کتاب و ادبیات

طنزدرمانی برای کاهش رنج مردم!]

شعر طنز طبی ما به قرار زیر است. خدا کند که با یادآوری این رنج ـ به بهانۀ طنزدرمانی ـ بر رنج های مردم نیفزاییم!

جلال رفیع – ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| پروندۀ تاریخی«حکیمان و طبیبان» در دیدرس‌ ماست. درباب حُسن سوابق آنان بسیار گفته و نوشته‌ایم. هم‌اکنون نیز طبیبان بسیاری را می‌توان نام برد که پدیدۀ پزشکی را بیشتر به چشم علم و خلاّقیّت و خدمت می‌نگرند تا تجارت؛ هرچند مثل همگان در طیّ این طریق، از تأمین و تضمین زندگی شخصی نیز ناگزیرند.

امّا کسانی هم هستند که از همان آغاز یا بعدها به تدریج راه دیگری را رفته‌اند و عملاً پول را به عنوان تنها معیار سنجش و رنجش برگزیده‌اند. البته و صدالبته می‌پذیریم که چنین واقعیّتی منحصر به چنین جمع و جامعه‌ای نیست، بلکه در میان همۀ صنوف به چشم می‌خورد.

صاحب این قلم چون در رشته حقوق تحصیل کرده است، به خود حق می‌دهد که از قول معلّم دانشکده‌اش مرحوم «دکتر واحدی»(که هم استاد بود و هم وکیل)، ابتدا از صنف خود انتقاد کند.
ایشان در دهه پنجاه خورشیدی در کلاس درس دانشگاه تهران با لحن و لسان طنزآمیز (و با اشاره به رفتار برخی از وکلا) می‌گفت: «وکیل حرف مفت می‌زند، ولی مفت حرف نمی‌زند!»

آنچه اکنون در قالب «شعر طنز» می‌خوانید، ناظر به رفتار برخی از پزشکان است، نه همۀ آنان. ترجیع‌بند معروف«هاتف اصفهانی» را که شنیده‌اید. «جون!» می دهد برای همین حرف‌ها. عقیدۀ ما نیز مثل شماست. ما نیز معتقدیم:

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحــــدهُ لاالـــــه‌الاّ هــــو

اما به زبان طعن و طنز در این شعر گفته‌ایم که: برخی از ما آدمی‌زادگان چنان پول‌پرستی می‌کنیم که گویی خدای ناکرده هیچ خدایی جز خدای پول وجود ندارد.«افرایت من اتّخذ الهه
هواه»؟…
دست پزشکان حکیم و خداجوی و خلق‌دوست را می‌بوسیم و همصدا با خود آنان «ترجیع‌بند»ی را بازخوانی می‌کنیم که زمانی از زبانی (زبان حال بیمارِ مراجعه‌کننده به پزشک خاصّی و نه به همۀ پزشکان) به طنز تراویده است.

ضمناً بدین ترتیب، بیمار براساس نسخه‌ای که خود پزشکان برایش پیچیده‌اند، «طنزْدرمانی» هم می‌کند. این ترجیع‌بند که با اجازه هاتف سروده شده، بندهای دیگری هم دارد که به صنوف دیگری مربوط است. (و ما آن بند های دیگر را در کتاب اشعار طنزآمیز«زار زار خندیدن!» آورده ایم). اما شعر طنز طبی ما به قرار زیر است. خدا کند که با یادآوری این رنج ـ به بهانۀ طنزدرمانی ـ بر رنج های مردم نیفزاییم!

دوش رفتم زخانـه سوی مطـب
شـده از فـرط تـب، مثال رطـب
خـار در چشـم و آتـش انـدر دل
جمـعِ حمّالـه الحـطام و حطـب
گفتم ای حضرت حکیـم، ببیـن
که چه سان رفته‌ام زتاب و زتب
هـر کـه بیـنـد مــرا ، بپنـدارد
خم شدَستـم بـرای عـرض ادب
دردِ بیمــاریَ سـت و بیـمـالـی
دیسک با ریسک، گشته هم مکتب
تـا شـده ایـن کمــر مثـال فنـر
شده تبدیل، این عصب به مصب
مهره‌ها چلستـون ایـن کمـرنـد
کاش خـرمهــره بـود لامصّـب
این یکی مهـره مـی‌رود به جلـو
و ان یکی مهره می‌دود به عقـب
«این مرآن را همـی زنـد منقـار
و ان مر این را همی زند مخلب»
شده پشتم چو صفحه‌ی شطرنج
مهره‌ها مهـره‌های لهـو و لعَـب!
فقــرات چـهــل ستـون کمــر
رفته از دست بـی‌دلـیل و سبـب
به جـلو مـی‌شود خمیـده چنـان
کاوّلین شـب، هـلال ماه رجـب
چلستون بیستون شده چه کنـم؟
نـرود دردِ بیستـون بـی حـب!!
فقــرات ستـونـم از «اسپاسـْم»
خود شـده از صلیـب هم اصـلب
مهره‌ها گشته «استـرس» باران
سفت و چفت است چون حدید و حلب
خیمـه خـانـه‌ام خــراب شــده
استخـوانش خمیده چون عقرب
خـورده گـویـا ستـون پنجـمِ آن
تیـغ در جنـگ خیبـر از مر حـب
چلستونش ببین خمیده به راست
بیستونش ببین خـزیـده به چـپ
(عذر خواهم که قافیه غلط است
تو نگاهم مکن چنین چپ چپ!)
مـن که با ایـن کمـر نکندم کوه
مثـل فـرهـاد نـوجـوان عــزب
مثل مجنـون هـم از پیـاده‌روی
نشدَستم فلـج وجـب به وجــب
نه ز فـرهـاد مـی‌رسـد خبــری
نه ز شیـریـن روایتـی به طـرب
نه زلیـلـی شـنیـده‌ام چـیــزی
نه ز مجنون حکایتی خوش‌سب…
(کافِ «خوش سبک» جا نشد چه کنم
بـاد بر هـرچـه قافیــه لعنـت!)
(وای کــز واژه‌هــای لعنتـی‌ام
قافیـه شـد خــراب بل اخـرب)
الغرض ای طبیب مـردم دوست
مُـردم از درد و نـالـه‌ی یـــارب
تن من لاغر است چون سـاغـر
چاق و چلّه نبود و چرب و چَرَب!
همـه جـا می‌نویسـم: «اَلْاَلْغـَر»
وقـت امضـا و ذکـرِ اسم و لقب
دکترا ! این عصـا ز مـن بستـان
گیر کرده‌ست این عصا به عصب
گفت: ای دوست، این کمر دیگر
نشود راست جز به ضرب و ضَرَب
پیــش مـن آر صـورت خـود را
ای مریض عزیز خـوش مشرب
داروی درد توست چَن تا (!) چک
چند تا چک ولی همـین امـشب
که بخوابانی‌اش به صورت نقـد!
به حســابی که در تمـام شعـب
بتوان هم گذاشت هم برداشـت
سیلی نقد، به ز «نسیه طلـب»!
که به جز «پول» هیچ نیست قبول
وحـــدهُ لا الـــه ‌الاّ پـــــول!

۱ـ پیش از این، نگارنده در شماره های ۷۷۱،۷۷۲ و۷۷۷ همین ضمیمۀ ادب و هنر روزنامۀ اطلاعات، برگ‌های درخشانی از «پرونده پزشکی» این مرز وبوم را هم در تاریخ تمدن اسلام و ایران ارائه کرده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا