مهراب قاسمخانی: خانمها حق نداشتند موز و خیار دست بگیرند!

مهراب قاسمخانی در گفتگو با منصور ضابطیان به مرور سه دهه کارنامه کاری خود پرداخت و ناگفتههایی از زوایای پنهان سانسور در آثارش مطرح کرد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مهراب قاسمخانی فیلمنامه نویس که مهمان نخستین قسمت از برنامه «ساطور» با اجرای منصور ضابطیان بود، در پاسخ به اینکه اولین بار چه زمانی با مفهوم سانسور روبرو شده گفت: اولین بار که گفتند «این را ننویسید» یا «چرا این را نوشتید»؟ فکر میکنم در فضای نقاشی بود. یک نقاشی فیگوراتیو کشیده بودم؛ حالا نه اینکه خیلی اروتیک باشد، بلکه تصویری از یک فیگور مرد بود که بهصورت دفورمه و ترسناک و خیلی زشت طراحی شده بود. مشخص بود شبیه آدم نیست و بیشتر به هیولا شباهت داشت. اما اجازه ندادند در نمایشگاه گروهی حضور داشته باشد. فکر کنم سال ۷۳ یا ۷۴ بود، دقیق یادم نیست.
به نقاشی شقایق گیر دادند چون او حامله بود!
نویسنده «پاورچین» ادامه داد: بعدها در نمایشگاه گروهی دیگر، در همان دورهای که نویسنده هم بودم، یک نقاشی از همسر سابقم کشیده بودم؛ آن زمان باردار بود. تصویری از او طراحی کرده بودم که برایم زیبا بود. اما باز هم اجازه ندادند نمایش داده شود، چون با مفهوم حاملگی مشکل داشتند. او پوشیده بود، اما باز هم به دلیل نمایش بارداری، مخالفت کردند.
برای حفظ میز و جایگاهشان، خودشیرینی کرده و خط قرمزهای تازهای تعریف میکنند
قاسمخانی با بیان اینکه هیچوقت سانسور را یاد نگرفتم و خط قرمزها را نفهمیدم، تصریح کرد: هیچ خط قرمز ثابت و مشخصی وجود ندارد. ما مجموعهای از مدیران میانی داریم که برای حفظ میز و جایگاهشان، خودشیرینی میکنند و خط قرمزهای تازهای تعریف میکنند تا نشان دهند چقدر خوب هستند. بعد هم وقتی فشار میآید، میگویند «این دیگر ممنوع شده». اما واقعیت این است که من در این سالها با سانسورهای بسیار عجیب و غریبی مواجه شدم. حتی فکر میکنم در ویکیپدیا هم نوشتهاند که من تقریباً 10 سال است در تلویزیون سانسور شدهام.
خانمها حق نداشتند موز و خیار دست بگیرند!
او درباره نخستین سانسورهایی که با آنها مواجه شده اظهار کرد: یادم هست سال ۷۷ یک آیتم نمایشی ضبط کرده بودیم؛ خانم و آقایی روی دو مبل بزرگ نشسته و در حال صحبت بودند. کنار هم نبودند، روی دو مبل جدا نشسته بودند. اتفاقاً مبلمان فرفورژهی بزرگی با دستههای فلزی قطور بود. زاویهاش طوری طراحی شده بود که فاصلهشان خیلی کم به نظر میآمد. گفتند این تماس بین دو دسته مبل «شُبهه تماس» ایجاد میکند. حتی با اینکه زن و شوهر بودند، باز هم گفتند نمیتوانیم آیتمی پخش کنیم که تماس ایجاد شود. آن زمان برداشتن میوههایی مثل موز و خیار از ظرف میوه برای خانمها ممنوع بود و باید سمت پرتقال و سیب میرفتند!
سانسورهای عجیب «دزد و پلیس»/ می گفتند محله دزد، خانواده دزد یا پدر و مادر دزد نداریم!
نویسنده «دزد و پلیس» درباره سانسورهای این سریال گفت: این سریال قصه رومئو و ژولیت بود، اما به داستانی درباره پلیس، خانواده و دزد تبدیل شد. میگفتند: «ما خانواده دزد نداریم، نمیشود.» بعد گفتند: «محلهی دزد هم نداریم. توهین به محله است.» گفتیم: «خب هیچ اسمی برای محله نمیآوریم، فقط بافت قدیمی دارد.» گفتند: «نه، چون بافت سنتی است، معلوم میشود منظورمان چیست.» بعد پیشنهاد دادیم معلمی در محله باشد. گفتند: «معلم دزد نمیشود. مردم چرا باید معلم دزد داشته باشند؟» گفتیم: «قبول، معلم نباشد.» اما باز هم قبول نکردند و همینطور سانسورها ادامه داشت.
قاسمخانی با اشاره به حساسیتها برای زیر سوال نرفتن اقتدار پلیس، گفت: می گفتند باید پلیس دزدها را بگیرد، وگرنه مردم میگویند پلیس بیاقتدار است.» خندیدم و گفتم: «اگر بگیردشان که سریال همانجا تمام میشود!» گفتند: «از این بحث عبور کنیم.» و…
نگذاشتند درباره جانبازان بنویسم، گفتند تو ورود نکن
این فیلمنامهنویس درباره نگارش سریالی درباره جانبازان سخن گفت و به بازدیدش از آسایشگاه جانبازان قطع نخاع اینطور اشاره کرد: اول نگران بودم که من را نپذیرند. لباس مرتبتر پوشیدم، تیشرتی که معمولاً میپوشیدم نپوشیدم و با ذهنیت دیگری رفتم. اما برخلاف تصورم، آن آدمها خیلی باحال بودند و اعتماد به نفس بالایی داشتند. من کاملاً تغییر کرده بودم. فکر میکردم ناراحت بشوم، اما اصلاً اینطور نبود. دو سه جلسه به آنجا رفتم و همین باعث شد شکل نوشتن شخصیت جانبازها در قصه کاملاً تغییر کند. خیلی باحال و زنده شدند.
وی ادامه داد: چند قسمت نوشتم و برای بازخوانی دادم اما به من گفتند: «ببین، کل ماجرا این است که تو نمیتوانی این موضوع را بنویسی. شاید فرد دیگری باشد که بتواند این سوژه را بهتر درک کند. ورود نکن». با این حال برای من تجربه ارزشمندی بود. چون دیدم این آدمها هیچوقت سر بقیه منت نمیگذارند. شکل و منششان این نبود. همین برایم خیلی مهم بود.
قاسم خانی خاطراتش از سانسورهای «شبهای برره» را اینطور تعریف کرد: یک عکس از خودم با سبیل به دیوار زده بودم و اسمش را قاسم خان دماغ کوفته گذاشتم، گفتند توهین است! یک واژه داشتیم به نام «حمام فینگ»؛ گفتند توهین به حمام است! عکس رضاشاه را هم بالای میز زده بودیم. این تصویر دو سه قسمت نشان داده شد، اما بعد گفتند دیگر تکرار نشود. حتی گفتند کادر را طوری ببندید که فقط پایین عکس دیده شود و سرش مشخص نباشد. بعدتر هم گفتند کلاً آن را حذف کنید. هر روز برایمان یک سورپرایز جدید بود!
بدون آنکه بدانیم چرا «شبهای برره» تمام شد!
وی درباره به پایان رسیدن «شبهای برره» گفت: از اخبار شنیدیم که اعلام کردند سریال تمام شده است. در خانه بودیم که همسرم زنگ زد و گفت: «سریال تموم شد!» هیچکس به ما خبر نداده بود. حتی مدیران زنگ زدند و پرسیدند: «تو چیزی شنیدی؟» و وقتی گفتم نه، گفتند: «ما هم نمیتوانیم چیزی بگوییم». به این ترتیب سریال نصفه ماند و دیگر بازپخش نشد. واقعاً هم نفهمیدیم مشکل مربوط به چه بود؟
گفتند چرا نشان داده اید مردم "منتظر" زورو هستند!؟
این نویسنده با اشاره به مشکلی که بابت آن یک هفته به حراست رفت و آمد داشته گفت: در یک سفر به خارج از کشور برای تماشای فیلم «زورو» رفته بودم. البته نه فقط این فیلم بلکه فیلمهای دیگر. قدیم ها که پول داشتم، دو روز به سفر می رفتم و تمام فیلمها را می دیدم و می آمدم. با الهام از این فیلم «زوروی برره ای» را نوشتم و قسمت مربوط به آن هم پخش شد. حراست مرا خواستند، این بار چند فرد جدید هم در جلسه بودند. من زیاد به حراست احضار می شدم. گفتند منظورت از این شخصیت چه بود؟ من هم حتی بلیت را آوردم نشان دادم و گفتم از فیلم زورو الهام گرفتم. اما باز هم قانع نشدند. گفتند: «در این قسمت، یک حاکم ظالم آمده و به مردم ظلم میکند. مردم هم منتظرند زورو بیاید نجاتشان دهد، چندین بار هم از مشتقات واژه انتظار استفاده شده است». گرفتم منظورشان چیست.
وی یادآور شد: با اینکه بارها فیلم، سریال و حتی کارتون زورو را در تلویزیون پخش کرده بودند، باز هم قانع نشدند. حتی پیش می آمد مردم هم می گفتند آهان منظورتان چنین چیزی بود!؟ می گفتیم نه فقط به نظرمان بامزه بود.
سانسور نشانه ضعف است از عدم اعتمادبهنفس میآید
قاسم خانی با بیان اینکه من نمیتوانم بگویم بهطور کلی با سانسور مخالفم، اذعان کرد: به نظر من دو نوع سانسور وجود دارد؛ سانسوری که با هدف حفاظت از جامعه انجام میشود، مثل جلوگیری از تشویق به خشونت، تروریسم یا کودکآزاری. با این نوع موافقم. سانسوری که برای حفظ قدرت و حاکمیت است، نه برای حفاظت از جامعه. این نوع، نشانه اقتدار و قدرت نیست؛ نشانهی ضعف است. از عدم اعتمادبهنفس میآید. یعنی تو فکر میکنی در گفتگوی آزاد میبازی. من نمیخواهم حرفم سانسور شود؛ دوست دارم در گفتوگویی آزاد حضور داشته باشم.
سر «کمربندها را ببندیم» گفتند چرا گیت صورتی؟ نماد فاحشه خانه است!
نویسنده «کمربندها را ببندیم» با اشاره به داستان این سریال که درباره یک فرودگاه خصوصی بود، اظهار کرد: در قسمت اول، زمانی که فرودگاه تازه ساخته میشد، رئیس فرودگاه گروههای مختلفی را فرستاده بود تا وسایلی را بیاورند. وقتی آمد و دید چیزی که آورده بودند همان «گیت» است که از آن عبور میکنند و دستگاه بوقزن دارد، شاکی شد. گیت، صورتیرنگ بود. پرسید: «این چه گیتی است که آوردید؟ از کجا آوردید؟» یکی از کاراکترها جواب داد: «آقا، گیت نو پیدا نکردم. این مال بوتیک زنانه بود. رفتم یک دستدوم پیدا کردم آوردم گذاشتم اینجا». ما هم همان گیت صورتی را گذاشتیم.
وی ادامه داد: ناظر کیفی اصولاً در صحنه حضور داشت. میآمد، متن را میخواند، اشکالاتش را مینوشت و به ما میداد، ما هم اصلاح میکردیم. در همان سکانس، تمام اشکالات را نوشته بود و روی کلمه «صورتی» خط کشیده و آن را کرده بود «زرد». ما هم اصلاح کردیم. اما من نفهمیدم چرا. رفتم پیشش و گفتم: آقا، من اصلاً بحثی ندارم. همهی اصلاحات را انجام میدهم. اما این «صورتی» را چرا کردی «زرد»؟ گفت: برو، خودت میدانی. گفتم: به خدا نمیدانم. هر رنگی باشد، برایم فرقی نمیکند. هرچه شما بگویی میگذاریم. فقط میخواهم دلیلش را بدانم. یک روز تمام طول کشید تا جواب بدهد. هیچی نمیگفت. بعد توضیح داد: «سردر تمام فاحشهخانههای جهان صورتی است.» رفتم و واقعاً تحقیق کردم. چنین چیزی نبود. سوال اینجاست آن ناظر از کجا چنین دادهای داشت؟ چرا فکر کرد مردم از یک گیت فرودگاه صورتی چنین برداشتی میکنند؟!
زمان نوشتن مدام به خودم می گویم این را ننویسم، آن را ننویسم
قاسم خانی ادامه داد: از این چیزهای عجیب زیاد داشتیم. همینها باعث میشود وقتی داری مینویسی، مدام فکر کنی: «این را ننویسم، آن را ننویسم..» یکی از آسیبهای سانسور این است که تصویری غلط و غیرواقعی به جامعه میدهی. انگار بهجای اینکه آینه جلویشان بگذاری، برایشان کارتپستال میفرستی. فقط بخشهای قشنگ را نشان میدهی. آسیب دیگرش به خود هنرمند برمیگردد. ذهنش دچار خودسانسوری میشود؛ حتی در جاهایی که اصلاً نیازی به سانسور نیست. خودم در جلسات نویسندهها گاهی حس میکنم ناظر کیفی درون خودم هستم! دائم با خودم میگویم: این که نمیشود، نه، آن هم نه و میدانم حتی نیتی هم پشت آن جمله نیست، ولی باز سانسورش میکنم… من دیگر سمت قصهای نمیروم که بدانم ممکن است برایم مسئلهساز شود. احتمالاً چیزی مینویسم که برای جامعه تابو نباشد.
خنداندن مردم سختتر شده، خودشان در فضای مجازی شوخطبع شدهاند
این فیلمنامه نویس درباره وضعیت امروز طنز و کمدی گفت: برای من، خنداندن مردم سختتر شده. چون خودشان در فضای مجازی آنقدر شوخطبع شدهاند که رقابت سنگینی ایجاد شده است. اصلاً خیلی وقتها، یک گفتگو یا سخنرانی لازم نیست شوخینویسی بشود. اگر همانطور که هست منتشر شود، مردم خودشان میخندند. آنها با ما رقابت میکنند!
وی یادآور شد: یادم هست یک بار در یکی از احضارهایی که شدم، گفتند: بین پستهایی که میگذاری، بعضی ها را پیجهای معاند هم بازنشر میکنند. گفتم: من شاید ماهی یک بار چیزی بگذارم که یک پیج معاند بازنشر کند. اما شما خودتان روزی 15 محتوای تولیدی دارید که آنها بازنشر میکنند و میخندند. آن کسی که دارد هزینه تولید محتوا میدهد، شمایید، نه من!
مگر «شبهای برره» و «آدم برفی» چه تأثیری داشتند؟ فقط حساسیت بی مورد ایجاد می کنند
قاسم خانی تصریح کرد: راستش من هیچوقت اعتقاد نداشتم که یک اثر هنری، در جنس کاری که ما انجام میدهیم یا حتی در هر ژانری، بتواند آنقدر تأثیرگذار باشد که بنیان چیزی را به هم بزند. مثلاً شبهای برره چه تأثیری داشت؟ نهایتاً این بود که مردم دو سه ماه «بیده» گفتند. یا مثلاً واژهی «پاچهخواری» مدتی ماند، که خب خوب شد ماند، چون جایگزین خوبی بود. ولی در نهایت هم تمام شد. تأثیر کار ما در همین حد بود. با این حال هنوز هم پخشش نمیکنند. فیلم «آدمبرفی» را سالها پخش نکردند. بعد که اکران شد، چه اتفاقی افتاد؟ هیچ چیز! هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. فقط یک حساسیت بیمورد ایجاد کردند.
ذائقهی کمدی مخاطب از دست رفته، ای کاش به چیزهای شریفتری بخندند
وی با بیان اینکه من خودم هیچوقت ادعای تأثیرگذاری نداشتم و حتی فکر نمیکنم نزدیکش هم باشم، در پایان گفت: کار ما یک شوخی است که تمام میشود. تأثیری که دلم میخواهد بگذارم این است که ذائقهی کمدی مخاطب بهتر شود؛ به چیزهای شریفتر بخندد. اما حالا فضا آنقدر از دست رفته که دیگر نمیتوانیم تأثیر بگذاریم. فکر میکنم چیزهایی که به نظر من بامزه است، شاید امروز برای مردم خندهدار نباشد. آنها ترجیح میدهند به چیزهای دیگری بخندند.
نخستین قسمت «ساطور» به کارگردانی محمد صوفی که قرار بود از یکی از پلتفرمها پخش شود، سرانجام از یوتیوب در دسترس مخاطبان قرار گرفت.
۵۹۲۴۳