مادر احمدشاه به طور ناشناس به مدرسه دخترانه رفت تا دختری را برای همسری پسرش انتخاب کند!

موهای دختران همگی از وسط فرق باز و دو دسته بافتهشده و روی شانهها افتاده بود و بعضی از دخترخانمها موهای بافته را روی گوشها جمع میکردند چون این دو نوع آرایش مو در مدرسه آن زمان آزاد بود ولی هیچ دختری حق نداشت موهایش را پریشان روی شانه بریزد و یا کوتاه کند.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سحرگاه سهشنبه، اول خرداد ۱۳۵۸، در اتاق شماره ۲۳۱ بیمارستان الوند، زنی چشم از جهان فروبست که روزگاری عنوان «بانوی اول ایران» را بر دوش داشت. پیکر او صبح چهارشنبه، همراه تنها دخترش و جمعی اندک از خواهران و برادرانش، بیهیاهو و با کمال سادگی به بهشتزهرا برده شد و در خاک آرمید. این زن، بدرالملوک والا، دختر شاهزاده ظهیرالسلطان، نواده عباسمیرزا و نخستین همسر سلطان احمدشاه قاجار، واپسین پادشاه سلسله قاجار بود.
علی بهزادی، مدیر وقت مجله «سپیدوسیاه» که نسبتی خانوادگی با بدرالملوک داشت، همان روزها از فخرالملوک والا، خواهر کوچک بدارالملوک (که گفته میشود خاله همسرش نیز بود)، خواست تا برای مجله یادگارهایی از روزگار گذشته بنویسد؛ یادگارهایی درباره آداب و رسوم و شیوه زندگی دربار قاجار و روایت روزهایی که هیجان تغییر سلطنت در هوای کشور جاری بود؛ ماجراهایی که او از زبان خواهر بزرگترش، همسر احمدشاه، شنیده بود. فخرالملوک این دعوت را پذیرفت و حاصل، مجموعهای از خاطرات بود که در چند شماره «سپیدوسیاه» به چاپ رسید. آنچه در ادامه میخوانید، سومین بخش از این خاطرات است که در شماره هشتم تیر ۱۳۵۸ آن مجله منتشر شده است (قسمت یکم را از اینجا و قسمت دوم را از اینجا بخوانید):
در تهران اوایل سلطنت احمدشاه رفتهرفته مکتبخانهها و ملاباجیها و ملاها جایشان را به مدرسه به سبک جدید و معلمین تحصیلکرده میدادند و تکتک مدرسه در گوشه و کنار تهران احداث میشد و خانوادههای معتبر که دخترانشان یا نزد پدر و یا معلم سرخانه درس میخواندند راهی مدرسهها میشدند.
با اینکه شاید مدارس دخترانه از شمار انگشتان دست تجاوز نمیکرد ولی دو مدرسه در آن زمان از شهرت خوبی برخوردار بودند: یکی مدرسه «شمسالمدارس»، دیگری مدرسه «شرافتیه» بود. مدرسه شمسالمدارس را خانمی روشنفکر و متجدد آن زمان به نام شمسالحاجیه اداره مینمود و مدرسه شرافتیه را خانم شرافتالدوله دختر کوچک شاهزاده جلالالدین میرزا پسر کوچک فتحعلیشاه قاجار نویسنده تاریخ جلالی و خواهر مرحوم شاهزاده عزیزالله ظفرالسلطنه وزیر جنگ زمان و حاکم آذربایجان در زمان احمدشاه و بزرگ خانواده جلالی قاجار اداره مینمود.
مدرسه دخترانه دیگری هم در تهران وجود داشت که فرانسویها اداره مینمودند که یکی از خواهرهای خانم بدرالملوک والا قاجار به نام نصرت ولیعهدی در این مدرسه درس میخواند. در این مدرسه انواع کارهای دستی و زبان فرانسه و بهویژه تاریخ فرانسه به نحو احسن درس داده میشد و توسط کلنی مذهبی فرانسوی اداره میشد.
در مدرسه شرافتیه که در بالا ذکر شد و ریاست آن را خانم شرافتالدوله داشت، اکثر دخترخانمهای سرشناس تهران مشغول تحصیل بودند. در این مدارس برخلاف مدارس عهد گذشته که هر صبح دانشآموزان میبایست صف بکشند و سرود شاهنشاهی بخوانند، هر صبح دختران سر صف جمع میشدند و پس از نیایش به درگاه پروردگار عالم برای ملک و ملت ایران دعا میکردند. متاسفانه متن دعا را به خاطر ندارم ولی خانم بدرالملوک تعریف میکرد نهتنها هر صبح موظف بودیم با دعای صبحگاهی درس را شروع کنیم بلکه هر بعدازظهر ساعت نماز همه پس از گرفتن وضو میایستادند و با صدای رسا نماز میخواندند و خانم معلم هرجا شاگردی حمد و سوره را غلط میخواند از صف خارج مینمود و میبایست چند بار حمد و سوره را بنویسد تا خوب فرا بگیرد.
اتفاقا این رسم در زمان تحصیل نگارنده که در سلطنت رضاخان بود هنوز در مدارس معمول بود و دانشآموزان دستهجمعی نماز میخواندند ولی بعدا منسوخ شد و خوب به یاد دارم از کلاس دوم ابتدایی در هفته سه زنگ درس قرآن داشتیم که از برنامه درس حذف شد و کتابی به نام «آیات منتخبه» جای آن را گرفت که در یک صفحه آن آیاتی از قرآن و در صفحه دیگر ترجمه آن نوشته شده بود. به هر صورت مدرسه شرافتیه هم با برنامه آن زمان به کار تدریس اشتغال داشت و خانم شرافتالدوله چون خود خانمی تحصیلکرده و به زبان عربی وارد و در ضمن تجددخواه بود مدرسهاش را مانند مدارس فرانسوی اداره مینمود.
در یکی از روزهای اردیبهشت ماه در یک بعدازظهر خانمی با چادر و چاقچور و روبنده در حالی که یک کنیز سیاه دنبال او بود وارد مدرسه شد. بدیهی است این خانم بدون خبر قبلی آمده بود. بعد با حالت فروتنی خود را به خانم شرافتالدوله اینطور معرفی نمود: «بنده ملکه جهان مادر احمدشاه»
تعجبآور اینکه با وجودی که خانم شرافتالدوله خود نوه فتحعلیشاه بود چون با دربار مراوده و معاشرت نداشت و سخت دنبال کار فرهنگی خود بود مادر احمدشاه را هرگز ندیده بود ولی راجع به سجایای اخلاقی ملکه جهان مطالب زیادی شنیده بود و ضمنا در آن زمان مثل امروز نهتنها عکاسی فراوان نبود اگر هم بود از حرم دربار عکسهایی که مردم ببینند گرفته نمیشد. البته در جراید آن زمان عکس احمدشاه و رجال و درباریان با خبر و تفصیل چاپ میشد ولی هرگز عکس زنها در روزنامهها به چاپ نمیرسید.
به هر جهت خان شرافتالدوله با تعجب مراسم احترام را بجا آورد و ملکه جهان با همان حالت مهربان و فروتنی از خانم شرافت خواست تا دختران به صف بایستند و او بدون اینکه توجه کسی را جلب کند دختران را ببیند، شاید منظورش را که دختر برای همسری احمدشاه بود پیدا کند.
به دستور خانم مدیر دخترها به صف ایستادند. بد نیست بدانید در آن زمان هم هر مدرسه اونیفورم مخصوص خود را داشت و خانم شرافتالدوله مانند مدارس پاریس شکل اونیفورم را بدینگونه انتخاب کرده بود:
لباس از پارچه کنتواری لطیف مشکی تا قوزک پا با سر و دست و یقه از همان پارچه ولی به رنگ سفید با مدل یقه گرد کوچک با دو بلیطه [احتمالا پیله] دوتکه در جلوی سینه که با دو دکمه ظریف سفید کوچک تزئین شده بود. در قسمت دامن تکه سفیدی مانند پیشبند آویزان بود. موهای دختران همگی از وسط فرق باز و دو دسته بافتهشده و روی شانهها افتاده بود و بعضی از دخترخانمها موهای بافته را روی گوشها جمع میکردند چون این دو نوع آرایش مو در مدرسه آن زمان آزاد بود ولی هیچ دختری حق نداشت موهایش را پریشان روی شانه بریزد و یا کوتاه کند.
به هر صورت دختران صف کشیدند و بعد از جلوی خانم مدیر و خانم ناشناس آرامآرام عبور کردند. یکباره نظر ملکه جهان روی دختری بسیار ظریف دوخته شد که پوستی به سپیدی عاج و چشمان عسلی و موهای بافتهشده تا زیر زانو مانند طلای احمر (این نوع تشبیه در قدیم معمول بود و موهای روشن را به طلای احمر تشبیه میکردند) و لب و دهان ظریف و بینی خوشفرم و صورت نسبتا گرد داشت. قیافه این دختر چنان ملکه جهان را مجذوب کرد که دستش را روی سر دختر زیبا گذاشت و با لبخند او را نگاه کرد و بلافاصله دستش را از روی سر دختر برداشت و تا دختر به همراه دیگر دخترها از نظرش دور میشد او را نظاره میکرد.
به دستور خانم مدیر دخترها به کلاسهای خود رفتند و مادر شاه به دفتر آمد و از خانم مدیر درباره دختر مورد نظر سوال کرد و نامش را پرسید. خانم شرافتالدوله گفت: «اسمش بدری ولیعهدی است.» پرسید: «دختر کیست؟» جواب داد: «دختر شاهزاده ظهیرالسلطان.»
شاهزاده ظهیرالسلطان نوه عباسمیرزا ولیعهد معروف ایران بود و به همین دلیل نام خانوادگی «ولیعهدی» را انتخاب کرده بود که بعدها در زمان رضاشاه که شناسنامه مرسوم شد فرزندان او نام فامیلی خود را «والا» کردند و ظهیرالسلطان برادر تورانالسلطنه زن ناصرالدینشاه بود. تورانالسلطنه یکی از زنهای محبوب ناصرالدینشاه به شمار میرفت که از شاه لقب «جیرانشکن» گرفته بود. ناصرالدینشاه زنهای بسیار داشت ولی تورانالسلطنه به قول خودش جیرانشکن بود (جیران عشق معروف ناصرالدینشاه بود) تورانالسلطنه از ناصرالدینشاه دو فرزند داشت دختری به نام «تاجالسلطنه» معروف و پسری به نام «عضدالسلطنه».
ملکه جهان مادر احمدشاه کارش آسان شد زیرا میتوانست راجع به این دختر یعنی بدری ولیعهدی قاجار از عمهاش خانم تورانالسلطنه سوال کند.
۲۵۹