کتاب و ادبیات

مولانا؛ شاعری که عشق را جهانی کرد

در میان نام‌های بزرگ ادب فارسی، کمتر کسی را می‌توان یافت که همچون «مولانا جلال‌الدین محمد بلخی»، فراتر از مرزهای جغرافیایی و محدودیت‌های زمانی، نام و پیام خود را جاودانه کرده باشد.

طه حسین فراهانی – روزنامه اطلاعات| مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، نه تنها یکی از ستون‌های استوار ادب فارسی است، بلکه چهره‌ای جهانی است که توانست با زبان عشق، دل‌های انسان‌ها را به هم پیوند دهد. او به ما آموخت که عرفان، نه دوری از زندگی، بلکه شیوه‌ای برای زیستن عاشقانه و انسانی است.امروز، در جهانی که بیشتر گرفتار خشونت‌ها، تعصبات و گسست‌هاست، بازگشت به پیام مولانا می‌تواند نجات‌بخش باشد. و این، آن پیامی است که بر زبان ساده‌اش جاری بود: «عشق، تنها راه است.»…

در میان نام‌های بزرگ ادب فارسی، کمتر کسی را می‌توان یافت که همچون «مولانا جلال‌الدین محمد بلخی»، فراتر از مرزهای جغرافیایی و محدودیت‌های زمانی، نام و پیام خود را جاودانه کرده باشد. مولانا، شاعر و عارف قرن هفتم هجری، نه‌تنها در قلمرو زبان فارسی، بلکه در سراسر جهان شناخته‌شده است.

امروز در شرق و غرب، از تهران تا استانبول، از قاهره تا نیویورک، سخن او الهام‌بخش جویندگان حقیقت است. عشق در نگاه او نه احساسی زودگذر، بلکه نیرویی جهانی برای پیوند انسان با هستی بود. همین نگاه باعث شد که آثارش قرن‌ها بعد همچنان زنده بمانند و در هر زمان، معنایی تازه برای دل‌های مشتاق به ارمغان بیاورند.

تولد در بلخ، شهرت در روم

مولانا در ششم ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ، از شهرهای مهم خراسان بزرگ، چشم به جهان گشود. او از همان آغاز، در سایه نام و مقام پدرش، بهاءالدین ولد، که فقیه و واعظی پرآوازه بود، در مسیر علم و دیانت پرورش یافت. همه مورخان او را «محمد» و «جلال‌الدین» نامیده‌اند، اما بعدها در طول زندگی، القاب «مولانا» و «ملای روم» را به او دادند؛ چراکه بیشتر عمر خود را در قونیه، پایتخت سلاجقه روم، گذراند و همان‌جا نیز آرام گرفت. لقب «خداوندگار» در میان پیروانش نشانی دیگر از احترام و جایگاه معنوی او بود.

پدر مولانا، بهاءالدین ولد، که در میان مردم به «سلطان‌العلماء» شهرت داشت، شخصیتی تأثیرگذار در جهان اسلام بود. از سوی دیگر، جلال‌الدین از طرف پدر نسب خود را به ابوبکر صدیق و از جانب مادر به خاندان پیامبر می‌رساند؛ ترکیبی که در باور مریدان، نشانه‌ای از جامعیت معنوی او بود. اما شرایط سیاسی و هجوم مغولان، مسیر زندگی این خانواده را تغییر داد. کوچ اجباری بهاءولد از بلخ، در پی تهدید مغولان و نیز اختلاف با خوارزمشاه، آنها را به سفرهای طولانی و سرنوشت‌ساز کشاند.

در نیشابور، در همان آغاز سفر، دیداری تاریخی میان بهاءولد و فریدالدین عطار رخ داد. عطار بزرگ، کتاب «اسرارنامه» را به کودک خردسال ـ جلال‌الدین ـ هدیه کرد و خطاب به پدر گفت: «زود باشد که این پسر، آتش در سوختگان عالم زند.» این جمله بعدها به‌سان پیشگویی جلوه کرد؛ چراکه واقعاً شعله‌های عشق مولانا قرن‌هاست در جان انسان‌ها فروزان مانده است.

پس از سفر به بغداد و انجام مناسک حج، خانواده مولانا در شهرهای مختلفی چون ارزنجان، ملطیه و لارنده اقامت کردند و سرانجام به دعوت سلطان علاءالدین کی‌قباد سلجوقی راهی قونیه شدند. بهاءولد در همان شهر ماندگار شد و در سال‌های پایانی عمر در قونیه بدرود حیات گفت. پس از او، سید برهان‌الدین محقق ترمذی، تربیت علمی و عرفانی جلال‌الدین را ادامه داد و او را برای تکمیل تحصیل علوم دینی به حلب و دمشق فرستاد. در دمشق، مولانا از محضر استادانی بزرگ بهره برد و در علوم فقه، حدیث و کلام به کمال رسید. در بازگشت به قونیه، جایگاه او نه فقط به‌عنوان یک دانشمند، بلکه به‌عنوان مرشد و خطیبی نامدار تثبیت شد.

دیدار با شمس، آغاز آتشی نو

با همه دانش و مقام، زندگی مولانا زمانی رنگ دیگر گرفت که در سال ۶۴۲ هجری قمری با شمس تبریزی دیدار کرد. این دیدار، چنان‌که بسیاری از پژوهشگران نوشته‌اند، نقطه عطف زندگی او بود. مولوی تا آن زمان بیشتر به تدریس و وعظ مشغول بود، اما حضور شمس، او را از عالمی به عالمی دیگر برد؛ از فقه و خطابه به شور عشق و سلوک عرفانی.

شمس آینه‌ای شد که مولانا در آن خودِ حقیقی را بازشناخت. حاصل این تحول، غزل‌هایی است پر از شیدایی، سوز و وجد. غزل‌هایی که در «دیوان کبیر» یا همان «دیوان شمس» گرد آمد و به یکی از اوج‌های بی‌نظیر ادب فارسی بدل شد. اما شمس دیری نپایید و در سال ۶۴۵ هجری به طرز مرموزی از زندگی مولانا ناپدید شد. فراق شمس، زخمی عمیق بر دل مولانا نهاد و همین درد، سرچشمه شعرهایی شد که هنوز پس از هفت قرن، از داغ عشق و فراق می‌سوزند.

پس از رفتن شمس، مولانا مدتی به صلاح‌الدین زرکوب دل بست و سپس به حسام‌الدین چلبی. همین حسام‌الدین بود که مولانا را به نظم مثنوی معنوی تشویق کرد. مثنوی در شش دفتر سروده شد و در تاریخ تصوف و ادبیات فارسی جایگاهی یگانه یافت؛ اثری که بعدها آن را «قرآن فارسی» لقب دادند.مثنوی نه فقط مجموعه‌ای از حکایت‌ها و تمثیل‌های اخلاقی، بلکه آیینه‌ای از جهان‌بینی مولاناست: پیوند دین و عشق، عقل و دل، انسان و خدا. این اثر، با زبان ساده و حکایات شیرین، پیچیده‌ترین مفاهیم عرفانی را برای همگان قابل فهم کرد.

مولانا در جمادی‌الآخر سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه درگذشت. پیکرش در جوار مرقد پدرش در «باغ سلطان» به خاک سپرده شد. بعدها، بنای باشکوهی بر مزار او ساخته شد که به «قبۀ خضراء» شهرت یافت. امروز این آرامگاه در قونیه ترکیه، یکی از مهم‌ترین مراکز زیارتی و فرهنگی جهان اسلام است و هر سال هزاران زائر، گردشگر و دوستدار ادب فارسی از سراسر جهان به آنجا می‌روند.

آثار جاودان مولانا

از مولانا آثاری برجای مانده که هرکدام در نوع خود بی‌نظیرند:
ـ مثنوی معنوی: شاهکار او و یکی از برجسته‌ترین آثار عرفانی جهان
ـ دیوان کبیر (دیوان شمس): مجموعه‌ای از غزل‌های شورانگیز
ـ رباعیات: سروده‌هایی کوتاه و پرمغز
ـ آثار منثور: چون «مکاتیب»، «مجالس سبعه» و «فیه ما فیه» که بخشی از اندیشه‌های او را در قالب سخنرانی و نامه‌ها بازتاب می‌دهند.

این آثار نه تنها در ایران و جهان اسلام، بلکه در اروپا و آمریکا نیز ترجمه و مطالعه می‌شوند. در دهه‌های اخیر، مولانا به یکی از پرفروش‌ترین شاعران در آمریکا تبدیل شده و اشعارش الهام‌بخش هنرمندان، موسیقی‌دانان و اندیشمندان گوناگون بوده است.

اگر بخواهیم زندگی مولانا را در یک جمله خلاصه کنیم، باید گفت: او شاعری بود که عشق را جهانی کرد. عشق در نگاه مولانا نه مرز می‌شناخت و نه محدودیت مذهبی و قومی. او انسان را فراتر از هویت‌های بیرونی می‌دید و باور داشت که تنها معیار اصلی، عشق به حقیقت است.

مولانا نه فیلسوفی سرد و خشک بود و نه سیاستمداری گرفتار قدرت؛ بلکه انسانی بود که رازهای هستی را با زبان موسیقی و شعر بازگو می‌کرد. برای مریدانش، او الگویی از اخلاق و معنویت بود. یکی از نزدیکانش گفته است: «چهل سال با او زیستم و هرگز از وی سخنی از غم و شادی دنیا نشنیدم.»

میراث جهانی مولانا

نفوذ مولانا در میان مسلمانان تنها محدود به ایران یا آناتولی نماند. سلسله «مولویه» که پس از او شکل گرفت، با سماع و موسیقی، جلوه‌ای تازه به عرفان اسلامی بخشید. امروز نیز مراسم سماع در قونیه یکی از نمادهای فرهنگی ترکیه است.

در غرب، ترجمه‌های مولانا، به‌ویژه از نیمه قرن بیستم به بعد، موجی تازه در شناخت ادبیات شرق آفرید. بسیاری از نویسندگان و فیلسوفان غربی، از او به‌عنوان نماد وحدت انسان‌ها یاد کرده‌اند. اشعار او در کتابخانه‌های جهانی، در میان پرفروش‌ترین آثار ادبی قرار گرفته و موسیقی‌دانان بسیاری قطعات خود را با الهام از او ساخته‌اند.

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، نه تنها یکی از ستون‌های استوار ادب فارسی است، بلکه چهره‌ای جهانی است که توانست با زبان عشق، دل‌های انسان‌ها را به هم پیوند دهد. او به ما آموخت که عرفان، نه دوری از زندگی، بلکه شیوه‌ای برای زیستن عاشقانه و انسانی است.

امروز، در جهانی که بیشتر گرفتار خشونت‌ها، تعصبات و گسست‌هاست، بازگشت به پیام مولانا می‌تواند نجات‌بخش باشد. و این، آن پیامی است که بر زبان ساده‌اش جاری بود: «عشق، تنها راه است.».

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا