خاطرات مظفرالدینشاه: حقیقتا سلطان عثمانی خیلی اسباب ترقیات تهیه و تاسیس نمودهاند

واقعا از این نوع پادشاهپرستی آنها مشعوف بودیم و از جهت عمده دیگر اینکه داخل شهر اسلام شده اهالی مملکت خودمان را میبینیم و بوی مسلمانی شنیده میشود، نهایت شکر و مسرت حاصل بود.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مظفرالدینشاه قاجار سفر نخست خود به فرنگ را در ماه آخر سال ۱۳۱۷ ه ق. آغاز کرد. او شرح همه روزهای این سفر را به صورت روزنوشت به نگارش درآورده است. در ادامه روزنوشت روز یکشنبه پنجم جمادیالآخر ۱۳۱۸ (هشتم مهر ۱۲۷۹) و دوشنبه ششم جمادیالآخر ۱۳۱۸ (نهم مهر ۱۲۷۹) او را میخوانیم، (این متن از سفرنامه نخست مظفرالدینشاه به فرنگ است):
یکشنبه پنجم جمادیالاخره
امروز صبح وقتی بیدار شدیم که ترن در حرکت بود. برخاسته نماز خواندیم و شکر و حمد الهی را بجا آوردیم که در کمال سلامت هستیم و امروز وارد اسلامبول میشویم. صبح اول کسی که به حضور آمد جناب اشرف صدراعظم بودند؛ پرسیدیم در چه ساعت وارد اسلامبول خواهیم شد، عرض کردند در ساعت یازده که یک ساعت قبل از ظهر باشد به اول شهر خواهیم رسید. بعد مشغول تماشای صحرا بودیم و ترن راه میپیمود.
از آدرنه که گذشتیم دیگر صحراها آبادی ندارد و هیچ زراعت دیده نمیشود، اگرچه آدرنه سابقا پایتخت عثمانی بوده و حالا هم شهر بسیار معتبری است که میگویند قریب یکصد هزار نفر جمعیت دارد؛ اما اطراف آن از این طرف که راهآهن میرود خیلی بایر و کمآبادی است جنگل هم ندارد فقط یک رودخانه دیده شد که اطراف آن قدری درخت بید و اشجار مختلفه داشت و نی زیاد هم مثل رودخانه جاجرود در کنارهای آن روییده که بعضی را چیده و بعضی را میچیدند که خشک کنند. بعضی جا هم در صحرا چند نفر سواره عثمانی با اسلحه مثل قراسوران ایران ایستاده سلام نظامی میدادند. از چند استاسیون [ایستگاه] هم که گذشتیم در هر استاسیون چند نفری سرباز حاضر بودند و سلام میدادند.
دیگر آبادی و جمعیت زیاد دیده نشد تا نزدیک شهر اسلامبول. زمینها هم مثل ایران خشک و کمآبادی است، اگرچه در بهار سبز بوده است ولی حالا چون علفها خشک شده و اوایل پاییز است هیچ خضارت و طراوتی ندارد. نزدیک شهر که رسیدیم خودمان و همراهان لباس رسمی پوشیده رفتیم تا رسیدیم به کنار دریای مارمارا [مرمره] که از یک گوشه خودش را نموده و نزدیک به راهآهن شده است. مدتی هم از کناره این زبانه دریا به مسافت دور و نزدیک طی راه میکردیم. آبادی و عمارات و کلیسای «سان استفانو» دیده شد. ابنیه و عمارات آنجا دو سه مرتبه [طبقه] و به وضع عمارات فرنگ است؛ اما به آن درجه پاکیزه عالی نیست.
در آخر این آبادی که نزدیک بوغاز و تقریبا شهر اسلامبول اوایل است، ترن ایستاد و شخص مسن محترمی که به نظر متجاوز از پنجاه سال دارد با بعضی از صاحبمنصبان و معتبرین دولت عثمانی در جلوی ترن آمده به سبک عثمانی سلام دادند. معلوم شد «توفیق پاشا» وزیر امور خارجه دولت عثمانی است که تا اینجا به استقبال آمده و ما را دعوت کرد که از ترن آهن پیاده شده سوار کالسکهها شویم که بعد به قایق و کشتی بزرگ داخل شده از بوغاز اسلامبول گذشته در جلوی سرای یلدوز که مقر سلطنت سنیه عثمانیه است پیاده شده با اعلیحضرت سلطان ملاقات نماییم. ابتدا وزیر خارجه را در توی ترن خواسته ملاقات کردیم، بسیار مرد عاقل سالم ساکتی است. تبریک ورود ما را به مملکت عثمانی و شهر اسلامبول از طرف اعلیحضرت سلطان تبلیغ و اظهار نمود و ماموریت خود را به استقبال ما به ترکی بیان کرد و علاءالملک سفیرکبیر که حاضر بود ترجمه نمود. ما هم مراتب خرسندی و امتنان خودمان را که در ورود به خاک عثمانی بر ما خوش گذشته است و اشتیاقی که به ملاقات اعلیحضرت سلطان داشتیم اظهار فرمودیم. بعد از ترن پیاده شده سوار کالسکههای دولتی شده تا کنار بوغاز راندیم. یک دسته سرباز احترام، طرفین راه با موزیک مخصوص عثمانی که به نوای سلام ایرانی مترنم بود و یک دسته سواره گارد مخصوص در جلوی راه بودند.
از ترن تا کنار بوغاز مسافت چندانی نبود به قدر پنج دقیقه راه آمده به کنار بوغاز رسیدیم. در اول بوغاز چندین قایق بزرگ ممتاز اعلی حاضر کرده بودند. ما و چند نفری از همراهان و مهماندارهای عثمانی سوار یک قایق شده، سایر ملتزمین هم در قایقهای دیگر سوار شدند. دریا در کمال سلامت و آرامی بود و ما هم با نهایت راحت و آسودگی رفتیم تا نزدیک کشتی بزرگ رسیده از قایق داخل کشتی شدیم. این کشتی موسوم به «عزالدینلو» است، قوت سیصد اسب و یک ملیون کیلو گرام وزن دارد و عملهجات این کشتی یکصدوپنجاه نفرند. از دور جزیره «آده» پیدا بود کوه «بورسه» هم در این جاها نمایان است.
ورود به اسلامبول؛ صبحی که دریا بوی مسلمانی داد
خلاصه به قدر ده کشتی بزرگ و سی چهل قایق بزرگ و کوچک هم ایرانیان تبعه خودمان که در اسلامبول توقف دارند، سوار شده به استقبال آمده بودند و در کشتیهای خود چند دسته موزیکانچی نشانده، کشتی بزرگ سواری ما را محاصره نموده و متصل فریاد میکردند: «پادشاه ایران و شاهنشاه وطن ما سلامت باشد» و خوشآمد و تهنیت ورود میگفتند و بعضی به زبان ترکی میگفتند «پادشا هم چوق پاشا» و فریاد سلام و صلوات اظهار شعف و مسرت فراوان مینمودند و در اطراف کشتی ما دایرهوار حرکت میکردند. ما هم در جواب آنها دست و دستمال تکان داده اظهار التفات و مهربانی میکردیم و واقعا از این نوع پادشاهپرستی آنها مشعوف بودیم و از جهت عمده دیگر اینکه داخل شهر اسلام شده اهالی مملکت خودمان را میبینیم و بوی مسلمانی شنیده میشود، نهایت شکر و مسرت حاصل بود. حالت ما هم در دریا بحمدالله خیلی خوب بود و مطلقا کسالت و انقلابی روی نداد.
وضع دریا و ساحل در این حال که ما سیر و حرکت میکنیم از این قرار است؛ طرف دست راست هرچه نگاه میکنیم آب دریاست و ساحل پیدا نیست و سمت دست چپ به ساحل نزدیک است و کمکم دورنمای شهر اسلامبول مرئی میشود که عمارات چندمرتبه دارد و گلدستهها و منارههای مساجد و گنبدهای بلند جامع ایاصوفی و مسجد سلطان وغیره نمایان است و طرخان پاشا مهماندار ما همهجا را به ما معرفی میکرد و یک دسته موزیک هم در کشتی خود ما به نوای ایرانی مترنم بود.
همینطور آمدیم تا رسیدیم به محاذی [روبهروی] آبادی عمده شهر، کمکم ساحل اسکودار که طرف مقابل اسلامبول و درواقع خاک آسیاست به ما نزدیک میشود و از اینجا کمکم داخل بوغاز شده در جلوی ما مستقبلین و تماشاچی زیادی از شهر اسلامبول و طرف «اسکودار» و «بکاوغلی» و «یلدوز» که سرای سلطنتی در آنجاست با قایقها جلوی کشتی ما آمده از اطراف میرانند و دستمال تکان میدهند. بسیار وضع خوشی دارند و کشتی ما همینطور میآید و از جلوی عمارات دولتی و سلطنتی عثمانی که کنار بوغاز در طرف یلدوز واقع است میگذریم؛ منجمله عمارت توپخانه و عمارات سلطان عبدالعزیزخان مرحوم و دیگران بود که به ما معرفی میکردند و الحق بسیار عمارات عالی ممتازی است.
اگرچه ابنیه شهر اسلامبول و عمارت عمومی اهالی شهر به درجه ارتفاع و عظمت بناهای اروپا نیست، ولی عمارات دولتی کمال امتیاز را دارد. کشتی ما همهجا آمده تا محاذی قصر یلدوز و باغ مخصوص اعلیحضرت سلطان رسیده ایستاد و اندکی نگذشت که دیدیم کشتی کوچک قشنگی از طرف ساحل به جانب ما میآید، همین که نزدیک رسید لنگر انداخت معلوم شد بردارزاده اعلیحضرت سلطان نواب توفیق افندی با سعید پاشا رئیس دارالشورای کبرای عثمانی هستند که به استقبال ما آمده و از جانب اعلیحضرت سلطان تهنیت و تبریک ورود و تبلیغ سلام به ما نموده، ما را باز ورق بخاری سلطانی به اسگله برسانند. شاهزاده با پاشا داخل کشتی ما شدند و به آداب عثمانی تمنی کرده دست دادیم. شاهزاده خیلی جوان است، باید بیستوپنج سال داشته باشد. کوتاهقامت و سفیدروی است و سبیل زرد نازکی دارد، آثار نجابت از سبک و سیمای ایشان پیداست. بعد به اتفاق شاهزاده و جناب اشرف صدراعظم و پاشای رئیس دارالشوری و وزیر دربار خودمان، وزیر خارجه عثمانی و وزیر همایون و طرخان پاشای مهماندار و امینحضرت داخل کشتی کوچک شده، قایقچیهای عثمان با لباس مخصوص پارو زده ما را به اسگله رسانیدند.
در جلوی اسگله اول ساحل نواب شاهزاده عبدالقادر افندی پسر اعلیحضرت سلطان با جناب خلیل رفعت پاشای صدراعظم دولت عثمانی و بعضی دیگر از پاشاهای محترم ایستاده منتظر ورود و پذیرایی ما بودند. پسر اعلیحضرت سلطان را به ما معرفی نمودند، دست دادیم و احوالپرسی کردیم. باید سن شاهزاده بیست سال باشد. لباس ایشان نظامی است. بسیار خوشترکیب و باوقار و نجیب مؤدب هستند. بعد جناب خلیل رفعت پاشا صدراعظم عثمانی را معرفی نمودند؛ پیرمردی است شصت هفتاد ساله و بلندقامت از رجال محترم معتبر دولت عثمانی است.
بعد به اتفاق شاهزادگان عظام سوار کالسکه شدیم، سایر همراهان هم به کالسکههای دیگر سوار شده روانه قصر و باغ یلدوز که مقر سلطنت عظمی و منزل اعلیحضرت سلطان عثمانی است گردیدیم. از لب بوغاز که سوار کالسکه شدیم بلافاصله راه سربالا شده که کالسکه به زحمت میرفت. از یکی دو کوچه و خیابان که گذشتیم به اول باغ یلدوز رسیدیم که تقریبا زیاده از پانصد قدم مسافت این راه از بوغاز تا درب سرای سلطنت نیست و باغ عمارت یلدوز درحقیقت یک شهر کوچکی است که محوطه آن را دیوار گذارهاند که مخصوص به اعلیحضرت سلطان و خانواده سلطنت است. نمیتوان فقط باغ و عمارتش خواند بلکه درواقع ارک سلطنتی است در کمال وسعت و بزرگی.
صدراعظمها و شاهزادگان بر پلکان یلدوز؛ معانقه دو سلطان
خلاصه از جلوی دریا تا اول باغ یلدوز طرفین راه عساکر عثمانی با لباسهای مخصوص به جهت احترام ما با موزیک و صاحبمنصبان نظامی در کمال آراستگی و انتظام ایستاده بودند. عمارات دو سه مرتبه مختصری هم در اطراف راه است که مردم به جهت تماشا و دیدن ما از مناظر به کوچه نگاه میکردند. همین که اول باغ و سرای یلدوز رسیدیم اعلیحضرت سلطان در جلوی درب عمارت به استقبال ما آمده حاضر بودند از کالسکه پیاده شده با ایشان دست داده و معانقه [روبوسی] کاملی که از روی فرط محبت و صمیم قلب بود به عمل آمد. واقعا از ملاقات ایشان بیاندازه مسرت و ابتهاج برای ما دست داد.
بعد به اتفاق ایشان داخل عمارت کوچکی که در جلوی سردر باغ ساختهاند شده در آنجا قدری صحبت داشتیم از ورود ما بسیار اظهار خوشوقتی نمودند ما هم از اینکه در خاک عثمانی از اول تا به حال کمال خوشی و حسن پذیرایی را دیده بودیم اظهار امتنان نمودیم و با اعلیحضرت سلطان در درشکه مخصوص نشسته، علاءالملک سفیرکبیر ما هم به جهت مترجمی روبهروی ما نشست. درشکه در باغ میرفت و ما با اعلیحضرت سلطان صحبت میداشتیم.
خیابانهای باغ یلدوز به سبک و طرح پارکهای خوب فرنگستان ساخته شده و درنهایت قشنگی و نظافت و پاکیزگی است. از چندین باغ و عمارت و خیابان گذشته تا به عمارت مخصوص که جهت منزل ما معین کردهاند رسیدیم و این عمارت همان عمارتی است که چند سال قبل اعلیحضرت امپراطور آلمان را هم که به اسلامبول آمده بودند در اینجا پذیرانی کرده بودند. از پلههای عمارت بالا رفتیم. اعلیحضرت سلطان تا تالار بزرگ این عمارت که خیلی مجلل و عالی باشکوه است با ما همراهی کرده در آنجا خودشان، وزرا و صاحبمنصبان و رجال دولت عثمانی را که حاضر بودند به ما معرفی نمودند. ما هم صدراعظم خودمان و وزیر دربار و سردار کل و ناصرالملک و موثقالدوله و امیربهادر جنگ و سردار مکرم و وزیرهمایون و مهندسالممالک و سایر همراهان خودمان را به اعلیحضرت سلطان معرفی کردیم و سلطان با هریک دست داده اظهار مهربانی نمودند. بعد با ما دست داده وداع کرده به منزل خودشان رفتند و ما قدری استراحت کرده به فاصله نیم ساعت به بازدید ایشان رفتیم.
عمارت مخصوص سلطان نزدیک به همین عمارت منزل ماست. اعلیحضرت سلطان خیلی اظهار خوشوقتی نمودند از اینکه واقعه پاریس و سوءقصدی [که] آن خبیث درباره ما نموده بود الحمدلله به خیر گذشته است. بعد از قدری صحبت مراجعت به منزل شد. اعلیحضرت سلطان در مراجعت تا پای پله ما را مشایعت نمودند. الحق ذرهای از اظهار مهربانی و دوستی فروگذار نمینمایند.
وصف سلطان عثمانی
لازم است که در این مورد از شکل و شمایل و حالات و عادات مخصوصه اعلیحضرت سلطان مختصری بنویسیم:
اعلیحضرت سلطان که پادشاهی بزرگ و مدت بیستوپنج سال است سلطنت مینمایند پنجاهوهشت سال از سنشان گذشته است متوسطالقامه و باریکاندام هستند، محاسنی تا یک درجه به بلندی مایل که موی سیاه آن زیادتر از سفید است جبهه و سیمای روشن و پیشانی بلند و سری پرفکر و تدبیر دارند و از وجنات حال و ناصیه ایشان پیداست که از کثرت کار و فکر و خیال که در پیشرفت امور و تدبیر مهام دولت و ملت خود دارند زیاد از اقتضای عمری که نمودهاند شکسته شده اما اصل بنیه محکم و عنصرشان در کمال قوام و استقامت است. انشاءالله سالهای سال به سلامت میگذرانند و از همه بالاتر و بهتر رسم ادب و مهربانی و جامعیت جهات مسلمانی و اخلاق حمیده ایشان است که جاذب قلوب و پسندیده و محبوب است و در حالت هریک اثر مخصوصی دارد.
خلاصه یک چند ساعتی در منزل استراحت کردیم. این عمارت منزل ما بسیار عالی است و میتوان گفت همسر قصور عمارات عالیه فرنگستان است بلکه به جهاتی بهتر. از دو طرف به پارک و باغ یلدوز نگاه میکند و این باغ یلدوز که در میانه عثمانی معروف به «سرای» است چنانکه نوشتیم یک شهری است که در آن عمارات عدیده و جنگل و شکارگاه و دریاچه و اسباب تفرج همه قسم فراهم است و منجمله سربازخانههای ممتاز دارد که به قدر سی هزار قشون منظم در این پارک سکنی دارند. فیالواقع ارک عظیمی است که اطراف تمام سرای را حصار و دیواری بسیار محکم و استوار بنا نمودهاند که احدی بدون اجازه دولت حق ورود و دخول به آنجا ندارد و چون در بلندی واقع است در بعضی نقاط آن بوغاز هم پیداست، اما طبعا نمود اشجار اینجاها از درختهای فرنگستان کمتر است و چنانکه ساحل تمام دریاهای فرنگ مملو از اشجار بلند قوی است، این ساحل آنطور نیست درختها کمقوتتر است مگر بعضی از نقاط که خیلی کهنه باشد.
در این سرای یلدوز موزه و کتابخانه و باغ وحشت و چندین فابریک و حرمخانههای معتبر متعدد و تمام لوازم یک دستگاه سلطنت بزرگ عثمانی تهیه شده است و میتوان گفت اسلامبول منقسم بر چهار شهر است که هر چهار از هم جدا است و یک قسمت از آن چهار شهر اسلامبول است که همه را در خارج به نام اسلامبول میخوانند. قسمت اول همان اسلامبول است که قدیمترین آبادی این محل است و مسجد ایاصوفی و سایر مساجد عالیه و عمارات دولتی بابعالی و غیره در آن قسمت واقع است و یک رشته بوغاز فاصله میانه شهر اسلامبول است به این طرف که به واسطه دو پل طولانی به هم وصل شده است و سرای یلدوز که درحقیقت ارک دولت و خودش به منزله یک شهری است در این طرف واقع شده با مقداری ابنیه و عمارات دولتی که قبل از عهد سلطنت سلطان حالیه سایر سلاطین عثمانی در کنار دریا بنا کردهاند که مجاور قصر یلدوز است مثل عمارت دولمهباغچهسی و توپخانه عامره و مسجد سلطان عبدالعزیز و غیره و غیره که خارج از محوطه سرای حالیه سلطنت، اما به نام مجاور قصر یلدوز ساختهاند که موسوم به مجاور قصر یلدوز شده است و یک قسمت دیگر که قسمت سوم باشد شهر و آبادی «بک اوغلی» است که فرنگیها آباد نمودهاند و حالا قسمت معتبر آبادی شده که محله اروپاییها و از سایر امکنه اسلامبول غیر از سرای یلدوز که بسیار مجلل و عالی است اشبه به شهرهای اروپاست؛ همانطور عمارات مرتفع و هوتلهای خوب و قهوهخانه و رستورانهای ممتاز دارد اگرچه نمیتوان مثل فرنگستان گفت ولی بالنسبه خوب است. اما قسمت چهارم طرف اسکودار است که در قسمت آسیای عثمانی واقع است و دریا فاصله میانه این طرف و آن طرف است و از حیثیت بنا و عمارات این قسمت که قسمت چهارم باشد، پستتر است و بالجمله از این چهار قسمت دو قسمت آن که یکی سرای یلدوز باشد درنهایت نظافت و پاکیزگی و قشنگی است که پهلو به پهلوی قصور عالیه اروپا میزند و دیگری که بکاوغلی باشد نیز بالنسبه بد نیست و تا یک درجه پاکیزه و مرغوب است اما کوچهها و خیابانهای خیلی تنگ کموسعت دارد ولی دو قسمت اسلامبول و اسکودار پاکیزگی و نظافتی چندان ندارد اما بوغاز الحق منتهای صفا و تماشا را دارد و از گردش در آن خیلی توصیف و تمجید میکنند.
خلاصه امشب شام را در ساعت یک از شب رفته باید با اعلیحضرت سلطان بخوریم. سوار کالسکه شده با وزرا و همراهان به عمارت سلطان رفتیم.
این عمارت که منزل ماست چنانکه نوشتیم اتصال به عمارت منزل خود سلطان دارد و از داخل هم راه به آنجا دارد. عمارات متعدد مفصلی است که به همدیگر متصل است از خارج هم از توی باغ و خیابان راه است که با کالسکه به قدر سه چهار دقیقه طول آن نمیشود.
اطراف خیابان و راه ما را چراغان کرده بودند. وقتی به عمارت مخصوص اعلیحضرت سلطان رسیدیم ایشان تا دم در ما را استقبال نموده بودند. به اتفاق داخل عمارت شدیم؛ جمعی از وزرا و رجال دولت عثمانی حاضر بودند، قدری با اعلیحضرت سلطان صحبت داشتیم بعد اطلاع دادند که وقت شام است؛ به اطاق شام رفتیم. اطاق جمع خوبی است و میز که گذاردهاند از دو طرف میزی که بیرون و تو باشد مدعوین مینشینند و شام میخورند. در کله میز که بالای اطاق بود فقط من و اعلیحضرت سلطان پهلوی هم نشسته بودیم و به فاصله چند صندلی که حریم داده بودند، صدراعظم ما و صدراعظم سلطان بودند. دیگر این طرف میز کسی نبود. بعد از دو گوشه طرفین میز شروع شده سایرین نشسته بودند تا پایین از طرف توی میز هم روبهروی ما و سلطان بعض شاهزادگان و پسرهای اعلیحضرت سلطان؛ «نواب احمد افندی»، «نواب برهانالدین افندی»، «نواب سلیم افندی»، «نواب توفیق افندی» و «نواب عبدالقادر افندی» بودند که بعد از ده دقیقه توقف ما سر میز رسیدند و اعلیحضرت سلطان آنها را به ما معرفی نمودند و پهلوی آنها از یک طرف سردار مکرم و از طرف دیگر وزیر همایون بود وزیر دربار به جهت کسالت موثقالدوله به شهر رفته بود او را بیاورد بعد از شام رسید.
شبِ چراغان و آتشبازی؛ شام روبهروی سلطان
در ضمن شام از حالات مسافرت خودمان برای اعلیحضرت سلطان حکایت میکردیم. وضع میز شام و ماکولات بسیار ممتاز و پاکیزه و خوب و مثل میزهای عالی اروپ بود. موزیکانچیهای مخصوص سلطان هم نواهای عثمانی و عربی را در کمال خوشی مینواختند.
بعد از شام با اعلیحضرت سلطان رفتیم بالاخانه، پسرهای سلطان و وزرا هم حضور داشتند. چراغان باشکوهی کرده بودند و آتشبازی خیلی خوبی نمودند، تماشا کردیم. بعد عازم مراجعت شدیم. اعلیحضرت سلطان تا پای پله درب عمارت ما را مشایعت نمودند با ایشان وداع کرده آمدیم منزل خیلی خسته بودیم استراحت نمودیم.
روز دوشنبه ششم شهر جمادیالاخره ۱۳۱۸/ ۹ مهر ۱۲۷۹
امروز باید به سفارتخانه خودمان رفته برحسب استدعا و دعوت علاءالملک سفیرکبیر ناهار را در آنجا صرف نماییم. صبح که از خواب برخاستیم جناب اشرف صدراعظم را خواسته قدری در خلوت با ایشان فرمایش و صحبت فرمودیم. بعد کالسکه حاضر کرده بودند که سوار شویم به اتفاق جناب اشرف صدراعظم و طرخان پاشای مهماندار سوار شده ابتدا از جلوی عمارت توپخانه گذشته بعضی مدارس جدیده هم که اعلیحضرت سلطان برای تحصیل مردم بنا کردهاند در عرض راه دیدیم. حقیقتا سلطان خیلی اسباب ترقیات در عهد سلطنت خودشان تهیه و تاسیس نمودهاند. از آنجاها گذشته به کنار بوغاز رسیدیم.
سفارت ایران؛ یادگار سپهسالار
کشتی کوچکی حاضر کرده بودند با جناب اشرف صدراعظم و مهماندارها سوار آن کشی شده آمدیم به طرف اسلامبول که شهر قدیم است از کشتی بیرون آمده کالسکه حاضر بود سوار شده آمدیم به سفارتخانه خودمان. تقریبا از منزل که باغ و سرای یلدوز باشد تا اینجا یک ساعت راه است. علاءالملک سفیرکبیر با اجزای سفارت در جلوی درب سفارتخانه حاضر بودند. از کالسکه پایین آمده وارد عمارت شدیم. این عمارت را مرحوم حاجی میرزا حسینخان مشیرالدوله سپهسالار بنا کرده است و در زمان سفارت مرحوم حاجی محسنخان مشیرالدوله تکمیل شده است. بسیار جای خوبی است. علاءالملک هم خیلی بر آن افزوده و خوب نگاه داشته است. در مرتبه [طبقه] پایین میز ناهاری برای جناب اشرف صدراعظم و سایر همراهان ترتیب داده و ناهار مخصوص ما را در بالا تهیه و ترتیتب کرده بودند. رفتیم بالا خوردیم، بعد پایین آمده علاءالملک اجزای سفارت و معارف تبعه ایران را معرفی نمود. بعد از آن عکاس آمده در جلوی عمارت عکس گروپی انداختیم. حقیقتا علاءالملک خیلی خوب از عهده خدمات خود برآمده است.
بعد از آن سوار شده به منزل مراجعت کردیم. جناب اشرف صدراعظم عرض کردند وزرای دولت عثمانی آمده شرفیاب شوند. آنها را به حضور خواستیم یکیک را معرفی کردند؛ اسامی آنها از این قرار است: «جناب خلیل رفعت پاشا صدراعظم»، «توفیق پاشا وزیر امور خارجه»، «سرعسکر وزیر جنگ رضا پاشا»، «وزیر داخله ممدوح پاشا»، «وزیر علوم زهدی پاشا»، «وزیر مالیه رشاد پاشا»، «مستشار صدارت عظمی توفیق پاشا»، «وزیر بحریه حسن پاشا»، «رئیس توپخانه ذکی پاشا»، «وزیر نافعه و تجارت ذهنی پاشا»، «وزیر اوقاف غالب پاشا»، «رئیس دفترخاقانی رضا پاشا». نسبت به هریک احوالپرسی و اظهار التفات کردیم، مرخص شده رفتند. آن وقت ظهیرالدوله آمده عرض کرده سفرای خارجه میخواهند به حضور بیایند فرمودیم بیایند. جناب اشرف صدراعظم هم حضور داشتند سفرا آمدند و یکیک معرفی شده با همه تعارف و تفقد کردیم. دو سه نفر از ایشان سفیرکبیر هستند و بابقی وزیرمختار و شارژدافر [کاردار] و اجزای سفارتخانهها بودند. در میانه آنها مسیو «ژیناویف» سفیرکبیر دولت روس را دیدیم که چند سال قبل در طهران وزیرمختار بود با او خیلی صحبت داشتیم با هیجده سال قبل که او را در طهران دیده بودیم هیچ صورتا تفاوت نکرده است، بعد هم با سفیرکبیر آلمان خیلی حرف زدیم و مرخص شده رفتند.
امروز خیلی خسته بودیم و تا یک درجه کسالت مزاجی هم داشتیم. شب را اعلیحضرت سلطان ما را دعوت به شام مخصوص نموده بودند نظر به کسالتی که داشتیم عذر خواستیم و در منزل شام خورده استراحت کردیم.
منبع: مظفرالدینشاه قاجار، «سفرنامه فرنگستان، سفر اول»، تهران: شرق، چاپ دوم، ۱۳۶۳، صص ۲۲۴-۲۱۶.
۲۵۹