تاریخ ایران

یادداشت‌هایی از آبادان در روزهای محاصره‌

در یکی از روزهای نخست جنگ تحمیلی، آیت‌الله غلامحسین جمی در میانه‌ محاصره‌ آبادان، مسئله‌ای بی‌سابقه را از امام خمینی استفتا کرد: آیا جوانان، حتی دختران، برای حضور در دفاع از شهر نیاز به اجازه دارند؟ پاسخی که دریافت شد، تصویری روشن از فقه در شرایط اضطرار و تعریف تازه‌ای از مسئولیت نسل جوان در جنگ ارائه می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛این دست‌نوشته روزانه آیت‌الله غلامحسین جمی، امام‌جمعه آبادان، یکی از صریح‌ترین و در عین حال انسانی‌ترین اسناد مکتوب از روزهای نخست جنگ تحمیلی در جنوب ایران است. متنی که در دل حادثه و هم‌زمان با وقوع آن نگاشته شده و از همین رو واجد ارزشی دوچندان است. نویسنده در این روایت، نه در جایگاه یک ناظر بیرونی، بلکه به‌عنوان یک فرد حاضر، تجربه زیسته خود را ثبت می‌کند.

یکی از مضامین محوری این نوشته، مسئولیت‌پذیری اجتماعی و فقهی در شرایط بحرانی است. آیت‌الله جمی به‌ عنوان امام‌جمعه، نه‌تنها نقش معنوی، بلکه نقش اجرایی و تصمیم‌ساز برعهده دارد. مراجعه مردم، کارمندان نفت، نمایندگان مجلس و رزمندگان به او، نشان‌دهنده‌ی جایگاه محوری روحانیت محلی در مدیریت بحران است. پرسش‌هایی که او از دفتر امام خمینی مطرح می‌کند، از حکم باز کردن مغازه‌های بسته‌شده و توزیع اقلام ضروری گرفته تا مشارکت جوانان دختر و پسر در جنگ، بیانگر تلاقی مستقیم فقه با واقعیت‌های خشن جنگ است. پاسخ‌ها نیز حاکی از نوعی فقه اضطرار و اولویت‌بخشی به حفظ جان، دفاع و نیاز عمومی جامعه است.

آیت‌الله جمی خود را جدا از مردم نمی‌بیند؛ او نیز برای تهیه‌ آب، همراه خانواده ظرف به دست می‌گیرد و در خیابان‌های نیمه‌متروک شهر رفت‌وآمد می‌کند. این هم‌سرنوشتی، به نوشته بُعدی عمیقاً انسانی می‌بخشد و تصویر روحانی‌ای را ترسیم می‌کند که در متن رنج جمعی ایستاده، نه بر فراز آن.

بخشی از دست‌نوشته‌های آیت‌الله غلامحسین جمی امام‌جمعه آبادان منتشره در کتاب خاطرات آیت‌الله جمی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی از نظر می‌گذرد:

۱۳۵۹/۷/۲۷ مصادف با ۱۰ ذیحجه، عید قربان ۱۴۰۰، خوب امروز عید قربان است و این عید مراسمی دارد که اهم آن‌ها نماز و قربانی است. هر سال در چنین روزی در تمام مساجد آبادان بانگ الصلوه بلند بود و مردم برای اقامه‌ نماز عید به سوی مساجد هجوم می‌آوردند، اما امسال به جای بانگ‌ ایها المؤمنون الصلوه، صفیر گلوله‌های خمپاره است که گوش‌ها را می‌خراشد و اندک مردم عادی هم که در شهر مانده‌اند برای حفظ جان‌شان راهی به سوی خارج می‌جویند که به هر زحمتی شده خود را از قلمرو این خمپاره‌ها دور کنند و رزمندگان هم که سخت مشغول دفاع‌اند و واضح است که دیگر از نماز عید خبری نیست، اما قربانی تا بخواهی هست؛ از طفل در رحم مادر گرفته تا جوان‌ها و پیران. حدود ساعت ۷:۳۰ صبح آقایان رشیدیان و صفاتی نمایندگان مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی آمدند که در رابطه با اوضاع خرمشهر و آبادان گفت و گوهایی به عمل آید.

ساعت ۸ یکی از کارکنان نفت آمد و از بازاریان فوق‌العاده عصبانی بود و شکایت داشت که دکان‌های خود را که مملو از مایحتاج مردم است قفل کرده و از شهر خارج شده‌اند، در حالی که مردمی که شهرند و مخصوصآ رزمندگان مشغول دفاعند، احتیاج به مواد مصرفی حبس شده در این دکان‌ها دارند. پیشنهاد داشت که دکان‌هایشان باز و اجناسشان به قیمت عادلانه‌ی روز در اختیار مردم قرار گیرد که مسأله را از امام استفتا کرده و منتظر بود.

صبح نمی‌دانم چه ساعتی بود که آقای مصدرالامور تلفن کرد و احوال‌پرسی نمود. ایشان تازه به اتفاق آقای دکتر صادقی از تهران آمده بودند و برای آمدن، چون راه ماهشهر ـ آبادان مسدود بود، با زحمت از بی‌راهه آمده بودند. آقای دکتر صادقی دیروز پیام رادیویی داده بودند که امروز هم وعده گذاشته‌اند که از رادیو به زبان عربی پیام بدهند.

ساعت ۹ صبح با دفتر امام تماس گرفتم و مسائلی که سؤال کرده بودم پاسخش را گرفتم، مسائل اینها بود:

۱- تکلیف بازاریانی که دکان‌ها را بسته و شهر را ترک کرده‌اند؟ جواب این بود که عند الاحتیاج دکان‌ها را باز کرده و جنس‌ها را تقسیم و به مصرف برسانید، سپس قیمت آنها را به صاحبانشان بدهید.

۲- جوانان پسر و دختر حاضر به خدمت در این جنگ هستند. احیانآ پدر و مادرها مانع می‌شوند، جواب چنین فرمودند که پسرها احتیاج به اجازه ندارند، اما دختران اگر برایشان خطر ناموسی نباشد هم، چون پسران هستند.

۳- کنسروهای ماهی که از خارج آورده‌اند، در این موقع مصرفش چگونه است، جواب دادند که اشکالی ندارد.

حالا ساعت از ۹ گذشته و ما عازم بیرون رفتن از منزل هستیم. به اتفاق برادرم رسول و فرزندانم مهدی و محمود از منزل خارج شدیم. آب در منزل به کلی نایاب است، لذا ظرف‌ها را برداشتیم و رفتیم ایستگاه نفت، منزل یکی از آشنایان که

منزلش آب داشت. محمود و مهدی پیاده شدند برای برداشتن آب و خودم به اتفاق رسول رفتیم به خیابان‌های آبادان و احمدآباد سر بزنیم. خیابان امام خمینی و امیری و طالقانی آبادان را گشتیم. دکان‌ها همه بسته‌اند فقط تک توکی باز بودند که آنها را تشویق کرده و به وسیله‌ی آنها سفارش دادیم به دیگران که بیایند و دکان‌های خود را باز کنند. حین مراجعت از آبادان، در مسجد بهبهانی‌ها آقای دهدشتی را ملاقات کردم. ایشان با تمام خانواده در یک مغازه‌ی لوازم یدکی پیکان روبه‌روی مسجد بهبهانی‌ها جای گرفته‌اند، زیرا منزل مسکونیش در اثر اصابت خمپاره قابل سکونت نیست. از ایشان خواهش کردم یک صبانه یا کوزه‌ی آب خوری برایمان پیدا کند که قدری آب را خنک نگه دارد. از آن‌جا به خیابان یک احمدآباد آمدم. چند تا دکان باز بود. به بعضی از آنها سری زده و آنان را تشویق و وادار کردم به دیگران سفارش کنند که دکان‌ها را باز کنند. از آن‌جا هم به اداره‌ی رادیو رفتم. حالا ساعت در حدود ۱۰ صبح است. در اداره‌ی رادیو دیدم آقای دکتر صادقی با چند نفر در لباس فرم نظامی و عمامه بر سر نشسته‌اند. آقای دکتر صادقی برای یک سخنرانی به زبان عربی به رادیو آمده بود.

ایشان به استودیو برای ایراد سخنرانی رفتند. به اصرار مرا هم بردند. سخنرانی مفصل و جالبی به زبان عربی در فضیلت عید اضحی و فطر ایراد کردند و سپس ماجرای جنگ و حزب بعث به میان کشیدند.

تا حدود ساعت دوازده در اداره‌ رادیو بودم، اما مجال و حال سخنرانی نیافتم و به مسجد قدس آمدم. نماز ظهر و عصر را با همه‌ برادرانی که آن‌جا بودند برگزار کردیم. بعد از نماز دیدم آقای موسوی که صبح به خرمشهر رفته بود، در مسجد است. از ایشان جویای اوضاع خرمشهر شدم که فریادش بلند شد که آقا خرمشهر غرق خون است. مسجدجامع که محل استقرار رزمندگان بود هم شدیدا مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و جمعی زخمی و عده‌ای هم شهید شده‌اند و مسجد خالی شده است. از من خواست که کاری کنم، چه‌کار کنم؟ حدود یک ماه است که خرمشهر و آبادان زیر آتش شدید خمپاره و توپ و بمباران‌های هوایی است و من هم هر روز اقلا یکی دو بار با دفتر امام تماس گرفته و استمداد کرده‌ام و وعده‌ مساعدت شنیده‌ام و فعلا هر روز از روز قبل، بدتر و فشار شدیدتر می‌شود. تا کار به این‌جا رسیده که الان کسی نمی‌تواند به راحتی قدم به خرمشهر گذارد و خرمشهر مبدل به خونین‌شهر و گرفتار آتش توپ و خمپاره است و از سکنه خالی است. آبادان هم چنین است. به اتفاق آقای موسوی به منزل آمدم و از مخابرات خواسته‌ام که با دفتر امام در تهران تماس بگیرند و حالا منتظر تلفن دفتر امام هستم. ساعت نزدیک یک بعد از ظهر است. تلفن دفتر امام الان زنگ زد، خودم با آقای صانعی صحبت کردم و تلفن را به آقای موسوی دادم که صحبت کند. الان ساعت ۲ بعد از ظهر است و آقای موسوی دارد با شدت و عصبانیت با آقای صانعی صحبت می‌کند و وضع خرمشهر را شرح می‌دهد. از جمله این‌که ایشان به طنز به آقای صانعی گفتند که امروز عید قربان است و ما قربانی زیاد داریم، هرچه بخواهی گوشت قربانی در خرمشهر فراوان است، ایشان اضافه کردند که آقا به داد ما برسید که تمام جوانان عزیز ما از دست رفتند. آقای صانعی هم با تأثر وعده داد که مطالب را به عرض امام برساند. نمی‌دانم ساعت حدود ۴ یا کمتر بود که آقای کاظمی ماشین آوردند و آقای موسوی و صداقت با ماشین ایشان راهی خرمشهر شدند و ما هم به اتفاق فرزندانم، مهدی و محمود و برادرم رسول از منزل خارج شدیم.

۲۵۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا