کتاب و ادبیات

پاسخ شاهنامه وار به حملات غربی‌ها علیه ایران

اگر کل غنی‌سازی را تعطیل کنیم، و نیز اگر حمایت‌مان را از تمام دولت‌ها و نهادهائی که با امریکا و هم پیمانانش معاندت دارد قطع کنیم، در دشمنی آنها با ما، کوچکترین خللی ایجاد نمی شود.

محمود امیدسالار – روزنامه اطلاعات| محققان و تحلیلگران ادبیات بارها یادآور شده‌اند که آثار بزرگ و ماندگار ادبی هیچ‌گاه کهنه نمی‌شوند و وابستگی خودشان را نه تنها با روح و روان بشر، بلکه با شرایط سیاسی و اجتماعی در طول زمان حفظ می‌کنند؛ نمونه اش شاهنامه است که نوشتار زیر موضوعی کاملا به روز را با موردی مشخص در شاهنامه همسان می کند و نتیجه کارآمد و قابل استفاده کنونی می گیرد.

بارها نوشته ام و گفته‌ام که یکی از خصوصیات بارز آثار ماندگار ادبی مانند شاهنامه، این است که پیامی که به زبان نمادین در روایت آنها نهفته است، با گذشت زمان منسوخ یا به حوادث روز، نامربوط نمی‌شود.

یکی از بهترین نمونه‌های این ادعا را می‌توان در «داستان اسکندر» دید. به هنگام حمله اسکندر، دارا که تجلی ادبی داریوش سوم هخامنشی است، در چند جنگ شکست می‌خورد و بعد از یکی از این جنگها، هنگامی که بسیاری از سپاه ایران کشته شده‌اند و دارا از صحنه گریخته است، اسکندر که در روایت حماسی، تبار ایرانی دارد و برادر ناتنی داراست، به ایرانیان پیام دوستی می‌فرستد:

خروشی برآمد ز پیشِ سپاه
که: «‌ای زیردستانِ گم‌کرده راه
شما را ز من بیم و آزار نیست
سپاهِ مرا با شما کار نیست
بباشید ایمن به ایوانِ خویش
به یزدان سپرده تن و جانِ خویش
به جان و تن، از رومیان رسته‌اید
وگرچه به خون دستها شسته‌اید»
چو ایرانیان ایمنی یافتند
همه رُخ سویِ رومیان تافتند!

پس سواران ایران دست از مقاومت می‌کشند و اگر با دشمن همراه نمی‌شوند، در برابرش ایستادگی هم نمی‌کنند. دارا به کرمان می‌گریزد و آنجا با بزرگان رایزنی می‌کند و ایشان می‌گویند که باید با دشمن ساخت:

تو را چاره با او مداراست و بس
که تاجِ بزرگی نمانَد به کس…
یکی نامه بنویس نزدیکِ اوی
پُراندیشه کن جانِ تاریک اوی

شاه می‌پذیرد و تن به مذاکره می‌دهد؛ اما چون می‌بیند که پاسخ اسکندر تلویحاً این است که ایران تسلیم بیگانگان شود، رضایت نمی‌دهد:

سرانجام گفت: این ز کُشتن بَتَر
که من پیشِ رومی ببندم کمر
ستودان۱ مرا بهتر آید ز ننگ
یکی داستان زد برین مردِ سنگ،
که گر آبِ دریا بخواهد رسید
در او قطره باران نیاید پدید

سپس دوباره لشکری فراهم می‌آورد و به جنگ اسکندر می‌رود؛ اما لشکریانش رغبت چندانی به جنگ ندارند و تسلیم دشمن می‌شوند:

چو دارا بیاورد لشکر به راه
سپاهی نه بر آرزو رزمخواه،
شکسته‌دل و گشته از رزم، سیر
سرِ بختِ ایرانیان گشته زیر
نیاویختند ایچ با رومیان
چو روبَه شد آن دشتِ شیرِ ژیان
گرانمایگان زینهاری۲ شدند
ز ارجِ بزرگی، به خواری شدند

چون ایرانیان خواری تسلیم را می‌پذیرند، دارا به ناچار می‌گریزد و اسکندر به تعقیبش می‌پردازد. آخرسر دارا به دست یکی از نزدیکانش به نام جانوسپار کشته می‌شود. جالب این است که نام «جانوسپار» به همان معنی است که امروزه «محافظ» یا به قول فرنگی‌ها «بادی‌گارد» می‌گویند و این از زیبائی‌های بیان تعریضی (ironic) در شاهنامه است. در هر حال، باز مثل دوران جمشید که ایرانیان تاج و تخت را به ضحاک تسلیم کردند، بر اثر خیانت برخی از بزرگان، کشور به دست دشمن می‌افتد.

پس از جهانگشائی‌های بسیار، اسکندر درمی‌یابد که زمان مرگش فرا رسیده و چون می‌ترسد که پس از او ایرانیان به کشورش بتازند و نابودش کنند، بنا را بر آن می‌گذارد که همه بزرگان ایران را بکشد.

نامه‌ای هم در این باره به ارسطو می‌نویسد تا نظر او را بداند. ارسطو پاسخ می‌دهد کشتن اشراف ایران به هیچ وجه صلاح نیست و راه حل این کار تجزیه ایران و تبدیل آن سرزمین منسجم به کشورهای کوچکی است که هر کدام زیر فرمان کسی باشد و می‌افزاید اگر چنین کنی و اتحاد و یکپارچگی ایران را از بین ببری، اولاً ممالک همسایه به ایران حمله خواهند کرد و ثانیاً ساختار «ملوک‌الطوایفی» که ایجاد خواهی کرد، ایرانیان را به جان یکدیگر خواهد انداخت و ایشان چنان سرگرم جنگهای داخلی و خارجی خواهند شد که نخواهند توانست به روم حمله کنند:

بپرهیز و خونِ بزرگان مریز
که نفرین بوَد بر تو تا رستخیز
و دیگر که چُن اندر ایران‌سپاه
نباشد همان شاه در پیشگاه،
ز ترک و ز هند و ز سَقلاب و چین
سپاه‌ آید از هر سویی همچنین…
هر آن کس که هست از نژاد کیان
نباید که از باد یابد زیان
بزرگان و آزادگان را بخوان
به جشن و به سور و به رای و به خوان
سزاوارِ هر مهتری، کشوری
بیارای و آغاز کن دفتری…
یکی را مده بر دگر دستگاه
کسی را مخوان بر جهان نیز شاه
سپر کُن کیان را همه پیشِ بوم
چو خواهی که لشکر نیاید به روم

اسکندر همین کار را می‌کند و هر یک از اشراف را بر منطقه‌ای از سرزمین پهناور ایران حکومت می‌دهد و عملاً ایران را به کشورهای کوچکی تجزیه می‌کند؛ سپس در نامه‌ای خطاب به مادرش می‌نویسد: آسوده باش که ایران را به ملوک‌الطوایف تجزیه کردم و خطری از طرف ایشان متوجه روم نخواهد شد:

هر آن کس که بودند از ایرانیان
کزیشان بُدی رومیان را زیان
سپردم به هر مهتری، کشوری
که گردد بر آن پادشاهی، سری
همانا نیازش نیاید به روم
برآساید از دشمن، آن مرز و بوم

اینکه محققان و تحلیلگران ادبیات بارها یادآور شده‌اند که آثار بزرگ و ماندگار ادبی هیچ‌گاه کهنه نمی‌شوند و وابستگی خودشان را نه تنها با روح و روان بشر، بلکه با شرایط سیاسی و اجتماعی در طول زمان حفظ می‌کنند، از فحوای همین داستان شاهنامه و ارتباطش با حوادث اخیر معلوم است.

غرب از ما چه می‌خواهد؟

مسئله ایران از نظر غربی‌ها که امروزه به‌مثابه «روم» در شاهنامه هستند، این است که آنان حضور ایران نیرومند و مستقل را در منطقه، برای خودشان خطر بزرگی می‌دانند؛ بنابراین به‌رغم آنکه بسیاری از ایرانیان وطن‌دوست که حتماً حسن نیت هم دارند، اختلافات میان ایران و غربی‌ها را پیامد این می‌دانند که ما شعار «مرگ بر امریکا/ مرگ بر اسرائیل» سر می‌دهیم، یا غنی‌سازی می‌کنیم، یا از فلان سازمان‌ها و دولت‌هائی که با غربیان می‌جنگند، حمایت می‌کنیم، درست نیست.

