تاریخ جهان

چارلی چاپلین: در آمریکا مثل کسانی که طاعون گرفته باشند، از ما دوری می‌کردند!

اولین روز ورودم کاملا درمانده بودم. برای من شکنجه‌ای بود که به رستوران بروم و با لهجه انگلیسی خود که به کندی حرف می‌زدم چیزی دستور دهم.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوایل دهه چهل خورشیدی چارلی چاپلین نابغه بی‌همتای عالم سینمای جهان، سال‌ها بود که از غوغای حیات گریخته و در قلب کوهسار آلپ (در سوئیس) زندگی آرامی را می‌گذراند. چارلی از نیمه دهه سی خورشیدی پیش‌نگارش شرح‌حال خود را به تشویق «گراهام گرین» نویسنده معروف انگلیسی آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این خودزندگی‌نامه‌نوشت را طی چند شماره منتشر کرد. در ادامه بخش بیست‌وهشتم آن را به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ بیست‌ونهم مهر ۱۳۴۳ (ترجمه حسام‌الدین امامی) می‌خوانید:

در یکی از خانه‌هایی که با سنگ قهوه‌ای رنگ اندکی دورتر از خیابان چهل‌وسوم ساخته شده بود، همان‌جا که اکنون ساختمان «تایمز» قرار دارد اتاقی گرفتم. اتاق مزبور غم‌انگیز و کثیف بود و سکونت در آن غم دوری از وطن و حسرت آپارتمانی را که در لندن داشتم در دلم زنده می‌کرد. در طبقه زیرزمین این ساختمان کارگاه لباس‌شویی و اتوکشی قرار داشت و و در روزهای هفته رایحه زننده لباس‌هایی که با بخار شسته و پرس می‌شد به طرف بالا می‌آمد و بر ناراحتی من می‌افزود.

اولین روز ورودم کاملا درمانده بودم. برای من شکنجه‌ای بود که به رستوران بروم و با لهجه انگلیسی خود که به کندی حرف می‌زدم چیزی دستور دهم. مردم چنان به‌سرعت و با عباراتی کوتاه و مختصر حرف می‌زدند که ناراحت می‌شدم. زیرا می‌ترسیدم که شمرده حرف زدن من وقت آن‌ها را تلف کند.

با چنین محیطی ناآشنا بودم. در نیویورک حتی صاحبان موسسات و مشاغل کوچک هم با چابکی کار می‌کنند. واکسی با چابکی کفش شما را واکس می‌زند. مشروب‌فروش با چابکی آبجو به شما می‌دهد، ظرف آبجو را بر روی پیش‌خوان صیقلی و بلند بار می‌لغزاند تا به دست شما برسد. وقتی که مخلوط شیر و مالت و تخم‌مرغ بخواهید، متصدی این کار چنان با سرعت آن را تهیه می‌کند که بی‌شباهت به شعبده‌بازی نیست. با سرعتی حیرت‌آور لیوانی را چنگ زده و هریک از مواد ضروری را با انگشتان ماهر خود در یک چشم برهم زدن از میان صدها ظرف و بطری بیرون کشیده و در لیوان می‌ریزد. قدری وانیل، تکه‌ای بستنی، دو قاشق مالت، تخم‌مرغی خام که فقط با یک ضربه زرده‌اش را درمی‌آورد و سپس شیر را بدان می‌افزاید، همه را در ظرف می‌ریزد، تکان می‌دهد و چنان به‌سرعت مخلوط می‌نماید که تمام این‌ها در کمتر از یک دقیقه صورت می‌گیرد.

در اولین روز در آن خیابان بسیاری از مردم مثل من تنها و مهجور به نظر می‌رسیدند؛ ولی عده‌ای هم چنان با سنگینی و بطالت در طول خیابان راه می‌رفتند که گویی صاحب آن هستند. رفتار بسیاری از مردم خشک و سفت شبیه فلز به نظر می‌رسید. گویی مطبوع و شاداب بودن در نظر آن‌ها نشانه‌ای از ضعف به شمار می‌رفت.

اما هنگامی که شب همراه مردمی که لباس تابستانی دربر داشتند در «برودوی» قدم می‌زدم، قوت قلبی یافتم. در سرمای سخت نیمه سپتامبر انگلستان را پشت سر گذاشته بودیم و هنگامی وارد نیویورک شدیم که تابستانی نظیر هند با ۸۰ درجه حرارت داشت. همچنان که در «برودوی» قدم می‌زدم ناگهان صدها چراغ الکتریک رنگارنگ روشن شد و همچون جواهری درخشان تابندگی گرفت.

در آن شب گرم عقیده‌ام عوض شد و معنی آمریکا را دریافتم، آسمان‌خراش‌های سر به فلک کشیده، چراغ‌های رنگین درخشان و تلألو پرهیجان آگهی‌های رنگارنگ روح امیدواری و حادثه‌جویی را در من برانگیخت.

کارنو در آمریکا شهرت عظیمی داشت. از این رو میان نمایش‌های گروهی از هنرپیشگان درجه اول، نمایش ما گل سرسبد همه بود. با وجودی که از نمایشنامه «وو-ووز» نفرت داشتم طبعا منتهای کوشش را در آن مصروف داشتم. انتظار داشتم که به قول کارنو این نمایش «همان چیزی باشد که برای آمریکا خوب است.»

چارلی چاپلین: در آمریکا مثل کسانی که طاعون گرفته باشند، از ما دوری می‌کردند!

معمولا اولین لطیفه من در انگلستان خنده عظیمی برمی‌انگیخت و در عین حال همچون مشتی که نمونه خروار است نشان می‌داد که بقیه نمایش برچه منوالی خواهد بود. در این‌جا سن منظره اردویی را نشان می‌داد و من با فنجانی چای از چادری به چادر دیگر می‌رفتم:

– آرکی (خود من): صبح به خیر هودسن! ممکن است قدری آب به من بدهی؟

– هودسن – برای چه می‌خواهی؟

– آرکی. می‌خواهم حمام بگیرم.

(پچ‌پچی خفیق و سپس سکوتی سرد از طرف تماشاگران)

– هودسن: دیشب چطور خوابیدی؟

– آرکی، اوه خیلی بد. خواب می‌دیدم که کرم درختی مرا تعقیب می‌کرد.

(باز هم سکوت سرد و خسته‌کننده ادامه یافت.)

بدین ترتیب نمایش ما ادامه یافت و قبل از پایان آن تماشاگران رفته بودند. همان‌طور که گفتم «وو-ووز» نمایشی مزخرف و بی‌سروته بود و من به کارنو سفارش کرده بودم که آن را شروع نکند.

نمایش‌های پر از خنده دیگری نظیر: اسکتینگ، دزدان خلف، اداره پست، آقای پرکینس، و نماینده پارلمان را می‌توانستیم به روی صحنه بیاوریم که برای تماشاگران آمریکایی سرگرم‌کننده بود ولی کارنو آدمی یک‌دنده بود و همیشه حرف خودش را می‌خواست به کرسی بنشاند.

شکست و ناکامی در یک کشور خارجی غم‌افزا و مصیبت‌بار است. هر شب در برابر تماشاگرانی سرد و خاموش ظاهر شدن و با لهجه انگلیسی چنان نمایش کمدی را اجرا کردن کاری دشوار و مشئوم بود. ما مثل فراریان دزدانه به تئاتر وارد می‌شدیم و از آن بیرون می‌رفتیم.

مدت شش هفته این فضاحت را تحمل کردیم. مثل کسانی که «طاعون» گرفته باشند، سایر بازیکنان از ما دوری می‌کردند. وقتی که در کنار سن برای شروع نمایش جمع می‌شدیم مثل کسانی بودیم که آن‌ها را برای اعدام به صف کرده باشند.

احساس تنهایی و افسردگی می‌کردم و تنها زندگی می‌کردم. روزها در خیابان‌های طویلی که به نظر نمی‌رسید به جایی منتهی شود به راه می‌افتادم و خود را با تماشای باغ وحش، پارک و موزه مشغول می‌داشتم.

بعد از شکست در بازی، شهر نیویورک به نظرم مهیب، ساختمان‌هایش بیش از حد مرتفع و محیط رقابت آمیزش ناراحت‌کننده جلوه می‌کرد.

خانه‌های مجلل خیابان پنجم، ساختمانهای سر به فلک کشیده و مغازه‌های آخرین مد به طور بی‌رحمانه‌ای یادآور درماندگی من بودند. راه زیادی رفته بودم و به ناحیه فقیرنشین و کثیف شهر رسیدم. از پارک واقع در میدان «مادیسون» گذشته به سوی خیابان دوم و سوم روان شدم. در این‌جا فقر قیافه وحشتناک خود را نشان می‌داد، بی‌نوایی و فقری تلخ از همه جا فرومی‌بارید.

فقر نعره‌زنان، خندان و گریان پیرامون درها و پنجره‌ها و گوشه کنار خیابان‌ها در حرکت بود. این منظره چنان غم‌انگیز و رقت‌بار بود که با عجله عزم بازگشت به «برودوی» را کردم.

آمریکایی اصولا آدمی خوش‌بین است که با انبوه رویاها سرگرم بوده و کوشنده‌ای خستگی‌ناپذیر است. این طرز فکر درباره آمریکایی کم‌کم روح امیدی به من می‌داد. برخلاف تصور پس از شکست در نمایش خویش کم‌کم خود را سبکبال و بی‌دغدغه می‌یافتیم.

فرصت‌ها و موقعیت‌های گوناگون دیگری در آمریکا وجود داشت. چرا باید من به کار نمایش بچسبم؟ من خود را وقف هنر نکرده بودم! چرا به کار دیگر دست نزنم؟ کم‌کم اعتماد به نفسم اعاده می‌شد. تصمیم گرفته بودم که هرچه پیش آید باز در آمریکا بمانم.

۲۵۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا