ملاقات با بهرام بیضایی در عصارخانه اجدادی در آران

از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
هنر و ادبیات ایران بزرگمردی را در غربت از دست داد.
بهرام بیضایی را بارها به واسطه فامیلی دور با مرحوم ابوی، از نزدیک دیده بودم. اولین بار سالهای ساخت فیلم «مرگ یزدگرد» در عصارخانه اجدادی من در آران. بسیار باوقار، فهمیده، مؤدب و دوستداشتنی بود. اجداد او در آران خانوادهای اصیل، بزرگ و فرهنگی بودند، تعزیههای محرم با محوریت پدربزرگ و پدرش (میرزا نعمتالله بیضایی آرانی، مشهور به آقای ذکائی) در نقش امام حسین و ابوالفضل و پدربزرگ و ابوی من در نقش مقابل (شمر) و اخوان بزرگ امینیان، عظمتی مثالزدنی داشت.
درک عمیق عاشورا و ندای هل من ناصر امام حسین(ع) و بیان دقیق و تاثیرگذار دیالوگهای «روز واقعه» بیانگر عمق باور او بود و به نظر من زیباترین تفسیر عاشورایی و فراتر از همه روایتهای مرتبط با آن.
فیلمنامهها و فیلمهای تاثیرگذار او در ادبیات و هنر ایران جاودان خواهد ماند. من از فیلمهای او «باشو غریبهای کوچک» را خیلی دوست دارم. روایتی بسیار عمیق از جنگ، مسائل اجتماعی و به ویژه تلاش برای ایجاد ارتباط انسانی یک مادر روستایی با باشو، پسرکی غریب از دیاری دور و زخمی جنگی خانمانسوز، با دو فرهنگ کاملا متفاوت و رنجهای مشترک فراوان از ایران عزیز.
به واسطه اقوام همیشه احوالپرسش بودم، این اواخر در عین این که بیماری امانش را بریده بود، لحظهای از نوشتن در بزرگی و عظمت ایران و مردم و فرهنگ و هنرش دست برنداشت.
مدتی پیش یکی از آخرین مصاحبههای او را میدیدم که با چه حالی از ایران و دلتنگی میگفت. دلم گرفت، نه برای او و تمامی ناملایمات بر او رفته، بر محرومیت خودمان از او و بر محدودیتهایی که میتوانست امثال سرمایه نمادینی چون او را غریبهای در مه نبیند و در عین تفاوت اندیشهای از ثروت فکریاش بهرهها بگیرد.
او را در بسیاری از ابعاد بسیار شبیه مرحوم استاد دکتر حسین عظیمی میدیدم و بارها فکر میکردم ایکاش زمان به سالهای قبل بازمیگشت و همه ما به ویژه نسل جوان فرصت مبسوطی در یادگیری از علم و معرفت، منش و بزرگی و ثروت وجودی ایشان مییافت.
افسوس و هزاران افسوس
یادش به خیر و خدایش رحمت کند.
عباس عصاریآرانی
ششم دیماه ۱۴۰۴»
۲۴۲۲۴۲




