تاریخ ایران

نایب حسین کاشی؛ قهرمان یا غارتگر؟ روایتی دوگانه از یک چهره جنجالی تاریخ معاصر ایران

غارت‌هایی که آن‌ها کردند نمی‌توان نام طغیان و نهضت روشنفکرانه روی آن گذاشت به ویژه از سوی طرفدارانش تاکید شده که نام طغیان یا روشنفکرانه روی آن‌ها بگذارند و عقیده‌مند باشند که به طرفداری از طبقات مردم فقیر روی صحنه آمدند و قصد طرفداری از آن‌ها را داشتند

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،آناهید خزیر در اینبا نوشت: در اواخر پادشاهی مظفرالدین‌شاه قاجار و مقارن با حوادثی که منجر به انقلاب مشروطه شد، حوادث گوناگونی در گوشه و کنار کشور به وقوع پیوست که متعاقب آن بخش‌هایی از ولایات ایران دچار آشوب و ناامنی شد، یاغیان و آشوبگران در جاهای مختلف کشور سر برآورده و عرصه زندگی را بر مردم، خاصه طبقات تنگدست و فقیر تنگ کردند، ازجمله در مناطق مرکزی ایران چند آشوبگر قدرتمند سال‌های طولانی از هرج و مرج به‌وجودآمده استفاده کرده و برخی شهرها و روستاها را به تصرف درآورده و به غارت اموال مردم و دستبرد به کاروان‌ها و مسافران بین راه‌ها پرداختند.

در شمار این یاغیان باید از نایب حسین کاشانی و فرزندش ماشاءالله خان نام برد، آن دو همراه با افراد خود بیش از ده سال مناطق مرکزی ایران از قم تا یزد و خوربیابانک و سمنان را در معرض تهاجمات گسترده خود قرار دادند.

کتاب «نایب حسین کاشانی در خوربیابانک» تالیفسیدعلی آل‌داود اطلاعات مفیدی از اعمال این گروه و خرابکاری‌های آنان به دست می‌دهد. آل‌داود در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به این شخصیت پرداخته است. در ادامه ابتدا یادداشت علی آل‌داود را می‌خوانیم. پس از آن پیشینه نایب حسین و دودمان او با بهره‌گیری از کتاب «نایب حسین کاشانی در خوربیابانک» آورده شده تا مخاطبان با شخصیت و کارنامه نایب حسین بیشتر آشنا شوند.

آینده همه چیز را روشن خواهد کرد

سیدعلی آل‌داود؛ نسخه‌پژوه، پژوهشگر تاریخ و نسخه‌شناس: درباره نایب حسین کاشانی و فرزندانش و غارت و دزدی که به مدت ۱۰ تا ۱۲ سال در نواحی مرکزی ایران انجام دادند دو نظر کاملا متفاوت وجود دارد: نظری که اکثر مورخان به آن اعتقاد دارند و در کتاب‌های تاریخی عصر مشروطه مثل تاریخ مشروطه کسروی و بسیاری کتاب‌های دیگر اسنادی در این‌ باره موجود است به‌ویژه اسنادی در کتابخانه مجلس و سازمان اسناد ملی که بخشی از آن‌ها را مرحوم عبدالحسین نوایی چاپ کرد و در دسترس قرار داد.

حرکاتی که این‌ها انجام دادند یاغی‌گری بوده و هدف آن‌ها اخاذی و حمله کردن به دهات، روستاها، شهرهای مرکزی و حواشی کویر بوده و به قصد غارت و دزدی انجام شده و به هیچ عنوان صبغه روشنفکری و به منظور برقراری عدالت و گرفتن اموال از ثروتمندان و اهدا به فقرا مطلقا وجود نداشته است. تا ۴۰ و ۵۰ سال اخیر این نظری بود که همه تاریخ‌پژوهان می‌پذیرفتند و کسی عکس آن را نپذیرفته است که نایب حسین در جریان روشنفکری بوده و قصد برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی داشته است.

اما در همین سال‌های یادشده تعدادی از نواده‌های نایب حسین و ماشاء‌الله خان که همه اهل قلم و نوشتن بودند و گروه زیادی پیرو و تابع داشتند به میدان آمدند و نخستین‌بار در یک سال پیش از انقلاب در مجله «وحید» خاطراتی از ماشاءالله خان به چاپ رسید که این خاطرات نشان‌دهنده این است که نایب حسین کاشی و ماشاءالله خان دنبال این بودند که یک حکومت عدالت‌جویانه برقرار کنند و مخالف استبداد بودند، در حالی که یادداشت‌های اصلی که از خود آن‌ها باقی‌ مانده به‌ویژه منظومه فتح‌نامه (متن اصلی فتح‌نامه نایبی سروده منتخب‌السادات جندقی خوری پدر استاد حبیب یغمایی است که براساس نسخه خطی منحصربه‌فرد آن تصحیح شده و مقدمه‌ای بر آن افزوده شده است.) آن‌ها از طرفداران و حامیان محمدعلی شاه بودند و از سوی محمدعلی‌شاه همواره مورد توجه قرار می‌گرفتند و هدایایی به آن‌ها داده می‌شده است.

غارت‌هایی که آن‌ها کردند نمی‌توان نام طغیان و نهضت روشنفکرانه روی آن گذاشت. به‌ویژه از سوی طرفدارانش تاکید شده که نام طغیان یا روشنفکرانه روی آن‌ها بگذارند و عقیده‌مند باشند که به طرفداری از طبقات مردم فقیر روی صحنه آمدند و قصد طرفداری از آن‌ها را داشتند در حالی که کارهایی که آن‌ها انجام داده‌اند اسنادش موجود است و نیازی به تجزیه و تحلیل ندارد و اسنادی است که مرحوم نوایی از سازمان اسناد منتشر کرده و نشان می‌دهد که آن‌ها به هرجا که حمله کردند اموال مردم را چه فقیر و چه غنی غارت کردند و اگر کسی تن به همکاری با آن‌ها را نداشته اذیتش کردند، کشتند و یا شکنجه‌های عجیب کردند و لاله گوش‌ها را بریدند و…

نایب حسین کاشی؛ قهرمان یا غارتگر؟ روایتی دوگانه از یک چهره جنجالی تاریخ معاصر ایران

جریانی که با نوعی تجزیه و تحلیل‌های روشنفکرانه که بیشتر از سوی نوادگان و فرزندزادگان نایب حسین و ماشاءالله خان ایجاد شده و گروهی از نویسندگان مارکسیست یا متابعان حزب توده به آن دامن زدند به نظر من ساختگی است و متاسفانه گروهی از کاشانی‌های اهل قلم فکر می‌کنند نایب کاشی افتخاری برای منطقه خودشان بوده و یک چنین عقیده‌ای نیز در آن‌ها رسوخ می‌کند و فکر می‌کنند نایب حسین شخصیتی است که باید به آن افتخار کرد در حالی که این‌گونه نیست. در هر منطقه‌ای دارای افرادی با شخصیت منفی و آزاردهنده وجود دارد و نباید مردم برای این‌که عظمتی برای شهرشان قائل شوند سعی کنند افراد این‌چنینی را بزرگ کنند و جنبه‌های مثبت برای آن‌ها بتراشند.

