تاریخ ایران

خاطرات ناصرالدین‌شاه: از بس کربلا عرضه‌چی، گدا، قال‌مقال دارد، آدم بیزار می‌شود

امروز عرب‌ها ریخته بودند سر پیش‌خانه، دو فراش را زده بودند، چادر گلدوزی والده شاه را پاره کرده برده بودند.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدین‌شاه قاجار در خاطرات روز یکشنبه ۲۴ رمضان ۱۲۸۷ (۲۷ آذر ۱۲۴۹) نوشت: صبح از خواب برخاستیم. سوار شده، از سمت شرقی شهر کربلا، از دم کوره‌ها صحرایی شده راندیم. نخواستم روز آخر از راه شهر و کوچه‌باغ و جمعیت زیاد مردم بروم. از بس عرضه‌چی، گدا، قال‌مقال دارد که آدم بی‌زار می‌شود. به زیارت هم مشرف نشدم. سوار که شدم، ظهیرالدوله انگشت به مقعدکنان آمد، غمزه می‌کرد، پیاده راه می‌رفت – مثل شتر – مرخصیِ مکه معظمه داشت؛ در کربلا می‌ماند که بعد از راه دریای فارس می‌خواهد برود – یعنی از شط بغداد به بصره و از آن راه – مرخص شده ماند. شاهزاده هندی سوار کره مادیانِ بسیار کوچکی بود، با کلاه و تاج و جقه زده و با جوراب بدون کفش سوار شده بود، مشایعت آمد و مرخص شد. آجودان‌باشی هم در کربلا مانده، از راه جبل و برّ عرب و نجد به مکه معظمه برود. سیدخیاط قدیمی ما هم مانده که به مکه برود. افشار بیک هم به نظّاره مانده‌اند که باز به نجف اشرف بروند، بعد از عقب بیایند طهران. زن‌عموی انیس‌الدوله و مریمی هم ماندند کربلا که بعد بیایند. برادرهای انیس‌الدوله هم مانده‌اند که بروند نجف اشرف.

خلاصه هرچه می‌گفتند از این سمت راه نیست، نهر است، فلان است، گوش نکرده، بلد هم نخواستم. جلو افتادم گفتم مردم بیایند. والی‌پاشا و پاشاها و همه نوکرها، یحیی‌خان، میرزا علی‌خان، عرفانچی و غیره، آقا علی بودند. راندم، همه‌جا دورتر از باغات کربلا صحرایی می‌راندم. همه این صحرا زراعت بوده است و هست. زمین‌های بد، نهر زیاد، نهرهای گود، غیرگود، کوچک بزرگ که همه از نهر حسینیه جدا شده است. متصل از نهر می‌گذشتیم. دو تا قِل‌قویروق روی هوا زدم.

راندم، دو فرسنگ که رفتم به اصل نهر حسینیه رسیدیم. از یک نهر بزرگ و یک پل کوچک گذشتیم، به اصل نهر حسینیه رسیدیم. آن طرف نهر جعده [جاده] راه مسیب بود. راهی پیدا کرده، زدیم به نهر، بسیار گود بود اما گِل نداشت، اسب خوب گذشت. آب الی نصف چکمه ما را گرفت. رفتیم آن طرف. همه‌جا از صحرا رفتیم. متصل نهر بود – بزرگ کوچک – بسیار اذیت کرد. کاروان‌سرایی بود سر راه مشهور به خان‌آتشی. علی‌رضاخان، سیاچی و غیره هم بودند، صحبت می‌کردیم. در صحرا به ناهار افتادیم. امین‌السلطان و غیره بودند. باد می‌آمد، گردوخاک به آفتاب‌گردان می‌تپاند. به زحمت ناهاری خوردیم. دندانم هم درد می‌کرد، اما بهتر بود.

بعد از ناهار سوار شده، باز راه افتادیم. صحرا از بس نهر بود، از اصل راه می‌رفتیم. این راه، راه زواری است، اما کالسکه نمی‌رود؛ آن بود که راه عون را ساخته بودند برای کالسکه و ما از این راه آمدیم. امروز همه‌جا سواره می‌رفتیم. با پاشایان، یحیی‌خان زیاد صحبت شد. مشیرالدوله کربلا و عقب مانده است.

تا رسیدیم نزدیکی مسیب، اردو پیدا شد. سه چهار درّاج پرید، یکی را زدم، ماده بود. بعد باز رانده، از پل نهر حسینیه گذشته رفتم منزل. اردو این طرف فرات افتاده است. چادرهای ما را لب آب جای خوبی زده بودند. از بس خسته بودیم، حکم به اطراق فردا شد. امروز عرب‌ها ریخته بودند سر پیش‌خانه، دو فراش را زده بودند، چادر گلدوزی والده شاه را پاره کرده برده بودند. از قراری که پسر فراش‌باشی تقریر می‌کرد، بعضی تکه چادرها را پس گرفته بودند. دیشب خیلی دزدی در این‌جا شده است.

شب بعد از شام مردانه شد، علی‌رضاخان، میرزا علی‌خان، محمدعلی‌خان، سیاچی بودند؛ صحبت شد، بعد خوابیدیم. شمس‌الدوله…

محمدحسن‌خان یوزباشی پدر محمدعلی‌خان هم در کربلا مانده است که بعد بیاید. حاجی آقابابای حکیم در کربلا بود، ناخوش بود، همراه ما هم به نجف نیامد، کربلا مانده است که بعد بیاید. شیرمحمد غضب‌باشی هم در کربلا مانده است. رضاقلی‌خان نایب ایشیک‌آقاسی‌باشی هم مانده است. آقاسیدصادق هم کربلا تشریف دارند، بعد خواهند آمد.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار از ربیع‌الاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۱۱-۲۱۰.

۲۵۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا