منتشر کرد. من درباره این برنامه پژوهشی از آغاز با دکتر سلیمانی در گفتوگو بودم و به طور مداوم با ایشان به عنوان دوست و همکار حرف میزدم. دکتر سلیمانی بنا داشت این کار را ادامه بدهد و قرار بود ۶-۷ جستار دیگر هم منتشر کند. یادداشتهایش موجود است و حتما نزد خانواده است. من پیشنهاد کردم این مطالب را بسط دهد و تبدیل به کتاب کند. ایشان هم استقبال کرد. اما متاسفانه به صورت ناگهانی درگذشت. من چند شب پیش از درگذشت یک شب کامل نزد ایشان بودم و تا پاسی از شب گفتوگو کردیم. بیشتر گفتوگوی ما هم راجع به این موضوع بود.
ویژگی کارهای تاریخی دکتر سلیمانی چیست؟
یکی از سویههای درخشان کار دکتر سلیمانی این بود که بسیار مستند در تاریخ کار میکرد و تخصص ویژهای در سندخوانی داشت و در آثارشان بر اسناد آرشیوی تکیه میکرد. بخشی از این خصلت و منش و روش تاریخپژوهی ناشی از تحصیلات ایشان در کشور آلمان و استادانی چون برت فراگنر بود. اما خود ایشان به طور کلی تاکید داشت که مورخ باید پایه روایت خود را با تکیه بر اسناد و شواهدی که از صافی تلاطم و امواج و فراز و فرودهای روزگاران گذشتهاند و متقن هستند، بگذارد. در نقدهایی که بر آقای دکتر غنینژاد نوشتهاند و آنچه را که تا کنون در خبرآنلاین منتشر شده، شاهدیم که جابجا مرحوم دکتر سلیمانی وقتی میخواهد روایت دکتر غنینژاد را نقد یا نقض کند، شواهد و اسناد و مدارک متقن را تکیهگاه بحث خود میکند. این یکی از ویژگیهای کار دکتر سلیمانی بود. البته همه مورخان به درجات این کار را میکنند، اما مسئله این است که سندخوانی کار سادهای نیست. سند به خودی خود زبان ندارد و اگر هم داشته باشد شنیدن آنچه میگوید و به گفتار در آوردن آن توانایی ویژهای میخواهد. خواندن سند کار دشواری است و دشوارتر از آن گزینش و چیدن آن در روایت تاریخی است.
از همینجا به موضوع اصلی گفتوگو یعنی تاریخنگاری ۲۸ مرداد بپردازیم. از همان ابتدا که واقعه رخ داد، حرف و حدیثهای فراوانی در نقد دکتر مصدق و نهضت ملی مطرح بود، مثل اینکه میگفتند اصلاً کودتایی رخ نداده یا اینکه این مصدق بود که علیه شاه کودتا کرد یا اینکه مصدق دیکتاتور است یا عوامفریب (امروزه میگویند پوپولیست) است یا نمیخواست مذاکره کند و … این مباحث تا به امروز مطرح بوده. اما در سالهای اخیر بحث درباره ۲۸ مرداد با رویکرد انتقادی نسبت به مصدق و ملی شدن صنعت نفت بسیار داغ شده است. چرا چنین است؟
این بحث سویههای گوناگونی دارد و پیچیده است. همیشه یکی از خطراتی که کار علمی را به ویژه در حوزه علوم انسانی و به طور اخص در تاریخ تهدید میکند، سادهسازی امور پیچیده است. از آنجا که تفکر و تعمق سخت و وقتگیر و نیازمند تمرین است، انسانها از تفکر عمیق گریز میکنند و دست به سادهسازی میزنند. سادهسازی مسائل تاریخی به ما بسیار آسیب رسانده است و باید در این زمینه هشدار داد و هشیار بود. به یک معنا در تاریخ معاصر ایران رویدادی زندهتر و پرمناقشهتر از رویداد ملی و بعد در نهضت ملی رویدادهای و مسائل پیرامونی شخصیتی به نام محمد مصدق نداریم. این تاریخی دارد. من در نقد کتاب «در کشاکش دین و دولت» نوشته دکتر محمد علی موحد از تعبیر «جنگ روایتها» استفاده کردم.

منظور از «جنگ روایتها» چیست؟
جنگ روایتها یک مفهوم-نظریه است که امروزه زیاد به کار میرود و برخی آن را سادهسازی کردهاند و تصور میکنند که منظور جنگ رسانهای و جنگ خبری است. در حالی که بحث عمیقتر است.
جنگ روایتها راجع به ۲۸ مرداد چه چیزی را روشن میکند؟
اگر با تکیه بر این مفهوم-نظریه بخواهیم راجع ماجرای ۲۸ مرداد و دکتر مصدق بحث کنیم، میتوان گفت کمتر رویداد و شخصیتی موضوع جنگ بین راویان بوده است. فرقهها و گروههای گوناگون، حتی پیش از کودتای ۲۸ مرداد در این جنگ روایتها شرکت کردهاند و این شکاف پدیدار شده است. از روز بعد از کودتا میدان جنگ روایتها درباره مصدق و نهضت ملی و مسائلش شکل گرفته و شما بهدرستی اشاره کردید که در این سالهای اخیر این بحث داغتر شده و گرد و خاک میدان بالاست و به یک معنا نبرد مغلوبه است.
سیر این روایتها به چه شکل است؟
در روز بعد از کودتا پارهای از مخالفان مصدق که خوشحال بودند و فکر میکردند که میدان برای آنها باز شده، همین تعبیرهایی را که شما گفتید، به کار بردند. البته از قبل هم به کار میرفت، مثلا میگفتند مصدق دیکتاتور است و او را با هیتلر مقایسه میکردند یا او را عوامفریب و لجباز و یکدنده میخواندند. بخشی از این روایتی است که انگلیسیها آن را ساخته و پرداخته کردند و بعدا آمریکاییها دنبالهروی کردند. مصدق در این روایت رایج و شایع انگلیسی یک شخصیت لجوجی بود که نظم و صلح جهانی را با توهمات و لجاجت خودش به خطر انداخته.
نظر شما در این باره چیست؟
این را پیش از من هم مورخانی گفتهاند، اما من به شکل ویژهای بیان میکنم. اگر کسی اسناد و مدارک مربوط به این جنگ و جدال مصدق و ملیون ایرانی با انگلستان و سپس آمریکا و بهتر است بگوییم کارتل بینالمللی نفت را مطالعه کند، درمییابد که این مصدق نیست که لجباز و یکدنده است و اصرار بر این دارد که حرف خودش را به کرسی بنشاند. واقعیت تاریخ این است که از قبل از ماجرای نهضت ملی این انگلیسیها هستند که پایشان را در یک کفش کردهاند و نمیخواهند کوتاه بیایند. مصدق حتی قبل از اینکه ایده ملی شدن نفت مطرح شود، موافق اصل تنصیف بود. بعدا در یک سخنرانی در بحبوحه نهضت ملی هم گفت که اگر انگلیسیها لجبازی نکرده بودند و برای نگه داشتن امتیازات نامشروعی که در قرارداد ۱۹۳۳ گرفته بودند، اصرار نکرده بودند و حرص نزده بودند، همان ۵۰-۵۰ را قبول کرده بودیم. اما الان دیگر نمیشود. یعنی کار بیخ پیدا کرده است. یعنی میخواهم بگویم این روایت معکوس شد. بعدا هم خود غربیها هستند که میخواهند ایران و مصدق را سر جایش بنشانند. از دید ایشان مصدق طغیان کرده و شاخ و شانه کشیده و باید گوشمالیاش داد. جوری هم باید گوشمالیاش داد که درس عبرت برای همه جهانیان بهویژه در منطقه شود و کسی دیگر از این کارها نکند.
آیا موفق شدند؟ یعنی آیا توانستند روایت خود را غالب سازند؟ حداقل خیلی از کسانی که امروز ایرانی هستند و خود را ایراندوست و ملیگرا میدانند، همین نقدها و اظهارنظرها را راجع به مصدق میکنند و او را لجوج و عوامفریب میخوانند و میگویند او قجری بود و نمیخواست مذاکرات موفق شود و با ملی کردن نفت ما را بدبخت کرد.
این جنگ روایتها خودش تاریخی دارد. شما پرسیدید که چرا این بحث داغ شده است. من هم قبول دارم که در سالهای اخیر این بحث داغتر شده است، اما این همیشه داغ بوده. البته روایتهای مربوط به ۲۸ مرداد خودش چند دوره بوده است: یکی دوره ۲۵ ساله بعد از کودتا تا انقلاب ۱۳۵۷ است. در این بازه زمانی روایت قیام ملی رسمی سلطنتی و پهلوی چیره بود و آن را هر سال جشن میگرفتند. معلوم است در این دوره جامعه علمی اجازه پیدا نمیکرد راجع به مصدق و نهضت ملی کردن صنعت نفت بحث علمی کند. اصلا مرحوم اخوان ثالث اسم مصدق را «پیرمحمد احمدآبادی» گذاشته بود. او تبعید بود و بعدا مرد و حتی جنازهاش تا امروز رعبانگیز است و در دل بعضی ترس میاندازد. اما در روند انقلاب ۱۳۵۷ مصدق بالا آمد.
دکتر فرهنگ رجایی مقاله جالبی دارد که از نظر من که در زمینه «تاریخ دیدمانی» کار میکنم، بسیار پراهمیت است و باید بیشتر در این زمینه بحث کرد. ایشان در این مقاله میگوید اگر تبلیغات انقلابیون را نگاه کنید، میبینید که در اوایل روند انقلاب ۵۷ عکس مصدق خیلی بزرگ است و همهجا در کنار عکس [امام] خمینی و دکتر شریعتی هست. اما بهتدریج عکس مصدق کوچک میشود و بعد تقریبا دیگر محو میشود. مثل اینکه اسم او را روی خیابانها گذاشتند، بعد نام همان خیابانها تغییر کرد و کاشانی شد و بسیاری اتفاقات دیگر. این اتفاق برای برخی دیگر هم رخ داده که کاری به آنها نداریم. اینجا راجع به مصدق بحث میکنیم. دوباره این جنگ روایتها شروع شد و بالا گرفت. مثلا حسن آیت که از اعوان و انصار و بهتر است بگویم از باند مظفر بقایی بود، دو کتاب بسیار مهم نوشت. البته این کتابها سراسر تهمت و افترا بود، اما اهمیتشان برای کسانی است که کار تاریخی میکنند و باید به آنها توجه کنند. نام یکی از این کتابها «چهره حقیقی مصدقالسلطنه» است. عنوان کتاب اشاره به همین نقدی دارد که شما گفتید یعنی اینکه مصدق قجری بوده و مردمی نبوده و با پهلوی کینه داشته و… یعنی دوباره در شرایطی که جنگ ایران و عراق شکل گرفت، جنگ روایتها درباره مصدق و نهضت نفت افول پیدا کرد. اما از زمان اصلاحات یعنی از ۱۳۷۶ بحث درباره مصدق و نهضت ملی باز به دلایل مختلف مطرح و داغ شد. یکی از دلایل مطالب کتاب درسی تاریخ در دبیرستانها بود.

در سالهای اخیر چرا این بحث داغتر شده است؟
این به دلیل آن است که یک جور گفتمان پادشاهیخواهی تبلیغ و ترویج شده و بدون تعارف شاهد آن هستیم. درنتیجه این جنگ روایتها یک سویههای پیچیدهتری از پیش پیدا کرده و دوگانههای مصدق-شاه و مصدقی-شاهی یا طرفدار مصدق-طرفدار کاشانی در این زمان شکلهای دیگری پیدا کرده است. کسانی که میخواهند گفتمان پادشاهیخواهی را رواج بدهند و تبلیغ کنند، باید روایت مصدق مردمگرا، ملی، پیشوای اصیل مردم و ملت ایران و آزادیخواه و دموکراتیک را بشکنند و براندازند. این کوشش در حال تاثیرگذاری است و من آن را انکار نمیکنم. ممکن است بتوانند حافظه تاریخی را به درجات تغییر بدهند.
چطور ممکن است؟
ما در تاریخ با یک موجود زندهای به نام آگاهی و حافظه سر و کار داریم. حافظه تاریخی و حافظه جمعی یا حافظه ملی، موجودی زنده و سیال و پویا است. حافظه فردی هم همینطور است. حافظه فردی هر کدام از ما به دلایل گوناگون مدام در حال تغییر است. احساسات و عواطف و برنامهها و تجربیات آدم روی این حافظه اثر میگذارد. برخی مواقع میبینیم که حافظه جمعی به طور اتوماتیک و گاه ناخودآگاه یک چیزهایی را میبرد و پرت میکند. حافظه همواره میخواهد بر اکنون چیرگی داشته باشد. خود اکنون همواره یک موضوع و پدیده بسیار چالشبرانگیز است. اکنون چیست؟ اکنون یک وضعیت پیچیده است که ضمن اینکه زیر سلطه گذشته است، همواره یک وضعیت ناراضی ناخشنود بررونده است. یعنی همیشه اکنون و انسان و جامعه اکنونی، در آرزوی کنده شدن از گذشته و رفتن به سوی آن چیزی است که میخواهد باشد و اکنون ندارد. بنابراین روایتی که از تاریخ گذشته داده میشود، همیشه تحت تاثیر کشاکش بین اکنون، گذشته و آینده است. یعنی میل به رفتن به آینده و گرایش به سوی خاطرات گذشته، تلخ، شیرین، خوب، زشت و هر چیزی که هست، ناآرامی و جنگ ایجاد میکند. در این شرایط پیچیده که باید مورخانه فهم شود، مسلما جنگ بین روایتها یک شدت و حدتی پیدا میکند و امکان دارد در این جنگ جبههای، جبهه دیگری را که قبلا پیروز بوده، پس بزند. من در پیوند با مفهوم-نظریه «جنگ روایتها» یک مفهوم-نظریه دیگری را مطرح کردم که به گمان خودم برای تحلیل تاریخ، بهویژه تاریخ ۲۰۰ ساله اخیر ایران بسیار کارآمد است. در این مفهوم-نظریه از مفهوم بسیار مهم «سرمایه نمادین» پییر بوردیو جامعهشناس و نظریهپرداز فرانسوی الهام گرفتهام. من با الهام از بوردیو، دو مفهوم «سرمایه روایتی» و «توان روایتی» را مطرح کردهام که البته با هم تفاوتهایی دارند.
منظور از سرمایه روایتی چیست؟
با مثال توضیح میدهم. یکی از عوامل سقوط قاجاریه این است که سرمایه و توان روایتیاش را از دست داد و در جنگ روایتها سپر انداخت. به عبارت ساده انقراض در آبان و آذر ۱۳۰۴ اتفاق نیفتاد. این یک روند است که در آن قاجاریه تبدیل به شمر و یزید شدند. حتی برخی گفتند اینها از نژاد امویان هستند! امیرکبیر و قائممقام را کشتند، اصلاحات در عصر قاجار شکست خورد، ایران تجزیه شد، مجلس اول ملی را به توپ بستند. این روایت و این مباحث است که زمینه انقراض قاجاریه را فراهم کرده است. حیثیت و منزلت و مشروعیت از این رژیم گرفته شد. همین اتفاق توسط روایت نهضت ملی برای پهلوی رخ داد. یعنی محمدرضا شاه پهلوی که در توهم این بود که برای وطنش ماموریت دارد و در این زمینه کتاب نوشت و خودش را رهبر ملی ایران خواند، علیرغم تلاشی که میکرد برای اینکه روایت خیزش ملی بودن ماجرای مرداد ۱۳۳۲ را چیره کند، عملا در جنگ روایتها شکست خورد و نتوانست و همین ناتوانی یکی از علل و عوامل سقوط رژیم پهلوی شد. الان میگویید این روایت الان در حال دستکاری شدن است. من هم قبول دارم و به درجات این اتفاق در حال وقوع است. اگر موفق شوند به سود یک جریانهای خاص است.
وقتی از جنگ روایتها صحبت میشود، گویی وارد فضای پستمدرنی وجود میشویم که در آن هیچ واقعیتی وجود ندارد و همه چیز به روایتها فروکاسته میشود. اما شما در گفتارتان چند بار از تعبیر «کودتا» برای ۲۸ مرداد استفاده کردید. زیرا میدانید که حتی بسیاری از طرفداران مصدق هم با احتیاط از این تعبیر استفاده میکنند. آیا به رغم روایتهای گوناگون نمیتوان گفت که این واقعه کودتا بوده یا خیر؟
من پستمدرن نیستم. این هم که راجع به جنگ روایتها و مفهوم-نظریه سرمایه روایتی سخن میگویم، حمل بر این نشود که تنها روایت هست. در این باره جاهای دیگر توضیح دادهام. اما در مورد پرسش اخیرتان باید از چند تعبیر «گذشته گذشته»، «گذشته نگذشته» و «گذشته درگذشته» بهره بگیرم. اینها شاید بازی با لغات به نظر برسند، اما معنا و مفهوم و عمق دارند. در تعریف «گذشته گذشته» همیشه داستان بیبی شهربانو را مثال میزنم. همیشه این مثال را بیان میکنم زیرا برای مردم ملموس است. طبق روایت سنتی و قدیم شیعه و ایرانیان بیبی شهربانو همسر گرامی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و مادر امام زین العابدین (ع) و بنابراین مادر همه امامان پس از آن است. پارهای از پژوهشگران در روزگار معاصر مثل دکتر سیدجعفر شهیدی و استاد مرتضی مطهری تحقیق کردهاند و میگویند این افسانه است و اصلا چنین شخصیتی نبوده و این روایت برساخته است. البته کسانی هم مثل دکتر احمد مهدوی دامغانی نظر دیگری دارند. ایشان تحقیق کرده و کتاب کوچک و شیرین و خواندنی به نام «شاهدخت والاتبار» نوشته و گفته که این روایت درست است. اکنون ممکن است شما با هزار سند و مدرک ثابت کردید که بیبی شهربانویی وجود نداشته است و این قصه افسانه است. چه اتفاقی میافتد؟ مردم کار خود را میکنند و دوباره همانجا میروند و دخیل میبندند. درواقع شما وارد یک جنگ میشوید. یعنی در یک جبهه از جنگ قرار میگیرید. حتی فکر کنید روایت شما چیره شد و همه اذهان جهانیان را تسخیر کرد. مسئله مهمی که مطرح میشود، این است که با آن گذشتهای که با این موضوع به عنوان حقیقت زندگی میکرده، چه میتوان کرد؟ آیا آن را میتوان تغییر داد؟ خیر.
همین را راجع به ۲۸ مرداد هم میتوان گفت. فرض کنید شما ثابت کردید که این قیام ملی بود و کودتا نبود؛ اما با تاریخ پیش از آنچه میتوان کرد که بیشتر مردم ایران بهویژه روشنفکران و به طور اخص فعالان سیاسی این روایت را قبول کرده بودند که این یک کودتای آمریکایی-انگلیسی است و مصدق نماد و نماینده راستین دموکراسیخواهی ایرانی و آزادیخواهی و استقلالطلبی بوده و ریشه نفوذ و سلطه انگلیسیها را کنده یا سعی کرده چنین کند؟ این واقعیت که تغییر نمیکند. از این رو اولا بحث روایت خیلی مهم است و ثانیا بحث حافظه خیلی اهمیت دارد. البته حافظه همان روایت نیست و شکلهای دیگری دارد. گاهی حافظه حالت خام و بیکنش دارد، گاهی شما چیزی را به یاد میآورید و از خاطر میبرید و… این حافظه تاریخی به عنوان یکی از عوامل تاثیرگذار است و سازنده رویدادهای تاریخی است. من از بحثهای نظری پرهیز دارم اما واقعیت این است که خود واقعیت تاریخی پیچیده است. همچنان که برای شناخت اشیای پیرامونی در طبیعت نیازمند چشم مسلح و ابزار هستیم، برای شناخت تاریخ پیچیده انسانی هم به ابزار نظری و مفهومی نیازمندیم.
کوتاه سخن آنکه رویدادهای تاریخی در بستر خود تاریخ شکل میگیرند و فهم خود این رویدادها و در حافظه نشستن آنها و روایت آنها و بازتعریف آنها و بازاندیشی روایتها، خودش تاریخ است. تاریخ لفظ مشترک است. یک وقت منظور از تاریخ، خود هستی رویدادهای تاریخی است. یک وقت منظور از تاریخ، پژوهش و گزارش و روایت تاریخ است. اولی را تاریخ یک و دومی را تاریخ دو خواندهاند. یک تاریخ دیگر هم هست که به آن کمتر توجه شده و آن این است که خود این پژوهش و گزارش و روایت هم یک هستی تاریخی است. یعنی خودش رخداد و پدیده تاریخی است. به عبارت بهتر شما وقتی میگویید روایت یک جا با روایت به مثابه روایت واقعیت سر و کار دارید و یک جا روایت خودش واقعیت است. به عبارت سادهتر گاهی از روایت واقعیت سخن میگویید و زمانی از واقعیت روایت. به زبان دیگر زمانی از روایت هستی و روایت تاریخ سخن میگویید و زمانی از هستی روایت یا تاریخ روایت. این دومی بسیار مهم است.
با توجه به همه این مباحث پس کار مورخ بهویژه در رابطه با واقعهای مثل ۲۸ مرداد چیست؟ اگر روایتها آن طور که گفتید ساخته میشوند و با یکدیگر در تنازع قرار میگیرند، این میان مورخ چه میکند؟
کار مورخ بسیار مهم است. حمل بر تعصب رشتهای نشود. تاریخ معرفتی ناب و زنده است زیرا با زندهترین بخش وجود آدمی یعنی آگاهی سر و کار دارد. مثلا وقتی یک جامعهشناس روی پدیده خانواده و تاثیر فقر بر طلاق تحقیق میکند و به این نتیجه میرسد که فقر موجب افزایش طلاق میشود، نتیجه کارش زمانی فایده دارد که روی موضوع مورد مطالعه اثر بگذارد. یعنی نتیجه مطالعه باید در خدمت اصلاح آن پدیده باشد. به عبارت بهتر میگوید وقتی فقر اقتصادی در بحران خانواده تاثیر میگذارد، پس باید کاری کرد که بیکاری برطرف شود. اگر تاریخ صرفا مطالعه «گذشته درگذشته» و «گذشته مرده» و «گذشته از دست رفته» باشد، چه سودی دارد؟ کار مورخ آگاهی به گذشته را تغییر میدهد نه خود گذشته را. آگاهی زنده است. مورخ روایت و حافظه انسانی را تغییر میدهد. وقتی حافظه یک فرد را تغییر بدهیم، کلیت زندگی او را میتوانیم تغییر دهیم. مورخ آدرس میدهد. نشانیها را تصحیح میکند. من در موضع پستمدرن نیستم. من در معرفت و در فلسفه انتقادی علم تاریخ، در موضع رئالیزم انتقادی هستم یعنی اصلا معتقد به این نیستم که همه روایتها برابرند و همه کسی حق دارد و میتواند روایت خودش را غالب کند. خیر. این توان وجود ندارد. در مورد هر رویدادی هم معتقد نیستم که الی غیرالنهایه قابل تفسیر است. تفسیرها یک محدودهای دارند. با هم زاد و ولد میکنند، قهر میکنند و… از یاد نبریم که هرگز حافظه دست از سر اکنون بر نمیدارد. حافظه بر اکنون چنگ انداخته است. اکنون میخواهد از زیر سلطه حافظه و گذشته فرار کند اما نمیتواند. تنها میل به آینده است که اجازه میدهد تا حدی اکنون از زیر سلطه گذشته خلاصی یابد. همان وضعیت ناآرامی است که در بطن و متن اکنون همیشه هست.
اصلا اکنون را نوع انسان و فرد در نظر بگیرید. همه ما اکنون هستیم. هر کدام از ما در ظاهر آرام هستیم اما اگر تعمق کنیم، یک ناآرامی در ما هست که ما را زنده نگه میدارد. در مورد عرفا و خواص صحیت نمیکنم. در مورد انسان عادی حرف میزنم. انسان عادی در نهاد خودش یک گونهای از ناآرامی را دارد. حالا اگر به جامعه بروید متوجه میشوید که این ناآرامی پیچیدهتر میشود. زیرا حافظه جمعی زندهتر و پیچیدهتر است. انسان آمیزه عجیب و غریبی است. تناقض وجودی انسان را نمیتوان حل کرد. انسان ذاتاً متناقض است و زیبایی او در این است. انسان در آن واحد هم فرد است، هم جامعه، هم تاریخ است، هم طبیعت، هم اراده است هم ساختار و… یک موجود در هم تنیده در هم پیچیده متناقضی که وجودش ممکن شده است. ما همواره میخواهیم این موجود متناقض را ساده کنیم.
دیپلماسی ما با نفت درگیر شده است. تلاشی شد که دیپلماسی ما ملی شود. اما الان به نظر نمیرسد که سرشت دیپلماسی ما ملی باشد و بیشتر نخبهگراست. نهضت نفت تلاشی بود برای اینکه دیپلماسی ما ملی باشد اما کودتا آن را قطع کرد.
به نکته مهم و بسیار محوری اشاره کردید. اساساً اگر کسی در نهضت ملی تعمق و دقت کند، در مییابد که آرمان اصلی و محوری آن در حوزه سیاست داخلی و به ویژه خارجی- چون درگیر سلطه بیگانه است- آن است که ملی باشد. این در پیوند با روند ملتسازی، دولتسازی و دولت-ملتسازی به معنای مدرن آن در ایران اهمیت دارد. از این دریچه باید نهضت ملی را باید به طور ویژه ارزیابی کرد. مخصوصاً کنش و روش و منش و بینش و گفتار دکتر مصدق را که رهبر این نهضت است.
واقعیت این است که ما بدون تعمق و تامل در سرشت دیپلماسی ایرانی در عصر جدید یعنی از اوایل دوره صفویه به این سو، نمیتوانیم سرنوشت تاریخی ایران را به پرسش بگیریم. در کانون این بحث همین مفهومی است که شما روی آن دست گذاشتید، یعنی مسئله ملی بودن. منتها باید اینجا متوجه مفهوم ملی بود؛ زیرا خطری که همواره مفاهیم ملی و ملت را تهدید میکند این است که راستکیشانه تفسیر شود و محور قرار گیرد. راستکیشانه به معنای ناسیونالیسم تندرو، شووینیستی، برتریجو و تهاجمی که گویی تکثر مردم را نادیده میگیرد و حتی بر هم میکوبد و سرکوب میکند.
من مصدقپرست نیستم و به او نقد هم دارم؛ اما این نکته را دریافتم که اتفاقا اگر کسی در طرز و سبک سیاستورزی مصدق دقت کند، درمییابد او نماینده مکتبی در ناسیونالیزم ایرانی است که میتوان آن را ملیگرایی مردممحور یا مردمگرای ملتباور خواند. دقت کنید که ملت و ملی ناظر بر یک پدیده یگانه است یا باید آن را یگانه کرد و به آن وحدت داد، ولو بهزور. یعنی مثلا همچون کسروی گفت همه باید یک دین یا یک زبان داشت و همه یک جور باشند. همه شهروندان را ما بهزور به یک مذهب برانیم. این یک جور نگاه است. نگاه دیگر ناظر به مردم است. مردم در جوهر خود چندگانگی و چندگونگی دارند. به زبان دیگر متنوع و متکثر هستند. وقتی چنین باشند، در جامعهای چون ایران که در آن این همه گونهگونی و تنوع تاریخی دارید، اگر ملیگرایی شما از سنخ یکپارچهساز، وحدتگرایانه و یگانهساز تندرو باشد، پدر تکثر مردمی را در میآورید، یعنی مردم عملا زیر سلطه ملیگرایی ممکن است له شوند. اما اگر مثل مصدق باشید، اینجا دیپلماسی را ملیکردن هم ملی است و هم مردمی. یعنی مردم در همه جای ایران پشت آن باشند و بنیاد آن باشند و آن را بخواهند. آن طرز خاص در سیاست خارجی مورد وفاق ملی باشد. این درس بزرگی است که باید از نهضت ملی و مصدق و مرامش گرفت. این درس بسیار بزرگی است. اینکه مصدق را نماینده تندروی و غربستیزی و … بدانیم و اینها را میراث مصدق بخوانیم، ستمی به این تاریخ مردم در ایران است. از دریچه مردم و مردمی بودن به این قضیه نگاه میکنم، نه به مصدق بلکه به خود مردم. مردمی که آرمانشان این بوده و در آن نهضت هم این را به کمال نشان داد که اگر میخواهی سیاستگذاری کنی یا در بعد سیاست خارجی ریلگذاری کنی، من را ببین، رفاه من، آرامش من، آسایش من، خشنودی من، خرسندی من، خواست من. همه اینها باید در سیاست خارجی محور باشد و به تعبیر ایشان که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
۲۵۹