نمی‌توان نایب حسین کاشی را در شمار عیاران و لوطیان قدیم دانست که با انگیزه عدالت‌خواهی از ثروتمندان می‌گرفتند و به فقرا می‌بخشیدند. شروع طغیان این‌ها در همان کاشان بوده و درگیری با کسی که رنگرز بوده و پس از آن به جاهای مختلف حمله کردند و شرکایی نیز یافتند مثل رجبعلی خان که در حوالی اصفهان از یاغیان درجه یک بوده و اطراف شهرهای نجف‌آباد و… را غارت می‌کرده است. البته غارت و دزدی نایب حسین وسعت زیادی داشته و از روستای سن سن (کاروانسرای سن سن) که بین راه قم و کاشان است شروع می‌شود و به کاشان، اردستان، زواره خوربیابانک، سمنان و… کشیده شده و غارت آن‌ها وسعت عجیب و غریبی داشته است. در آن دوره دولت قاجار ضعیف بوده و نیرو و سپاهی نداشتند و مجبور شدند حفاظت راه‌های بین کاشان و یزد را به نایب حسین کاشی و یارانش بسپارند آن‌ها از دولت حقوق می‌گرفتند و در ضمن این‌که حقوق می‌گرفتند از کاروان‌هایی که از آن‌جا رد می‌شد باج نیز می‌گرفتند!

درست است که حراست و پاسبانی آن مناطق در اختیار آن‌ها بوده اما دولت از سر ناچاری این حفاظت را به آن‌ها داده زیرا نیرو نداشتند حتی نیروهای دولتی که از این مسیرها عبور می‌کردند به گروه نایب حسین مبلغی می‌پرداختند تا با سلامت و امنیت از آن منطقه عبور کنند. همچنین این را نمی‌شود گفت که دولت مجبور شده پاسبانی راه را به آن‌ها بدهد و آن‌ها نیروی موظف و مردمی بوده‌اند اصلا این‌طور نیست. بعد از این‌که دولت در عصر وثوق‌الدوله مقتدر شد و با مذاکراتی آن‌ها را به چنگ آورد و اعدام کرد مردم به شور و شادی پرداختند. اگر نایب حسین کاشی و یارانش نیروهای مردمی بودند زمانی که این‌ها اعدام می‌شدند باید عکس‌العملی داشته باشند و مردم متاثر شوند در حالی که صحنه‌های اعدام نشان می‌دهد همه خوشحال هستند. روزی که نایب حسین را در اطراف کوه‌های کاشان دستگیر کردند و به شهر آوردند همه مردم شاد بودند و برنامه‌های رقص و آواز داشتند. مرحوم حسن نراقی پدر دکتر احسان نراقی که برادرش را کشته بودند نیز می‌خواست در مراسم اعدام سخنرانی کند. اگر شخصی عیار و جوانمرد به دار آویخته می‌شد مردم این‌چنین خوشحال می‌شدند و به رقص و پایکوبی می‌پرداختند؟

شواهد تاریخی و اسناد موجود به قدری زیاد است که ایده‌ای که سعی کردند نوادگان نایب حسین جا بندازند که این‌ها روشنفکر و مشروطه‌خواه بودند و سیدحسن مدرس از آن‌ها حمایت می‌کرد و حیدرخان عمواوغلی به آن‌ها آموزش داده ساختگی است. در کتاب «فتح‌نامه» نیز اشعاری درباره نایب حسین گفته شده که خنده‌آور است. وقتی شخصیت او را براساس اسناد تاریخی می‌خوانید نمی‌توانید باور کنید که بتواند سرود انقلاب را این‌گونه بسراید. به نظر من همه این گفته‌ها ساختگی است. در زمانی که این‌گونه تعصبات در بین ملت، نویسندگان و کسانی که به شهر خود تعصب دارند وجود دارد این مسائل را مطرح می‌کنند اما در آینده منابع اصلی تاریخ همه چیز را روشن خواهد کرد.

مروری بر پیشینه نایب حسین کاشی و دودمان او

پدر نایب حسین نامش علی‌ابراهیم صباغ پشت‌مشهدی از ایل بیرانوند لرستان بود، ایل مذکور از شعبه‌های چقلوند و هنوز هم بقایای آنان در شمال شرق خرم‌آباد به سر می‌برند. بخشی از بیرانوندها در عصر نادرشاه به سبب نزاع‌های مکرر داخلی به دستور آن شاه از لرستان به کاشان تبعید شدند که اجداد نایب حسین در زمره این تبعیدیان قرار داشته و خود او پیوسته در جاهای مختلف از نیاکانش یاد کرده و حتی هنگام بازگشت از عتبات عالیات چندی در بروجرد توقف کرد و با علی‌مردان رئیس وقت ایل بیرانوند از عموزادگان خود دیدار و گفت‌وگو داشت. از ابراهیم نیای نایب حسین سه فرزند پسر بر جای ماند: جعفر، مهدی و علی، این سه برادر شغل صباغی داشته و روزها به این کار سرگرم بودند، اما شب هنگام، به دزدی از خانه‌های مردم و یا مزارع اطراف شهر روی می‌آوردند علی سومین فرزند ابراهیم دو پسر و یک دختر داشت. هاشم پسر بزرگتر و حسین کوچکتر و هر دو در جوانی در شمار بزن‌بهادرهای محله پشت‌مشهد کاشان که خانه‌شان در آن‌جا قرار داشته، بودند.

این دو نیز در آغاز به رنگرزی اشتغال داشته اما از تعرض به دیگران و دزدی اموال مردم ابا نکرده و پیوسته کسانی از اهالی کاشان علیه آنان به حاکم شهر شکایت می‌کردند. حاکم وقت در آغاز با دو برادر به ملایمت رفتار کرده و به آنان تأمین می‌داد اما چون کار مردم‌آزاری ادامه یافت دستور دستگیری هاشم برادر را صادر کرد. ماموران حکومت، هاشم را غافلگیرانه به بند انداخته و روز بعد او را در دیوان‌خانه حکومتی با طناب خفه کردند. حسین برادر کوچکتر که به گفته یکی از افسران ژاندارمری مأمور دستگیری وی، در ابتدا در کاشان معروف به حسین خردزد بود پس از شنیدن قتل برادر بر دست ماموران حکومتی با اسلحه خود در گلدسته زیارت حبیب بن موسی جای گرفت و بنای تیراندازی گذاشت چنان‌که کسی از عهده دفع او بر نیامد. پس از چند روز بزرگان کاشان ازجمله عبدالله خان غفاری با او گفت‌وگو و به وی اطمینان دادند چنان‌چه آن‌جا را ترک کند کسی مزاحم او نخواهد شد. پس از جایگاه خود فرود آمد، کاشان را ترک گفت و رهسیار عتبات عالیات شد. چندی در کربلا به سر برد و آن‌گاه به تهران آمد و مدتی در زمره فراشان حکومتی بود تا آن‌که قصد ربودن جواهرات مستوفی‌الممالک را کرد و چون موفق نشد به زندان افتاد. او پس از آزادی به کاشان بازگشت و مدتی جزو فراشان حکومت شهر درآمد و مأمور اجرای حکومت محل شد با این همه دست از شرارت برنمی‌داشت.

روایت دیگر، سخن یحیی خان غفاری از سرکردگان اوست که گوید هنگام اقامت در تهران، مهدعلیا مادر ناصرالدین‌شاه که آوازه دلاوری حسین کاشانی را شنیده بود دستور آزادی او را از زندان داد و سپس وی را در دسته غلامان خود جای داد و عنوان نایبی را نیز به وی اعطا کرد. نایب چندی در دستگاه مهدعلیا به سر برد، چون او درگذشت به کاشان بازگشته شرارت آغاز کرد. در آغاز مردم‌آزاری‌های او دامنگیر کسان زیاد نشد و او به باج‌گیری مختصر از مردم قناعت کرده و بقیه اوقات را در مزرعه دوک کاشان که به خودش تعلق داشت کشاورزی می‌کرد. اگر احیانا شکایتی هم از او به حکومت شهر می‌شد و کار به حاکم می‌انجامید با تملق و رشوه کار را از پیش می‌برد. به‌تدریج که پسرانش بزرگ شدند، کار دزدی و راهزنی را به طور جدی و اساسی آغاز کرد.

نایب حسین نُه پسر داشت: محمد آقا، ماشاء‌الله، نایب علی، حسن‌خان، امیرخان، رضاخان، اکبر شاه، مهدی‌خان و مصطفی. برادران همگی در بی‌باکی و دلاوری و زورآوری سرآمد بودند. از محمد آقا پسر بزرگش در کتاب‌ها و منابع مربوط به این واقعه نام چندانی به میان نیامده، ماشاء‌الله پسر دوم او از حیث زرنگی و شعور و حیله‌گری از همه افراد خاندان حتی پدرش برتر بود. او با آن‌که عامی بوده از سواد بهره‌ای نداشت، از همان اوان جوانی لیاقت و کاردانی و کارآیی خود را نشان داد، چنان‌که به‌زودی و با وجود پدر در جای سردسته گروه یاغیان کاشان قرار گرفت.

ابتدای غائله نایب حسین و فرزندانش با باج‌گیری از ساکنان روستاهای کاشان و برخی راهزنی‌ها آغاز شد. چنان‌که کسی از اجزای حکومت چه در کاشان و چه تهران آنان را جدی نگرفتند. شکایت‌های مکرر ساکنان روستاها هم به جایی نمی‌رسید زیرا نایب حسین با کارگزاران حکومتی به سازش پرداخته سهم آنان را می‌پرداخت. حکومت اما هرچند گاه ناز شستی نشان داده و گروه نایب حسین را وادار به عقب‌نشینی می‌کرد. در این اوقات، ماشاءالله خان با وعده و وعید کسان اطراف حاکم شهر – حسام لشکر – را فریفت و در زمره زیردستان حکومت درآمد و کار مباشرت و تحصیلداری مالیات اصناف بازار به او واگذار شد و چون در این سمت از خود زرنگی نشان داد حسام لشکر به سال ۱۳۱۹ ق / ۱۹۰۱ م او را مباشر شخص خود کرد. اما نایب و فرزندانش حتی در این اوقات هم دست از شرارت برنداشته و گاه به گاه به راهزنی و دزدی اموال مردم می‌پرداختند و حکومت هم برخی وقت‌ها در پی مقابله با آنان بر می‌آمد.

کاشانی‌ها سرانجام به جان آمد و در سال ۱۳۲۴ ق مقارن با نهضت مشروطه به مقابله با تجاوزهای اینان پرداختند در یکی از این درگیری‌ها ماشاءالله خان دستگیر و در تهران زندانی شد. دوران زندانی شدن زیاد به طول نینجامید. شب پنجشنبه ۱۳ ربیع‌الثانی سال ۱۳۲۶ ق / ۱۹۰۸ م [اردیبهشت 1287] او به اتفاق ۴ نفر هم‌بندهایش که محکوم به قتل شده بودند از زندان فرار کردند. در باب شیوه گریختن این افراد از زندان تهران روایات مختلف در دست است. کسانی از نزدیکان او با افسانه‌پردازی گفته‌اند که اطرافیان ماشاءالله خان، سوهانی را در ظرف غذا جاسازی کرده به داخل زندان فرستادند و او توانست زنجیر را ساییده خود و هم‌بندها را فراری دهد. روایت دیگر که به نظر صحیح‌تر می‌آید حاکی از دستور محمدعلی‌شاه به فرار دادن او به منظور مقابله وی با گروه‌های مشروطه‌خواه کاشان است. گفته شد که چون دو نفر از فراری‌ها در شمار وابستگان دولت بودند این قرار نمی‌توانست بدون اطلاع رئیس نظمیه باشد.

به هر حال ماشاءالله خان پس از فرار از زندان به کاشان رفت و در آن‌جا به پدر پیوست. از این زمان غائله کاشان رسمیت بیشتر یافت و سالیان متمادی به درازا کشید. اگر ابتدای رسمی شروع طغیان نایب حسین و کسان او را در سال ۱۳۲۴ ق یعنی سال وقوع انقلاب مشروطه بدانیم، وقت کشته شدن نایب و ماشاءالله خان در سال ۱۳۳۷ ق جمعا ۱۳ سال به طول انجامیده و آنان و کسان نزدیک به گروه یاغیان در این مدت دراز از کاشان تا یزد و جندق و بیابانک را زیر سیطره خود داشته و از هر نوع مردم‌آزاری ابا نداشتند.

راه‌های مقابله مردم کاشان و شهرهای اطراف با دسته نایب حسین متفاوت بود، بیش از هر کار، ساکنان این مناطق با نوشتن نامه و مخابره تلگراف شکایات خود را به گوش مسئولان می‌رسانیدند. در ۲۴ ذیحجه ۱۳۲۵ ق / به ژانویه ۱۹۰۸ م [بهمن 1286] اهالی تلگراف مفصلی به آقایان سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی سران مشروطه و سایر وکلای مجلس‌ زده و تقاضای یاری کردند. بر مبنای این تلگراف که نسخه آن موجود است نایب و اطرافیانش اموال کسان زیادی را دزدیده و به نوامیس مردم تجاوز می‌کردند. متن کامل این تلگراف در روزنامه «حبل‌المتین» تهران به چاپ رسیده است. تلگراف دیگری هم در این تاریخ به بهبهانی و نمایندگان دیگر مجلس مخابره کرده و از مظالم نایب حسین شکوه‌ها سر دادند. این هنگام مقارن بود با تلاش‌های محمدعلی‌شاه به منظور مقابله با مشروطه‌خواهان و بدنام کردن سران آن‌ها. از این‌ رو وی به یاغیان و دزدانی چون نایب حسین خان و رضاخان جوزدانی و جعفرقلی چرمهینی مجال می‌داد که بخش‌هایی از کشور را تصرف کرده و فرمان دولتمردان مشروطه خواه را گردن ننهند.

نایب حسین با اغتنام فرصت بر هر کجا که تسلط پیدا کرد به غارت اموال مردم و کشتن معارضانش می‌پرداخت. یک بار در راوند کاشان، یازده نفر را کشت، با این‌که صدای اعتراض از هر سو بلند شد ولی شرایط کشور اجازه نمی‌داد که تحت تعقیب قرار گرفته و کیفر یابد. سرانجام مردمان کاشان و حوالی به جان آمده و با تجمع در مدرسه سلطانی کاشان از دولت خواستار دفع او شدند. تلگراف‌ها و نامه‌ها برای مرکز فرستاده شد و علمای کاشان فتوای محارب بودن او را صادر کردند. گروهی از کاشانیان مسلح شده و به مقر گروه واقع در محله پشت‌مشهد کاشان حمله بروند. نایب حسین چاره‌ای جز فرار ندید. به قم عزیمت و در حضرت معصومه بست نشست.

چنان‌که اشاره شد نایب حسین نه پسر داشت که برخی آرام‌تر بوده، اندکی با دیگران با ملایمت رفتار می‌کردند. اما اکثر پسرانش بی‌باک، شجاع، دلاور و سفاک بودند. ماشاءالله خان فرزند بزرگتر که رهبر گروه به شمار می‌رفت به‌ظاهر آرام اما محیل و با سیاست بود و تا حدی مانع رفتارهای خشن پدر و اطرافیان می‌شد. او در عین بی‌سواد بودن بی‌نهایت باهوش و زرنگ و بافراست و پشت‌هم‌انداز بود. ماشاءالله در زمانی اندک برای خود موقعیتی فراهم آورده و چند خانه و مغازه را در کاشان تصاحب کرد. از احوال شخصی ماشاءالله مطلب زیادی در دست نیست. همین اندازه معلوم است که او در سال ۱۳۱۹ ق / ۱۹۰۱ م فراش‌باشی حاکم کاشان بود. وی دارای ۶۴ زن عقدی و صیغه‌ای بود و از این زنان فرزندان متعدد داشت. سیاستش چنان بود که به هرجا می‌رفت زنی از خانواده‌های مشهور می‌گرفت تا مگر روابط خود را به این ترتیب گسترده کند.

دو تن از پسران دیگر نایب حسین یعنی نایب علی و اکبر شاه هر دو از مردان شروری بودند که با نهایت بی‌باکی و بی‌رحمی دست به قتل معارضان خود می‌زدند. هر دو تن در نبردهای مختلف به قتل رسیدند. اکبر شاه در طبس و نایب علی در حوالی کاشان. اما فرزند دیگر نایب حسین یعنی حسن‌خان ملقب به منصور لشکر به سبب آن‌که مدتی درس خوانده و از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار بود، خویی ملایم و کم‌آزار داشت و در جنگ‌ها و غارت‌گری‌ها شرکت نمی‌کرد. منصور لشکر در ۲۹ محرم ۱۳۳۲ ق / ۱۸ دسامبر ۱۹۱۴ م [دی 1292] از طرف عدلیه توقیف شد، لیکن چون برخی املاک او در اجاره کمپانی اندوچ آلمان بود از طرف سفارت آلمان، احمدعلی سپهر به ذکاءالملک فروغی وزیر عدلیه اعتراض کرد. درنتیجه این اعتراض اندکی بعد از زندان آزاد شد. شادروان الهیار صالح از رهبران جبهه ملی که در اوان جوانی شاهد سرکشی‌های نایب حسین بوده در خاطراتی که در مجله «آینده» انتشار یافته ضمن اشاره به وقایع آن روز کاشان از حسن‌خان منصور لشکر نام برده و افزوده است که وی زمانی به عنوان گروگان نزد عین‌الدوله در تهران به سر برده است. به گفته وی نایب‌ حسین و فرزندانش تا حدی از این سیاستمدار مستبد حرف‌شنوی داشته‌اند. بخشی از نوشته صالح به نقل از مجله مزبور آورده می‌شود:

«… پدرم پیوسته نقشه می‌کشید که من و برادر بزرگترم سلیمان را به چه شکل برای تحصیل به تهران بفرستد و مخارج تحصیل ما را چگونه تأمین نماید، زیرا من به سن پانزده سالگی رسیده بودم و برادرم سلیمان هیجده سال داشت و دیگر در کاشان وسیله تحصیل برای ما فراهم نبود. به علاوه در آن زمان نایب حسین کاشانی دزد و یاغی معروف و پسران او ماشاءالله و نایب علی و غیره بر جان و مال و ناموس مردم کاشان تسلط داشتند و جوانان کاشی از ترس نایب حسین و پسرانش یا وارد دستگاه آن‌ها می‌شدند یا می‌بایست از کاشان فرار کنند و هرچند نایب حسین و پسرانش تا حدی رعایت پدرم را می‌کردند و ظاهرا به او احترام می‌گذاشتند ولی پدرم علاوه بر موضوع تحصیلات ما از این مسئله نیز همیشه نگران بود و چون بضاعت نداشت نمی‌دانست چه بکند تا این‌که پیش‌آمد ذیل به کمک او رسید و فورا پدرم از آن استفاده کرد:

پسرهای نایب حسین اسب‌های شاهزاده صارم‌الدوله را که از اصفهان از راه کاشان به تهران می‌رفته ضبط کرده بودند. صارم‌الدوله آن موقع سمت وزارت دارایی را داشت و فکری که برای به دست آوردن اسب‌ها کرده بود این بود که میرسید محمدخان مدیر (پرورش) به کاشان برود و به طریق مسالمت اسب‌ها را از پسرهای نایب حسین پس بگیرد. مدیر که آن موقع عهده‌دار پیشکاری شاهزاده عین‌الدوله بود مأموریت مزبور را پذیرفته و به کاشان آمده بود که اسب‌های شاهزاده صارم‌الدوله را پس بگیرد. پدرم فورا از فرصت استفاده کرد و با مدیر وارد مذاکره شد که در برگشتن به تهران اگر موفق شد و اسب‌ها را پس گرفت من و برادرم سلیمان را بر همان اسب‌ها سوار کند و با خود برای تحصیل به تهران ببرد. مدیر با زرنگی و تدبیر فوق‌العاده‌ای که داشت نه فقط موفق به استرداد اسب‌ها شد بلکه از طرف شاهزاده عین‌الدوله با نایب حسین قرار گذاشت که یکی از پسرهایش – حسن خان منصور لشکر- را با صد نفر سوار به اتفاق مدیر به تهران بفرستد که او به عنوان تضمین در تهران بماند و دولت نیز با نایب حسین و سایر پسرهایش -که به این شکل قرار بود دست از دزدی و یاغی‌گری بردارند – دیگر کاری نداشته باشد.»

منصور لشکر زمانی که یکی از کارمندان وزارت دارایی به نام باقر بقایی در آن سال‌ها به عنوان رئیس اداره تحدید تریاک به کاشان اعزام شد به استخدام او درآمد. بقایی در خاطراتی که در مجله «وحید» به چاپ رسانده تصریح می‌کند که او هنگام اقامت در کاشان ناگزیر از فرمان‌بری ماشاءالله خان بوده و از روی ناچاری منصور لشکر را به عنوان عضو اداره استخدام کرده و سرانجام او را به عنوان رئیس اجرای اداره تحدید منصوب کرده است. حسن خان منصور لشکر از آن رو که در پرونده‌اش اتهام سنگینی وجود نداشت پس از تحمل چند سال زندان، آزاد شد، با دختر میرزا نصرالله خان ریاحی ازدواج کرد و سرانجام در سال ۱۳۶۰ ش در تهران درگذشت.

در باب علل ایجاد غائله نایب حسین که زمانی در حدود 13 سال به طول انجامید و بخش‌های وسیعی از مرکز ایران را به آشوب کشاند دلایل گوناگون برشمرده‌اند:

آیت‌الله ملا عبدالرسول مدنی از روحانیون طراز اول کاشان و معاصر آنان، کتابی در احوال و کارهای این عده نگاشته، او در سرآغاز اثرش علت ظهور نایب حسین را چند عامل زیر می‌داند: ۱- ضعف دولت -۲- طمع اولیای دولت. ۳- شرارت نفسانی بزرگان کاشان. ۴- تهوّر و تغلب و شرارت نفسانی خود آنها. ۵- بی‌کسبی و بی‌کاری عامه مردم. اما به عقیده او بزرگترین علت، خیانت و خودسری و طمع اولیای دولت و حکام و کارگزاران بود، زیرا آنان به میل خاطر به مرکز گزارش‌های مورد نظر یاغیان را داده و هدیه‌ای هم می‌فرستادند. یاران نایب به اجبار بزرگان و حتی حاکم شهر را به تلگرافخانه کاشان برده تا برائت و پاک‌دامنی آنان را به مرکز گزارش دهند. در ضمن پیشکش‌ها و هدایائی هم برای برخی سیاستمداران تهران فرستاده می‌شد تا تظلم‌نامه‌های کاشانیان بی اثر شده و هیچیک از مقامات آنها را به جد نگیرد.

اما خود ماشاءالله‌خان هنگام تهاجم دوم به جندق و بیابانک در یک شب طولانی در روستای آبگرم واقع در ۳۰ کیلومتری جنوب شهر خور جریان باغی شدن و طغیان پدر و اطرافیان خود را برای میرزا هادی فرمان نواده یغمای جندقی به گونه‌ای دیگر تعریف کرده خلاصه این ماجرا به نقل از احمد رستگار یغمائی فرزند میرزا هادی فرمان در ضمانم همین کتاب آورده شده است. این مقاله سابقا در مجله یغما سال ۱۳۵۷ به چاپ رسیده است.

منبع: نایب حسین کاشانی در خوربیابانک؛ انتشارات کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۹۴.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا