تاریخ ایران

گفت‌وگو با رئیس اتحادیه کچل‌های تهران در شش دهه پیش!

کسانی می‌توانند عضو اتحادیه بشوند که محض نمونه یک دانه مو هم در کله مبارک‌شان وجود نداشته باشد. این اشخاص بعد از خواندن قسم‌نامه مخصوص کارت عضویت که به امضای اسماعیل‌خان است دریافت می‌کنند و بایستی ماهیانه مقداری به اتحادیه کمک مالی بکنند.

به گزارش ایرانی مگ ، در میانه خاطرات شیرین و شگفت‌انگیز مطبوعات دهه ۳۰ ایران، برخی روایت‌ها چنان رنگ‌وبویی از طنز و خلاقیت اجتماعی دارند که هنوز هم با خواندن‌شان لبخندی بر لب می‌نشیند. یکی از همین روایت‌ها، گفت‌وگوی بی‌نظیر مجله «اطلاعات هفتگی» با اسماعیل میرکمیل، رئیس «اتحادیه کله‌طاس‌های تهران»، در سال ۱۳۳۷ است؛ اتحادیه‌ای واقعی یا خیالی که شوخی و جدی را باهم آمیخته و از خلال آن، نگاهی به زیست اجتماعی افرادی انداخته که طاسی سر را نه‌تنها نقص، که نشانی از نبوغ، هوش و حتی هویت جمعی می‌دانستند.

اسماعیل میرکمیل، مردی کوتاه‌قد و قوی‌هیکل که به خاطر سر براق و بی‌مویش مشهور است، از تشکیل اتحادیه‌ای می‌گوید که هدفش حمایت از «حقوق قانونی کسانی است که فاقد مو هستند.» اتحادیه‌ای که با شوخ‌طبعی، شرایط عضویت سخت‌گیرانه‌ای گذاشته، ولی به همان اندازه صمیمی و همدلانه اعضا را دور هم جمع کرده است: کسانی که یا به کلی بی‌مو هستند یا هر دو روز یک بار سر خود را از بیخ می‌تراشند!

در این مصاحبه، علاوه بر روایت شکل‌گیری اتحادیه و خاطرات شخصی اسماعیل‌خان، با طعنه‌های هوشمندانه به باورهای رایج زمانه، ساختارهای بروکراتیک و حتی پزشکان، داروسازان و دیگر صنوف نیز روبه‌رو می‌شویم. میرکمیل با همین لحن شوخ اما پرکنایه، از مطالبه معافیت‌های ویژه برای طاس‌ها تا پیشنهاد اصلاحات اداری و حتی میتینگ خیابانی به‌ عنوان برنامه‌های آینده اتحادیه می‌گوید.

این گفت‌وگو نمونه‌ای کم‌نظیر از آمیختگی طنز اجتماعی، خودانتقادی، و واکاوی هویت‌های جمعی در مطبوعات عصر پهلوی دوم است؛ روایتی که هم روحیه شوخ‌طبع ایرانی را نشان می‌دهد و هم دغدغه‌های واقعی درباره تعلق اجتماعی، پذیرش تفاوت‌ها و خلق خرده‌فرهنگ‌های شهری را بازتاب می‌دهد.

در ادامه، متن کامل این گفت‌وگوی خاطره‌انگیز را به نقل از اطلاعات هفتگی موخر ۲۷ تیر ۱۳۳۷ می‌خوانید؛ سفری به دنیای اتحادیه‌ای که اصل را بر براق بودن سر و ظرافت طبع اعضایش گذاشته است!

روز شنبه گذشته اطلاعات هفتگی یک میهمان عجیب داشت. این میهمان مردی کوتاه‌قد و قوی‌هیکل بود. صبح اول وقت وارد اتاق نویسندگان شد. در قیافه‌اش چیز جالبی پیدا نبود، اما کله بزرگی داشت که از دور برق می‌زد و در آن اثری از مو دیده نمی‌شد. وی بعد از این‌که با دستمال عرق از سر تر و تمیزش پاک کرد خودش را معرفی نمود: «بنده اسماعیل میرکمیل رئیس اتحادیه کله‌طاس‌های تهران هستم.»

موضوع جالبی بود. اسماعیل‌خان را به کناری کشیدیم و از او خواستیم که درباره اتحادیه خود توضیح بدهد.

پسرعموها!

آقای رئیس بعد از این‌که سیگاری چاق کرد شروع به صحبت نمود:

عرض کنم خدمت‌تان که حقیر صاحب یک مغازه خواربارفروشی در میدان فوزیه [«امام حسین» کنونی] هستم. روزی نیست که صدها مشتری به مغازه من مراجعه نکنند. در میان آن‌ها همه جور آدمی پیدا می‌شود، کوتاه، بلند، چاق، لاغر، مودار و کچل… اما تعجب می‌کنید اگر بگویم که کچل‌ها خیلی بیشتر از مودارها هستند. مقصودم از کچل آن‌هایی هستند که سرشان مو ندارد حالا این امر گاهی به علت میکروب است و گاهی هم خودبه‌خود انجام می‌گیرد و ما اسم طاسی را روی آن می‌گذاریم. با مشاهده این‌گونه مشتری‌های بی‌مو از فکر من گذشت که آن‌ها را دور هم جمع کنم و اتحادیه‌ای تشکیل بدهم.

در مورد خودم باید بگویم که از پانزده سالگی از داشتن مو بی‌بهره بودم. یک روز متوجه شدم که موهایم دسته‌دسته می‌ریزد و یک هفته بعد کله‌ام به صورتی درآمد که حالا ملاحظه می‌کنید. به همین مناسبت مرا از مدرسه بیرون کردند و ناچار به دنبال کاسبی رفتم. حالا هم خیلی راضی هستم که درس نخوانده‌ام و ناچار نیستم با چندرغاز حقوق پشت میز بنشینم و قلم بزنم.

به هر صورت فکر خودم را با پسرعمویم که ایشان هم کچل هستند در میان گذاشتم و ما دو نفر تشکیلات اولیه اتحادیه را به وجود آوردیم. او در محل کار خودش که یک کارگاه الکتریکی است شروع به تبلیغ کرد و من موضوع را با مشتری‌های خودم در میان گذاشتم. بعد از شش ماه فقط پنج هم‌عقیده پیدا کردیم. تازه از این پنج نفر یکی هم کاملا طاس نبود و در شقیقه‌هایش موهای سفیدرنگی به چشم می‌خورد.

سوقات عجیب

کم‌کم نزدیک بود از کار خود منصرف بشویم که یک روز اتفاقی افتاد و مرا به تشکیل اتحادیه حریص‌تر کرد. آن روز وقتی مغازه را تعطیل کردم ناگهان صدایی شنیدم که داد می‌کشید: «اسمال کدو… اسمال کدو صبر کن کارت دارم…» برگشتم و دیدم که یکی از دوستان قدیمی است. لازم است توضیح بدهم که رفقا اسم مرا اسماعیل کله‌کدو گذاشته‌اند که به‌مرور زمان تبدیل به «اسمال کدو» شده و حالا بین آن‌ها به این نام معروف هستم.

در هر حال آن شخص نزدیک شد و بسته‌ای را به من داده گفت: «این را بروبچه‌ها برایت از اصفهان سوقات آورده‌اند.» تشکر کردم و به خانه رفته بسته را باز کردم دیدم که یک شانه نایلون و نشکن است. از حرصم فریاد کشیدم و تصمیم گرفتم از حق خودم و همه کچل‌ها دفاع کنم.

حالا یک سال از آن تاریخ می‌گذرد، اتحادیه بی‌سروصدا تشکیل شده و دارای بیش از سی نفر عضو است که هر ماه ماهیانه می‌پردازند و به سهم خود درباره این‌که چگونه ممکن است کچل‌ها را در زندگی موفق کرد مطالعه می‌کنند.

در میان اعضای ما از فروشنده دوره‌گرد گرفته تا کارمند اداری و حتی دکتر حقوق وجود دارد. گرچه هنوز هیچ‌کدام میل ندارند که اسم‌شان فاش بشود اما همگی انتظار می‌کشند که یک روز همه کچل‎های ایران عضو اتحادیه بشوند.

شما هم می‌توانید!

سپس اسماعیل‌خان درباره هدف و مرام اتحادیه توضیحات مفصلی داد. یک جزوه نیز که با خط خوب نوشته شده بود در مقابل ما گذاشت. این جزوه درحقیقت مرام‌نامه اتحادیه کچل‌ها محسوب می‌شد و در اول آن این جمله به چشم می‌خورد: «این اتحادیه تشکیل می‌شود تا از حقوق قانونی کسانی که فاقد مو هستند دفاع کند و حمایت آنان را به عهده بگیرد…»

در صفحات بعد شرایط عضویت را تشریح کرده است. کسانی می‌توانند عضو اتحادیه بشوند که محض نمونه یک دانه مو هم در کله مبارک‌شان وجود نداشته باشد. این اشخاص بعد از خواندن قسم‌نامه مخصوص کارت عضویت که به امضای اسماعیل‌خان است دریافت می‌کنند و بایستی ماهیانه مقداری به اتحادیه کمک مالی بکنند. به نظر می‌رسد که عضو شدن در اتحادیه کچل‌ها کار مشکلی است اما باید به عرض‌تان برسانیم که بنده و شما هم ممکن است این افتخار را پیدا کنیم. اتحادیه کسانی را که تعهد کنند هر دو روز یک بار سر خود را از بیخ بتراشند به طوری که اثری از مو در آن باقی نماند به عضویت قبول خواهد کرد و به این ترتیب می‌خواهند شأن و مقام کچل‌ها را حتی از مودارها هم بالاتر ببرند.

اسماعیل‌خان می‌گوید:

– تجربه نشان داده که کچل‌ها همیشه باهوش‌تر و با استعدادتر از مودارها بوده‌اند. شما اگر به مجلس شورای ملی بروید ملاحظه خواهید کرد که اکثریت با کسانی است که مو ندارند یا این‌که در شرف بی‌مو شدن هستند. آقای کهبد که مدت‌ها نماینده مجلس بوده سرشان اصلا مود ندارد و این نشانه نبوغ ذاتی و فطری ایشان است. به همین دلیل ما از شهرداری تقاضا می‌کنیم که برای کچل‌ها امتیازات بیشتری قائل بشود. مثلا آن‌ها را از پرداخت مالیات معاف کند و حتی آقای شهردار سالی یک بار در سالن شهرداری از کچل‌ها دعوت کرده با آن‌ها به مشورت بپردازد. یقینا از این کار ضرر نخواهند دید و به‌زودی وضع شهر خیلی بهتر خواهد شد.

و نخست‌وزیر

رئیس اتحادیه از طرف اعضا به هیات دولت پیشنهاد کرد که تصویب‌نامه‌ای بگذارنند که به موجب آن کلیه کارمندان موظف باشند سرهای خود را از بیخ بتراشند یا این‌که به هر کارمند کچل و بدون مو اضافه حقوقی تعلق بگیرد. وی گفت:

خیال می‌کنم خود آقای نخست‌وزیر [منوچهر اقبال] هم از زلف‌های فرفری خود راضی نباشند. این موها باعث زحمت است، احتیاج به شست‌وشو دارد و مخصوصا هر هفته چند ساعت وقت ایشان را که باید به مصرف امور مهمه برسد می‌گیرد!

اعضای اتحادیه با کلاه‌فروش‌ها و سلمانی‌ها هم مخالف‌اند و می‌گویند که این اشخاص کار مثبتی که نتیجه‌ای به حال اجتماع داشته باشد انجام نمی‌دهند.

کلاه‌فروش‌ها باید هرچه زودتر تغییر شغل بدهند و لغت سلمانی تبدیل به «تیغ‌زن» بشود. به این معنی که آرایش زلف‌های کرنلی و پرپشت جای خود را به تیغ زدن سر و صورت بسپارد و دیگر هیچ‌کس حتی احتیاج به شانه هم پیدا نکند.

آن‌ها کلاه گذاشتن را یکی از گناهان بزرگ تصور می‌کنند و معتقدند که باید کله‌های بدون مود که درحقیقت سند افتخار و نبوغ اشخاص است همیشه زیر باران و آفتاب برق بزند.

حیله اسماعیل‌خان!

به پزشکان و داروسازان هم این‌طور نصیحت می‌کنند:

نسخه برای ریزش مو ننویسند. بالاخره هرکس دیر یا زود موهای خود را از دست خواهد داد و نسخه‌های شما هیچ‌گونه تاثیری در این امر طبیعی نخواهد داشت. این همه داروهای مختلف که برای ریزش مو ساخته شده اگر اثر معکوس نداشته باشد لااقل آن‌طورها که شما تصور می‌کنید دارای تاثیر نیست. ما عده زیادی را دیده‌ایم که زلف مبارک خود را درنتیجه استعمال این‌گونه داروها و شامپوها از دست داده‌اند.

خود اسماعیل‌خان میرکمیل تعریف می‌کرد:

من همیشه به یک حمام عمومی واقع در سرچشمه می‌روم. از چندی قبل در آن‌جا آقای سال‌خورده‌ای را می‌دیدم که موهایش در حال ریختن بود. از سدر و زرده تخم‌مرغ و صابون‌های مختلف نتیجه نگرفته بود و حالا داروهای مختلف به سر خود می‌مالید شاید از ریزش مو جلوگیری به عمل آورد. من هر وقت او را می‌دیدم خون خونم را می‌خورد و از حرص می‌خواستم کله‌اش را بکنم. بالاخره یک روز از فرصت استفاده کرده در غیاب آن مرد مقداری از گرد مخصوص که در حمام‌ها برای نظافت و ریزش مو به کار می‌برند داخل کاسه محتوی دوای وی کردم و یک ساعت بعد وقتی زیر دوش مشغول شست‌وشو بود ناگهان از وحشت فریادی کشید و معلوم شد که آخرین تارهای زلف آقا هم ریخته است. هفته بعد وقتی او را کله بدون مو و براق در حمام دیدم به نظر خیلی راضی می‌رسید و وقتی جریان را به او گفتم دستم را بوسید و حالا هم از اعضای پروپاقرص اتحادیه به شمار می‌رود.

اتحادیه کچل‌ها یک اعتراض دیگر هم دارد:

– چرا وقتی ژیگولوها را می‌گیرید سر آن‌ها را می‌تراشید. این کار به حیثیت کچل‌ها لطمه می‌آورد. شخص طاس آدم محترم و بااستعدادی است و نباید او را با یک ژیگولوی مزاحم در یک ردیف قرار داد. ما به این عمل اعتراض داریم و از مامورین انتظامی تقاضا می‌کنیم که از این به بعد از سر تراشیدن خودداری کرده مودارها را به حال خود بگذارند برای این‌که همین بدترین تنبیه برای آنان محسوب می‌شود.

مرگ بر کرنل

وقتی از آقای میرکمیل پرسیدیم که برنامه آینده اتحادیه آن‌ها چیست، او بدون تامل جواب داد:

ما برای آینده برنامه‌های وسیعی داریم. به‌زودی اعضای اتحادیه به هزارها نفر بالغ خواهد شد و سپس آن را به صورت حزب درخواهیم آورد و رسما شروع به کار خواهیم نمود. اولین اقدام ما انجام یک میتینگ دسته‌جمعی در خیابان‌های تهران است. در این میتینگ کلیه اعضا شرکت می‌کنند و شعارهای آن از این قبیل خواهد بود: «مرگ بر کرنل وایلد و زلف‌های کرنلی…»، «شانه‌های نشکن را دور بیندازید و به جای آن تیغ بخرید…»، «سلمانی‌ها با ما متحد شوید..»، «کچل‌ها بهترین نمونه مردان زیرک و توانا هستند…»

در ضمن چون شنیده‌ایم که در خارج از کشور نیز کچل‌ها تشکیلاتی دارند خیال داریم با آن‌ها مکاتبه کرده تبادل عقیده نماییم و در صورت امکان نماینده‌ای هم به خارجه بفرستیم.

وقتی آقای اسماعیل میرکمیل اداره مجله را ترک می‌کرد به ما قول داد که یک روز ما را به مجمع عمومی اتحادیه دعوت کند اما گفت: «فقط یک شرط دارد: باید سرتان را بتراشید.»

متاسفانه ما در هیأت تحریریه چنین آدم باشهامتی نداریم!

۲۵۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا