کتاب و ادبیات

ماجرای وجدان من!

خوشبختانه وجدان مثل همسر آدمی نیست که بتوان به راحتی طلاقش داد و با وجدان نویی عروسی کرد. یا مثل ماشین نیست که پنچر شد، از صندوق عقب وجدان زاپاسی درآوریم.

محمد صالح علا – روزنامه اطلاعات: عروس عزیزم، دوباره سلام. چه آش‌رشته‌ای! شاید یکبار دربارۀ امپراتوری آش‌رشته برای‌تان نامه‌ای بنویسم.

عروس عزیزم! مهندس خانجانی می‌گفت که همسایه‌ام هر روز مرا تا در شرکت می‌رساند و همین همراهی موجب همدلی گردید.

چنان که ما با هم زلفی گره زدیم و من با خودم عهد کردم همین که به ایران برگشتم، هر روز همسایه‌های همراهم را سوار کنم که این همراهی‌ها موجب دوستی بدون شرحی می‌گردد. مشق همدلی است. مشق مشارکت اجتماعی است.

او هر روز مرا به شرکت می‌رسانید و من هم به تلافی، مقداری پستۀ رفسنجانی و زعفران قائناتی به او هدیه دادم. او هم شب عیدشان مرا به شام در خانۀ خودشان دعوت کرد. و همین رفت و آمد خانوادگی، به دوستی ما غلظت داد. چنان که بیشتر اوقات با هم بودیم.

یک روز در رستوران روبه‌روی شرکت با هم ناهار می‌خوردیم. آقایی آمد سلام کرد و مبلغی پول را دو دستی به همسایۀ من داد. همسایه‌ام با تعجب به پول‌ها نگاه کرد و گفت: آقای محترم! چرا این پول‌ها را به من می‌دهید؟

آمده گفت: خسارت آینۀ ماشین شماست. تصادفاً ماشین من به ماشین شما خورد و آینه‌تان شکست. هرچه ماندم نیامدید؛ بنابراین رفتم و از این و آن سراغ شما را گرفتم تا بالاخره نشانی محل کارتان را پیدا کردم. رفتم آنجا تشریف نداشتید. همکاران‌تان گفتند معمولاً اینجا ناهار می‌خورید. آمدم اینجا و خوشبختانه شما را پیدا کردم.

من هاج و واج به آمده نگاه می‌کردم. آخر به زبان آمده گفتم: موقع تصادف که کسی شما را ندید، می‌توانستید بروید.

او با تعجب مرا نگاه کرد، به من زل زد، گفت: نمی‌توانستم بروم. می‌رفتم، وجدانم با من قهر می‌کرد، سرم داد می‌کشید. خوشبختانه من وجدان قاطعی دارم. چنان که گاهی وجدانم مرا کتک زده، چلاقم کرده.

از همسایه‌ام پرسیدم: چگونه می‌توان صاحب چنین وجدانی بود؟… گفت: هر کسی وجدانش را آموزش می‌دهد. خودش وجدانش را تربیت می‌کند. وجدان ما مثل فرزند ماست. باید هم او را دوست داشت و هم تربیت کرد.

عروس عزیزم! می‌خواهم در این نامه، رازی را با شما مطرح کنم. واقعیت وجدان من مثل وجدان مهندس خانجانی، وجدان لوسی شده، وجدانی تنبل. هر بار به او نیاز دارم، دنبال یللی و تللی رفته است. از دست او کلافه شده‌ام.

البته خوشبختانه وجدان مثل همسر آدمی نیست که بتوان به راحتی طلاقش داد و با وجدان نویی عروسی کرد. یا مثل ماشین نیست که پنچر شد، از صندوق عقب وجدان زاپاسی درآوریم.

پس باید با وجدان‌مان حرف بزنیم، برایش وقت بگذاریم. برای آموزش او هیچ وقت دیر نیست. لطفاً شما هم نوه‌ام را با وجدانی شریف و درست‌کار تربیت کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا