کتاب و ادبیات

 آب خوردن با فلسفه!

ما نمی‌دانیم «آب بی‌فلسفه» نوشیدن گواراتر است یا «با فلسفه» نوشیدن؟… به نظر می‌رسد آب را بی‌فلسفه نوشیدن برای شاعر جان«سهراب سپهری»نازنین ما گواراتر بوده است.

محمد صالح علا – ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات:

آب بی‌فلسفه می‌خوردم/ توت بی‌دانش می‌چیدم/ تا اناری ترکی بر می‌داشت، دست فواره خواهش می‌شد/ تا چلویی می‌خواند، سینه از ذوق شنیدن می‌سوخت/ گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می‌چسبانید/ شوق می‌آمد، دست در گردن حس می‌انداخت/ فکر بازی می‌کرد/ زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار/ زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود، یک بغل آزادی بود/ زندگی در آن وقت، حوض موسقی بود/…/ من به مهمانی دنیا رفتم/ من به دشت اندوه/ من به باغ عرفان/ من به ایوان چراغانی دانش رفتم….

ما نمی‌دانیم «آب بی‌فلسفه» نوشیدن گواراتر است یا «با فلسفه» نوشیدن؟… به نظر می‌رسد آب را بی‌فلسفه نوشیدن برای شاعر جان«سهراب سپهری»نازنین ما گواراتر بوده است. و عجیب‌تر آن که خود او با فلسفه، حکمت و عرفان شرقی زلف گره زده داشته است. دیدن مؤلفه ارجمند او «کتاب آبی»، گرایش وی را به فلسفه شرقی بر ما آشکار
می‌کند.

شاید مشرب فلسفی سهراب، فلسفه خودآگاهی، خودانگیختگی و فلسفه عشق بوده است که از روزگارانی یاد می‌کند که ما سایه خودمان را گرو می‌گذاشتیم. آن دوران که مکافات در خود خیانت بود و ما همه عیسی و مریم بودیم، از قالب عرش افتاده.

هرچه چشمه دورتر، ما هم گام‌های بلندتر برمی‌داشتیم. در اینجا باد می‌وزید و عاشق می‌دانست که در آنجا موی شما پریشان شده است. نامه‌رسان با اسب می‌رفت. زیرا می‌دانست اسبی که چهارپا دارد، از آدمی که دوپا دارد، تندتر می‌رود.

پس چرا آب بی‌فلسفه نوشیدن برای شاعر عزیز ما خوشایندتر است؟ شاعری که به هند و ژاپن رفته و با فلسفه «سه‌آمی موتوکیو» و «هاجیمه کازومی»آشنا شده. در نظام یکپارچه هستی، در چنان نظام فلسفی، همه اشیاء، شعوری دارند با سرنوشتی مشترک.

شاید او در حسرت روزگاری است که ما برای آنکه بدانیم در چه زمانی هستیم، به جای آنکه به ساعت‌مان نگاه کنیم، به آسمان نگاه می‌کردیم؛ به آفتاب، به سایه‌ها، ستاره‌ها، به آب‌ها و رودخانه‌ها و ساحت هستی را فهم می‌کردیم.

در کنار رودخانه‌ای دو نفر فیلسوف کنار هم قدم می‌زدند. یکی از ایشان به دیگری گفت:«نگاه کنید، می‌بینید آن ماهی قرمز چقدر شادمان و خوشحال است؟»

فیلسوف دیگر گفت: «شما از کجا می‌دانید آن ماهی قرمز خوشحال است؟ آخر شما که ماهی قرمز نیستید.»

اولی گفت: «شما از کجا می‌دانید که من نمی‌دانم ماهی قرمز خوشحال است؟ آخر شما که من نیستید.»

واقعیتش، این شیوه و شکل تفکر به پدیده‌های هستی، ما را به سمتی سوق می‌دهد که در آنجا دانایی در انتظار ما اجتماع کرده و این پرسش‌ها و پاسخ‌ها، راهی به سمت دانستن باز می‌کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا