چرا حمله به شاهنامه؟ چون توهین به شناسنامه ملی ایرانیان هزینهای ندارد!

جنجال تازه بر سر سخنان یک طنزپرداز، یادآور حملات قدیمی احمد شاملو به فردوسی شد؛ حملاتی که مهدی اخوان ثالث در اوج شاعرانگی تنها یک جمله دربارهشان گفت: شاملو میخواهد به هر قیمت مطرح باشد.
سید احمد میرزاده در روزنامه خراسان نوشت:
به تازگی به بهانه سخنان فردی که در فضای مجازی به عنوان طنزپرداز شناخته میشود بار دیگر شاهنامه فردوسی به بحث روز بدل شده است. پیداست فردوسی و اثر شگرف او در نهاد ما ایرانیان آنچنان جایگاه والا و عزیزی دارد که هرگونه بیحرمتی به او احساسات ملی را جریحهدار میکند.
این جنجال یادآور سخنهایی است که در سالهای پایانی دهه ۶۰ از سوی احمد شاملو مطرح شد. شاملو با دروغپرداز نامیدن فردوسی در داستان کاوه، این شاعر حکیم را وابسته به طبقه فئودال و خائن به تودهها دانسته بود.گویی شاملو نیز خبر نداشت که شاهنامه، رمانی ساخته ذهن فردوسی نیست! و داستانهای این «بهیننامۀ باستان» نسل در نسل و سینه به سینه از گذشتگان به ارث رسیده و هنر فردوسی بزرگ -که خود از میراثداران این داستان باستانی است در روایت زیبای آن است. سید عطاءالله مهاجرانی در کتاب «گزند باد» نشان داد که حتی همین پندار نیز از جای دیگر به دست شاملو رسیده بود.
در آن سال از میان انواع پاسخ های علمی یا احساسی که به شاملو داده شد از یادداشت دکتر فرشید ورد و کتاب عطاء الله مهاجرانی گرفته تا مصاحبه هوشنگ گلشیری با نشریه دنیای سخن، یک پاسخ بیش از همه به دل نشست و در یادها ماند: پاسخ مهدی اخوان ثالث؛ شاعری که در همان زمان در هنر شاعری نیز همرتبه و چهبسا برتر از شاملو بود.
وطندوستی شاعر «تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم» و شاهنامهشناسی سراینده «آخر شاهنامه» بر همه آشکار بود. وقتی که از مهدی اخوان ثالث -که آن سال برای اولین و آخرین بار به خارج از ایران سفر کرده بود- درباره سخنان فردوسیستیزانه شاملو پرسیدند به کوتاهی پاسخ داد: شاملو میخواهد به هر قیمت که شده مطرح باشد.
امروز نیز اصل موضوع همین است. وگرنه متن آن سخنان تاب نقد علمی ندارد و باید به آن از دید روانشناسی فردی و اجتماعی نگریست. حمله به شاهنامه حملۀ لودگی و خردگریزی به خردگرایی است! در میان هزاران شاهکار ادبی و هنری ما که به بهانه جانبداری از عشق، عرصه خردستیزی شدهاند شاهنامه، جلوه درخشان خردگرایی نژاد ایرانی است و این خردگرایی از دیدگاههای کلامی فردوسی مایه میگیرد: خرد رهنمای و خرد دلگشای/ خرد دست گیرد به هر دو سرای. به راستی چرا شخصی که پیش از این فقط به سراغ سوژههای اجتماعی و سیاسی میرفته به سراغ شاهنامه آمده است؟ گویا پرداختن به سوژههای دیگر هزینههایی برای طنزپرداز دارد اما توهین به شناسنامه ملی ایرانیان هزینهای ندارد و سراسر نفع است! میتوان جنجالی آفرید و جایگاه نام خود را در موتورهای جست وجو بالا برد.
بهویژه در زمانی که پس از جنگ ۱۲ روزه، ایرانیان بیش از هر زمانی به «ایران عزیز» خود میبالند و حس وطندوستی چون فوارهای جوشان و خروشان است چنین اقدامی میتواند شهرتافزا باشد. اگر این فرد در پی جنجال نبود، کافی بود کمی مشورت کند. کافی بود به نسخههای معتبر شاهنامه که به فراوانی در دسترس است مراجعه کند. دکتر جلال خالقی مطلق که مبنای تصحیح خود را قدیمیترین دستنویس شاهنامه یعنی نسخۀ فلورانس قرار داده و البته هیچ یک از دستنویسهای قابل اعتنای دیگر را نیز از نظر دور نداشته، داستان «سده» را در شاهنامه خود نیاورده و توضیح داده است که این داستان نهتنها در پچین فلورانس (معتبرترین و قدیمیترین دستنویس شاهنامه مورخ ۶۱۴) نیست که در نسخه لندن (مورخ ۶۷۵) و نیز نسخههای قاهره و استانبول وجود ندارد و برخی دستنویسهای دیگر نیز آن را تنها در حاشیه آوردهاند. خالقی مطلق هم با دلایل نسخهشناسی و هم با دلایل سبکشناسی اثبات کرده که این ابیات الحاقی است.
دکتر میرجلالالدین کزازی نیز در کتاب گرانسنگ خود «نامه باستان» که شامل ویرایش و گزارش تمام شاهنامه فردوسی است، داستان سده را نیاورده است. به واقع بر سر هیچ هیاهو شده است! اما اگر این ابیات را الحاقی نیز ندانیم چه کسی ممکن است از لحن یک متن کهن چنین خوانش سبک کوچه بازاری داشته باشد؟ جز کسی که در پی جلب توجه از طریق تاثیرگذاری بر اذهان بیمار شهوتگراست؟ آن هم با لحنی چنین بیآزرم که از یک بانوی ایرانی قبیح است! برخی اظهارات سست درباره شاهنامه ناشی از بیاطلاعی از کارکرد اسطوره و نیز چگونگی سرایش شاهنامه است. اسطوره نه تاریخ است نه داستانی که یک فرد نوشته باشد. اسطوره چونان خوابی است که یک ملت دیده است.
خواب را نمیتوان مسخره یا نقد کرد. خواب را باید تعبیر کرد و گزارد. یونگ در آثار روانشناسانه خود به شباهت خواب و اسطوره پرداخته که اولی به ناخودآگاه فردی و دومی به ناخودآگاهی جمعی بازمیگردد و کار بزرگ فردوسی، استادی او در روایت اساطیر ایرانی است. او آنچه در ناخودآگاه ایرانیان بوده هنرمندانه بازتاب داده است.
نگاهی کوتاه به دستاوردهای شاهنامهپژوهی از جمله «حماسهسرایی در ایران» نوشته دکتر ذبیحالله صفا و یا «یادداشتهای شاهنامه» نوشته دکتر جلال خالقی مطلق آشکار میکند که فردوسی در سرودن شاهنامه ماخذی داشته به نام «شاهنامه ابومنصوری» که برای به دست آوردن آن سالها رنج کشیده و وقتی به آن دست یافته، کوشیده به اصل داستانها وفادار بماند. تا حدی که در جایی گفته است: «گر از داستان یک سخن کم بدی/ روان مرا جای ماتم بدی» شاهنامه ابومنصوری نیز مجموعهای از ماخذ و منابع کهنتر (از جمله کتاب «خداینامه» پهلوی) داشته است.
شاهنامه شناسنامه ملی ایرانیان است. اینکه چگونه افراد و اقوامی پراکنده و سرگردان با هم متحد شدند، با دشمنان جنگیدند، با بلایای طبیعی مبارزه کردند و سرانجام توانستند تمدنی برپا کنند و به یک ملت تبدیل شوند. این اثر حماسهای است که هر ملتی ندارد. بسیار شرطهای طبیعی و تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نیاز است تا برخی ملتها بتوانند حماسه ملی داشته باشند و از آن جمله ظهور یک شاعر بزرگ در یک زمان مناسب، نه زودتر و نه دیرتر و این موهبتی است که نصیب ما ایرانیان شده است. از میان ملل جهان چند ملت چنین حماسهای، چنین شناسنامهای و چنین گوهر درخشانی دارد که قرنها انگیزهبخش اتحاد و مبارزه و بقای آن ملت باشد؟