مردم وقتی میفهمیدند جنگزدهایم ما را روی سر میگذاشتند

در حین فرار پسر کوچکم را جا گذاشته بودیم… پریشان و آشفتهحال بودم نمیتوانستم باور کنم که از بمباران و ترکش و گلوله نمیترسم فقط میترسیدم که هر کدام از این گلولهها به پسرم خورده باشد و آن موقع است که تمام زندگیام ویران میشد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایسنا، «جیران محمدی» از زنان کُردنشینی است که چهره خشن و بیرحم جنگ را دیده است و در مسیر فرار از آن تجربیاتی کسب کرده که خواندنی هستند. او که از اهالی روستای «قلعه رشید» بوده میگوید: دشمن آن روزهای جنگ هرکس را که نظامی بود یا عکسی از امام داخل خانهاش بود به اسارت میگرفت، اما ما با هزار بدبختی از روستایمان فرار کردیم و به یک قبرستان و بعد نیزارهای رودخانه «الوند» پناه بردیم.
بعد از روستای «سرابله» به کانال سرابله رفتیم تا غروب زیر کانال ماندیم. در حین فرار پسر کوچکم را جا گذاشته بودیم؛ البته این اتفاق برای خیلی از خانوادهها رخ میداد و خوش به حال کسانی که فرزندشان را سلامت پیدا میکردند. پریشان و آشفتهحال بودم نمیتوانستم باور کنم که از بمباران و ترکش و گلوله نمیترسم فقط میترسیدم که هر کدام از این گلولهها به پسرم خورده باشد و آن موقع است که تمام زندگیام ویران میشد.
نمیتوانستم تحمل کنم. نگرانی این که چه بر سر فرزندم میآمد، آرام و قرار را از من گرفته بود. میخواستم به دنبالش برگردم، اما کسانی که با ما بودند مانعم شدند. خودم و زندگی پسرم را به خداوند سپردم چراکه معتقد بودم در همه زمانها زندگی و مرگ ما دست او بود. شب که فرا رسید دوباره فرار کردیم و به روستای «دستک» رفتیم.
در آنجا پسر بزرگم را که حین فرار از ما جدا شده بود دیدم و وقتی پسر کوچکم را دیدم که به سینه گرفته بود و او را پنهان کرده بود و او هنوز زنده بود خیلی خوشحال شدم. پسرم خیلی ترسیده بود وقتی مرا دید از خوشحالی گریه میکرد. ما خیلی شانس آوردیم چراکه یک عده از مردم به خاطر گرما به خاطر گرسنگی و تشنگی در حین فرار جا ماندند. هرکسی که توانست نجات پیدا کند به شهری دور و نزدیک مهاجرت میکرد؛ عدهای به روستای سرخه، دیزه، حریر شهرستان کِرندغرب (دالاهو)، اسلامآباد غرب و کرمانشاه رفتند و عدهای به شهرهای، شمال، شیراز مشهد و یزد رفتند.
در دوران دفاع مقدس روزهای سخت و شیرینی داشتیم. برای ما از این جهت سخت بود که خانه کاشانه خود را از دست داده بودیم و بیکس و بیپناه بودیم. شیرین از این جهت که هم دولت و هم امام و مردم و رزمندگان اسلام ما بیپناهان را تنها نگذاشتند. روزهای سخت، گرسنگی، تشنگی و بیکسی زیادی را تجربه کردیم، اما روزهایی را هم به شادی در کنار هم گذارندیم. دولت برای ما مایحتاج زندگی میفرستاد. رزمندهها به ما قوت قلب میدادند و هرجا که میرفتیم و مردم میفهمیدند جنگزدهایم ما را روی سر میگذاشتند و بسیار از ما پذیرایی میکردند. در دوران دفاع مقدس ما اینچنین ارزشهای مقدسی داشتیم همیشه در کنار هم بودیم.
۲۵۹