با شواهدی که می‌آورم، نشان خواهم داد که اگر ما به جای «مرگ بر امریکا/ اسرائیل»، شعار «زنده باد امریکا/ اسرائیل» هم سر دهیم، و اگر کل غنی‌سازی را تعطیل کنیم، و نیز اگر حمایت‌مان را از تمام دولت‌ها و نهادهائی که با امریکا و هم پیمانانش معاندت دارد قطع کنیم، در دشمنی آنها با ما، کوچکترین خللی ایجاد نخواهد شد.

مسأله غربی‌ها با ایران، این قضایای پیش پا افتاده نیست؛ مسأله وسعت، یکپارچگی و قدرت نظامی ایران است که از بعد از انقلاب اسلامی، دائماً در حال رشد بوده است. اجازه بدهید صحت و سقم این ادعا را با عرضهء شواهدی از آنچه خودشان گزارش کرده‌اند، در معرض داوری خوانندگان بگذارم:

۱ـ دولت شاه حتی اگر نگوئیم که واقعاً سرسپرده غربی‌ها بود، دست‌کم هیچ نوع مخالفتی با سیاست‌های منطقه‌ای آنها نداشت و هرگز مرگ بر امریکا و اسرائیل هم نمی‌گفت. با این حال، استراتژیست‌های امریکائی در خفا برنامه‌هایی برای براندازی شاه فراهم کرده بودند تا اگر به قدرتی دست یافت که برای آنها یا متحدانشان تهدیدی به شمار بیاید، حذفش کنند. این برنامه‌ها در همان زمان شاه، در وزارت دفاع امریکا بررسی می‌شد. از اولین دهه سال ۱۹۷۰ میلادی (۱۳۴۸ شمسی)، وزارت دفاع امریکا نقشه براندازی شاه و تجزیه کشور به امارات کوچک و قابل کنترل را در سر می‌پروراند. این مطلب را یکی از استادان دانشگاه میسوری به نام مایکل هادسون (Michael Hudson) در پایگاه اینترنتی خودش متذکر شده است و من مضمون گفتارش را به خلاصه نقل می‌کنم.۳

هادسون در سال ۱۹۷۲ (۱۳۵۰ش) کتابی منتشر می‌کند با عنوان «سوپر امپریالیسم: راهبرد اقتصادی امپراتوری امریکا». این کتاب که تا کنون چند بار تجدید چاپ شده، مورد توجه وزارت دفاع امریکا قرار می‌گیرد. دو سه سالی پس از انتشار کتاب، گویا در سالهای ۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵ (۱۳۵۲ یا ۱۳۵۳)، فیزیکدان و استراتژیست آمریکائی هرمان کان (۱۹۲۲ ـ ۱۹۸۳)، هادسون را همراه خودش برای شرکت در جلسه‌ای به پنتاگون می‌برد. به گزارش هادسون، موضوع آن جلسه که پنج یا شش سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی منعقد شده بود، این بود که: «چگونه می‌توان حکومت ایران را سرنگون کرد و این کشور را به سرزمین‌های کوچک قومی تجزیه نمود؟» یکی از پیشنهادهایی که مطرح می‌شود، این بود که با تمرکز عملیات سرّی در مناطق مرزی ایران در بلوچستان، کردستان و آذربایجان، می‌توان موجبات جدائی این مناطق، و درنتیجه تجزیه ایران را فراهم آورد.
واضح است که در سالهای ۱۳۵۲ ـ ۱۳۵۳ هنوز نه انقلابی در ایران صورت گرفته بود و نه جمهوری اسلامی‌ای وجود داشت. نظام حاکم بر ایران، رژیم شاهنشاهی بود که کاملاً در جهت حفظ منافع

امریکا در منطقه حرکت می‌کرد. نه شاه با امریکا و اسرائیل دشمنی داشت و نه هیچ کس در ایران شعار «مرگ بر امریکا و اسرائیل» سر داده بود؛ بنابراین علت وجودی برنامه تجزیه ایران را باید در ترسی جستجو کرد که غربی‌ها و اسرائیل از وسعت، جمعیت و قابلیت‌های ایران برای رشد و دستیابی به قدرت برتر در منطقه احساس می‌کنند، نه در این شعار و آن شعار، یا در مسائل مربوط به غنی‌سازی.

* بر سبیل حاشیه‌روی، یادآور می‌شوم که امریکائی‌ها حتی در زمان شاه حاضر نشدند برای ایجاد صنعت ذوب آهن به ایران کمک کنند و شاهِ ضدّ کمونیست مجبور شد که این صنعت را با کمک روسیه شورویِ کمونیستی در ایران ایجاد کند؛ بنابراین معلوم است که غربی‌ها از قدیم با هر عملی که کوچکترین کمکی به پیشرفت ایران در هر زمینه‌ای تواند کرد، مخالف بودند و هنوز هم هستند.
دلیل تمایل غربی‌ها به تجزیه ایران، همان است که در شاهنامه از زبان ارسطو آمده است، و آن این است که اگر بتوانند ایران را تجزیه کنند، دیگر کشور نیرومند و منسجمی که توان مخالفت با سیاست‌های سلطه‌جویانه ایشان در منطقه غرب آسیا را داشته باشد، وجود نخواهد داشت و اینان خواهند توانست با خیال راحت بر منابع ارزشمند این سامان مسلط شوند. برنامه تجزیه ایران که گفتیم از دهه ۵۰ شمسی وجود داشته، اکنون تشدید شده و دشمنان این آب و خاک در پی تحقق آن هستند.

۲ـ گواه تداوم نقشه‌های شیطانی آنها، مطلبی است که یکی از افسران عالیرتبه ارتش امریکا، سی سال پس از جلسه‌ای که مایکل هادسن در وزارت دفاع امریکا در آن شرکت داشته، در همان وزارت دفاع شنیده و نقل کرده است. وسلی کلارک ـ ژنرال چهارستاره امریکائی ـ که در مناصب گوناگونی چون فرمانده کل قوای مشترک در اروپا، فرمانده کل نیروهای آمریکا در اروپا، و فرماندهی کل نیروهای جنوب (ساوثکام) انجام وظیفه می‌کرد و در سال ۲۰۰۰م (۱۳۷۸ش) بازنشسته شد، در کتاب «پیروزی در جنگهای مدرن: عراق، تروریسم و امپراتوری آمریکا»۴ که در سال ۲۰۰۳ (۱۳۸۱ش) منتشر شد، می‌نویسد: در نوامبر سال ۲۰۰۱ (پائیز ۱۳۸۰) در پنتاگون یکی از افسران عالیرتبه امریکائی به او می‌گوید که ارتش امریکا نه‌تنها در پی حمله به عراق است، بلکه حمله به عراق بخشی از نقشه گسترده‌تری است که سرنگونی شش کشور دیگر علاوه بر عراق را در دستور کار دارد. این کشورها عبارتند از: سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و ایران که قرار است طی یک برنامه پنج ساله، همه اینها تسخیر و تجزیه شوند (ص۱۳۰).

۳ـ هفت سال پس از این گزارش، یعنی در سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۶ش) کتاب دیگری در امریکا منتشر شد که محتوایش صورت کتبی مصاحبه‌ای بود که خبرنگار معروف امریکائی، دیوید ایگناتیوس با زبیگنیف برژینسکی (۱۹۲۸ ـ ۲۰۱۷) مشاور امنیت ملی امریکا در زمان کارتر و ژنرال برنت اسکوکرافت (۱۹۲۵ ـ ۲۰۲۰) انجام داده بود. برژینسکی را ما ایرانیان خوب می‌شناسیم، و اما ژنرال اسکوکرافت سیاستمداری است که یک بار در زمان پرزیدنت فورد، و بار دیگر در ریاست‌جمهوری بوشِ پدر، سمت مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور امریکا را بر عهده داشت. در این کتاب، برژینسکی مطلب عجیبی را که حاکی از جهل مطلق امریکائی‌ها در باب ملیت ایرانی است بیان می‌کند.

به زعم او ایرانیان آذربایجانی یا بلوچستانی یا خوزستانی وابستگی چندانی به کشور ایران ندارند و می‌توان آنها را با تبلیغات به نفع قومیت خودشان، به ترک ایران کشاند! وی می‌گوید ایران با اینکه در مقایسه با دیگر کشورهای غرب آسیا بسیار نیرومند به نظر می‌رسد، در عین حال نقاط ضعفی هم دارد. یکی از این نقاط ضعف، این است که بخش زیادی از جمعیت ایران، آذری هستند و اینان چشم به باکو دوخته‌اند؛ زیرا جمهوری آذربایجان به‌زودی با استفاده از خط لوله باکو ـ جیحان که با مشارکت امریکا و اروپا ساخته خواهد شد، به ثروت بسیاری دست خواهد یافت و در حوزه نفوذ غرب ادغام خواهد شد؛ بنابراین دیر یا زود، آذری‌های ایرانی با این سؤال روبرو خواهند شد که: چرا ما به جمهوری آذربایجان ملحق نشویم؟ اگر بلوچستان و اعراب نزدیک مرزهای عراق را نیز به این تصویر اضافه کنیم، می‌بینیم که ایران قابل تجزیه است!

سپس در پاسخ به سؤال ایگناتیوس که می‌پرسد: «امکان استفاده امریکا از این تنشهای قومی در انواع عملیات مخفیانه چقدر است؟» می‌گوید: «به نظر من این امکان موجود است و شکی نیست که عده‌ای از سیاستمداران امریکائی و اسرائیلی معتقدند که می‌توان از این فرصت برای تجزیه و تبدیل ایران به یک منطقه بی ثبات استفاده کرد!» (برژینسکی و اسکوکرافت، صص ۵۹-۶۰).
۴ـ از آغاز انقلاب اسلامی، قدرت روزافزون ایران در منطقه، مایه دلمشغولی دولتمردان غربی بوده است. همین برژینسکی در کتابی که با عنوان «گزینه: سیطره جهانی یا رهبری جهانی» در سال ۲۰۰۴م منتشر کرد، می‌نویسد: خروج امریکا از غرب آسیا، موجبات تسلط ایران بر منطقه را فراهم خواهد آورد (ص۱۷). به نظر او یکی از راههای برخورد با افزایش قدرت ایران و تهدیدی که از سوی کشور ما متوجه اسرائیل است، بمباران مناطقی است که به تولید سلاح‌های خطرناک اشتغال دارند (همان، ص۳۳). چنان‌که ملاحظه می‌فرمائید، بیست و یک سال پیش از حمله امریکا به ساختارهای هسته‌ای ایران، این راهکار در میان سیاستمداران امریکائی طرفدارانی داشته است.

غربی‌ها به لطایف‌الحیل می‌کوشند که سر ایران را با تیغ یا با پنبه ببرّند و این راهکار اخیر نیازمند فریب افکار عمومی ایرانیان، مخصوصاً نخبگان ایران است. برژینسکی در همان کتاب، یکی از راههای سیطره بر منطقه را، ادغام ایران در جامعه بین‌المللی می‌داند؛ اما هشدار می‌دهد که: «این کار با منزوی ساختن هر چه بیشتر ایران ممکن نیست. راه بهتر این است که امریکا نخبگان جامعه ایران را متقاعد کند که انزوای ایران تقصیر سیاست‌های نادرست دولت ایران است و در این امر، هیچ تقصیری متوجه امریکا نیست. چنین رویکردی نخبگان را از دولت خودشان ناراضی و به مخالفت با آن تحریک خواهد کرد» (همان، ص۷۴).

سیاست دشمنی و فریبکاری امریکا نسبت به ایران، با دست به دست شدن قدرت در آن کشور و اینکه کدام حزب ریاست‌جمهوری امریکا را در دست دارد، مرتبط نیست. این یک سیاست فراحزبی و مستمر است که کاری به دمکرات بودن این رئیس‌جمهور یا جمهوری‌خواه بودن آن رئیس‌جمهور ندارد؛ زیرا وجه اشتراک سیاست خارجی دول دمکرات و جمهوریخواه، امریکاست؛ مثلاً رکس تیلرسون ـ میلیاردر معروف امریکائی ـ که ابتدا ریاست شرکت نفتی اکسان‌موبیل (ExxonMobil) را برعهده داشت و بعداً در اولین دوره ریاست‌جمهوری ترامپ مدتی وزیر امور خارجه امریکا شد، اساساً همان دیدگاه برژینسکی را دارد که در حزب دمکرات فعالیت می‌کرد.

تیلرسون در جلسه‌ای در کنگره امریکا به سؤال یکی از اعضای کمیته امور خارجی مجلس در باب اینکه موضع این کشور در قبال تغییر رژیم در ایران چیست، پاسخ داد: «سیاست ما در قبال ایران، این است که با افزایش تسلط این کشور در منطقه مبارزه کنیم، توان دست‌یافتن آن را به سلاح اتمی محدود سازیم و با عناصری که در داخل ایران در راستای تغییر صلح‌آمیز رژیم فعالیت دارند، همکاری کنیم.» وی افزود: «چنان‌که می‌دانید، این عناصر در ایران وجود دارند!»۵

مشکل غربی‌ها با ما چیست؟

و اما در باب این ادعا که اشکال غربی‌ها با ما بر سر غنی‌سازی است، اجازه بدهید به سخنان نظریه‌پرداز و متخصص تاریخ نظامی اسرائیلی، مارتین ون‌ کرفلد (van Creveld) استناد کنم. این محقق بیش از سی کتاب درباره تاریخ نظامی و استراتژی تألیف کرده و تعدادی از آثارش در انتشارات دانشگاه‌های نامداری چون دانشگاه کمبریج در انگلستان، و دانشگاه هاروارد در امریکا منتشر شده‌اند. ون کرفلد در مقاله‌ای با عنوان: «شارون در مسیر جنگ: آیا اسرائیل نقشه حمله به ایران را دارد؟» که در ۲۱ آگوست ۲۰۰۴ در روزنامه اینترنشنال هرالد تریبیون منتشر شد، نوشت: «با توجه به محاصره ایران توسط پایگاه‌های نظامی امریکائی در منطقه، اگر ایرانیان سلاح هسته‌ای نسازند، دیوانه‌اند!»۶

همو در یادداشتی که سه سال بعد، یعنی ۲۰۰۷ در خبرگزاری یونایتد پرس منتشر کرد، اظهار داشت که: «برنده جنگ امریکا با عراق، در واقع ایران بوده؛ اما حتی اگر ایران سلاح اتمی تولید کند، جهان می‌تواند به‌آسانی با ایران هسته‌ای کنار بیاید کما اینکه قبلاً با شوروی و چین کنار آمده است.»۷ پنج سال بعد از انتشار این یادداشت، در مصاحبه‌ای که در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۲ در تارنمای بی‌بی‌سی منتشر شد، در پاسخ به این سؤال که: «اگر ایران به سلاح اتمی دست یابد، چه خواهد شد؟» پاسخی بسیار مؤکّد داد که عیناً ترجمه می‌کنم: «هیچ نخواهد شد، هیچ نخواهد شد، هیچ نخواهد شد!»۸

با توجه به آنچه یکی از بزرگترین نظریه‌پردازان امور نظامی اسرائیلی که شخصاً هیچ حسن‌نیتی نسبت به ایران احساس نمی‌کند، درباره دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای می‌گوید، سروصدا و حالت هیستریکی که در خبرگزاری‌های غربی در این مورد موجود است، از مقوله کاسه داغ‌تر از آش است و چنان‌که به نظر متخصصان می‌رسد، اساسی در واقعیت‌های نظامی ندارد.

راهکارها

نکته آخری که باید بر سبیل تکرار متذکر شوم، به راهکارهایی مربوط می‌شود که دول استعماری غربی در مورد جنگ نرم با ایران عنوان کرده‌اند. اهم این راهکارها، ایجاد نارضائی در میان ایرانیان، مخصوصاً نخبگان جامعه و برانگیختن آنان علیه دولت خودشان است. دولتمردان امریکائی برای رسیدن به این هدف از بیان هیچ دروغ و فریبی خودداری ندارند و حتی بعضاً مطالبی می‌گویند که قبولش برای هیچ آدم عاقلی ممکن نیست؛ مثلاً به گزارش خوان کول ـ استاد تاریخ اسلام و غرب آسیا در دانشگاه میشیگان ـ در یادداشتی که در تاریخ ۲۶ ژوئیهء ۲۰۱۸ در مجله«نیشن» (The Nation) منتشر کرد، آری فلایشر که در زمان ریاست‌جمهوری جورج بوشِ پسر، در مقام سخنگوی کاخ سفید انجام وظیفه می‌کرد، در یک مصاحبه تلویزیونی گفته است که: «برهم زدن ثبات ایران، زندگی ایرانیان را بهبود خواهد بخشید!»۹

و اما اینکه چگونه ممکن است بی‌ثباتی در کشوری موجب بهبود اوضاع آن کشور شود، فقط بر گوینده چنین لاطائلی معلوم است و لاغیر! البته در جهانی که نخست‌وزیر جنایتکار اسرائیل در برنامه‌های تلویزیونی، صریحاً وجود قحطی و نسل‌کشی را انکار می‌کند، در حالی که تصاویر دلخراشش روزانه در اخبار رسانه‌ها جلوی چشم مردم دنیاست، گفتن چنین دروغ‌هایی، نه عجیب است و نه غیرمتعارف.

حاصل آنچه عرض شد، این است که تمام مطالبی که در این چندساله در مورد راههای کنارآمدن با امریکا و متحدانش عنوان شده، با توجه سخنان و سیاست‌های کلی دولتمردان غربی، نتیجه‌بخش نخواهد بود. آنها نمی‌توانند یکپارچگی و انسجام ملی ـ نظامی ایران را تحمل کنند؛ بنابراین اگر فردا تمام شروط امریکا و اروپا را در مورد غنی‌سازی، توان موشکی، و پشت کردن به نیروهای مقاومت در منطقه بپذیریم، باز هم دست از سر ایران برنخواهند داشت و به کمتر از تجزیه ایران راضی نخواهند شد. اینها می‌خواهند ایران را به لیبی و سودان و سوریه تبدیل کنند؛ اما از این نکته مهم غافلند که چنین کاری امکان‌پذیر نیست؛ زیرا مردم ایران با مردم لیبی و سودان فرقی اساسی دارند و آن داشتن خودآگاهی نیرومند ملّی و فراقومی، فرادینی، و فرازبانی است که سند ادبی آن شاهنامه فردوسی است. ملتی که شاهنامه دارد، امکان تجزیه‌شدن ندارد.

پی‌نوشت‌ها:
۱. ستودان، استودان: گور
۲. زینهاری: امان‌خواه
۳. https://michael-hudson.com/۲۰۲۵/۰۶/why-america-is-at-war-with-iran
۴. Winning Modern Wars: Iraq, Terrorism, and the American Empire
۵. https://www.washingtoninstitute.org/policy-analysis/tillersons-peaceful-regime-change-iran-really-and-what-comes-next
۶. https://digitalprojects.palestine-studies.org/ar/jps/fulltext/۱۶۲۵۵۱
۷. https://web.archive.org/web/۲۰۰۷۱۰۲۳۰۳۳۶۳۱/http://upi.com/International-Intelligence/Analysis/۲۰۰۷/۰۵/۲۱/commentary-islamic-deja-vu/۲۴۰۷
۸. https://www.bbc.com/news/world-middle-east-۱۶۶۵۵۹۹۵
۹. https://www.thenation.com/article/archive/neocon-plan-destabilize-iran-will-blow-back-united-states

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا