خاطرات مظفرالدینشاه: تمام اهل وین دوپشته و سهپشته ایستاده هورا میکشیدند و دستمال تکان میدادند

اعلیحضرت امپراطور اطریش و پادشاه مجارستان هم با لباس رسمی و نشان و حمایل دولت ایران و تمثال شاه شهید [ناصرالدینشاه] در گار حاضر بودند.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مظفرالدینشاه قاجار سفر نخست خود به فرنگ را در ماه آخر سال ۱۳۱۷ ه ق. آغاز کرد. او شرح همه روزهای این سفر را به صورت روزنوشت به نگارش درآورده است. در ادامه روزنوشت روز پنجشنبه بیستوچهارم جمادیالاول ۱۳۱۸ (بیستونهم شهریور ۱۲۷۹) او را میخوانیم، (این متن از سفرنامه نخست مظفرالدینشاه به فرنگ است):
امروز باید از ماریمباد [شهری بوده در هلند] به وین برویم. صبح ساعت شش بعد از نصف شب که تقریبا چون اول میزان [مهر] است وقت طلوع آفتاب بود، برخاسته رسما حاضر حرکت شدیم. جناب اشرف صدراعظم و وزیر دربار و سایر همراهان هم تماما لباس رسمی پوشیده حاضر شدند. در ساعت هفت حرکت کردیم. اغلب اهالی ماریمباد از زن و مرد در جلوی درب هتلی که ما منزل داریم اطراف کالسکه را گرفته و میخواستند ما را دیده خداحافظ کنند. همین که بیرون آمدیم که سوار شویم تماما صدا به (هورا) و ( شاه زنده باد) بلند کرده درنهایت مهربانی ما را مشایعت نمودند. ما هم به واسطه بیست روز توقف در اینجا یک حالت انس والفتی با اهالی این شهر هم رسانیده بودیم که حرکت امروز از اینجا بسیار به ما مؤثر بود، خصوصا در وقت حرکت که از تمام مناظر بالاخانههای عمارات نیز متصل مردم دستمال تکان میدادند و تعارف میکردند. ما هم با طراف نگاه میکردیم و با دست و سر جواب تعارف و اظهار ادب و انسانیت آنها را میدادیم. خلاصه حالت وداع و مفارقت از هرچه شخص انس به آن گرفت خیلی موثر و حزنانگیز است، همینطور آمدیم از خیابانها و جلوی عمارات گذشته تا رسیدیم به گار [ایستگاه اصلی] راهآهن.
در گار مهماندارهای دولت اطریش با لباس رسمی حاضر بودند. قوامالسلطه آنها را معرفی کرد. اسامی ایشان از این قرار است؛ جنرال «بارون برت هیس هم» مهماندار اول که رئیس بر تمام مهمانداران ماست، مردی است مسن و بلندقامت و با بنیه باید قریب شصت سال داشته باشد. مهماندار دیگر «مسیو دواپریشی» وزیرمختار اطریش مقیم طهران است که به اینجا آمده از اهل مجارستان و با همان لباس مجاری است. دو نفر هم اجزای مهمانداری هستند که یکی «کلنل بارون کیزل» است که سابقا در طهران بوده و زبان فارسی میداند و دیگری مسمی به «لیونان دوسولا چردا».
خلاصه سوار واگن شدیم و ترن حرکت کرد. ملتزمین هم هریک در محل مخصوص خود قرار گرفتند. از اول شهری که گذشتیم «پیلسن» است و شهر دویم «اشتراکرنیخ». ترن ما امروز خیلی به راحت میرفت. از دو تا تونل هم گذشتیم. ناهار را در ترن خوردیم. از هر شهر و آبادی که میگذشتیم قشون در جلوی گار راهآهن آمده رسم سلام و احترام نظامی بجا میآوردند.
در ساعت پنج و چهلوپنج دقیقه بعدازظهر در شهر «وین» به گار «فرانسوا ژزف» رسیدیم، در حالتی که دارای نشان و حمایل دولت اطریش و ملبس به لباس رسمی بودیم. اعلیحضرت امپراطور اطریش و پادشاه مجارستان هم با لباس رسمی و نشان و حمایل دولت ایران و تمثال شاه شهید [ناصرالدینشاه] در گار حاضر بودند. ترن ایستاد و از واگن پیاده شده، با امپراطور دست داده در کمال گرمی و مهربانی با ایشان ملاقات کردیم. نواب ولیعهد (آرشیدوک فرانسوا فردیناند) و سایر گراندوکها و وزرا و امرای خودشان را که همه به گار آمده بودند، به ما معرفی نمودند. بعد ما هم جناب اشرف صدراعظم و وزیر دربار و سردار کل و موثقالدوله و امیربهادر جنگ و ناصرالملک و وزیرهمایون و ظهیرالدوله و مهندسالممالک و سایر همراهان را به اعلیحضرت امپراطور معرفی کردیم و به اتفاق تا سردسته سرباز احترامی که در گار حاضر بودند رفته و برگشتیم.
از گار بیرون آمده با اعلیحضرت امپراطور در کالسکه روبازی نشسته به طرف منزل راندیم و در بین راه با ایشان به زبان فرانسه صحبت میداشتیم. حقیقتا از سیمای ایشان آثار نجابت و بزرگی و همه قسم اخلاق و صفات حسنه آشکار و هویداست. طرفین راه و خیابانها مرد و زن زیاد بلکه تقریبا تمام اهل شهر وینه [وین] دوپشته و سهپشته ایستاده هورا میکشیدند و دستمال تکان میدادند و از روی کمال ادب و احترام و مهربانی پذیرایی میکردند و طرفین کوچه و خیابان از گار الی عمارت دولتی موسوم به «هوف بورگ» که منزل ما را آنجا قرار داده و اعلیحضرت امپراطور هم همانجا سکنی دارند، سرباز و سوار و توپخانه با دستهجات موزیکانچی در کمال نظم و آراستگی ایستاده بودند. الحق قشون اطریش منتهای نظم و آراستگی را دارد؛ همه خوشلباس و جوانهای بلندقد خوشاندام و درنهایت شکوه بودند. شهر وینه هم بسیار خوب شهری است؛ خیابانهای وسیع و عمارات عالی ششمرتبه [ششطبقه] دارد و از منظرها و دریچههای عمارات که به کوچه باز بود زنها و جوانها دستمال تکان میدادند و اظهار مسرت از ورود ما میکردند. ما و اعلیحضرت امپراطور هم جواب تعارفات مردم را با دست و سر میدادیم.
وقت مغرب بود که به منزل رسیدیم. وزیر دربار و وزیر تشریفات اعلیحضرت امپراطوری در جلوی در عمارت حاضر بودند، جلوی ما افتاده ما به اتفاق اعلیحضرت امپراطور از پلهها بالا رفته، داخل عمارت خیلی عالی مزینی شدیم و از اطاقها و سالونهای ممتاز گذشته تا وارد تالار بزرگی شدیم که پردههای کار کوبلن اعلی در آنجا بود و آرشیدوشسهای محترمه سلطنتی با تمام وزرا و رجال معتبر و جنرالهای بزرگ دولت اطریش در آنجا ایستاده بودند. اعلیحضرت امپراطور آنها را به ما معرفی نمودند. ما هم به اغلب آنها دست داده تعارف کردیم و اعلیحضرت امپراطور اطاقهای ما را به ما نشان داده، مراجعت به منزل خودشان نمودند و چون ما بایستی به بازدید ایشان برویم، حاضر شده بودیم که برویم به ملاحظه خستگی و کسالتی که از حرکت امروز داشتیم، اعلیحضرت امپراطور مخصوصا یکنفر از آجودانهای خودشان را فرستاده و پیغام داده بودند که «به ملاحظه آثار خستگی که از حالت شما احساس کردم راضی به زحمت شما نیستم که به ملاقات من بیایید، قدری راحت [استراحت] کنید. چون شام را با هم خواهیم خورد، وقت[ی] که میآیید به عوض بازدید محسوب خواهد بود.» ما هم قدری راحت کرده با نوکرها و ملتزمین خودمان که در حضور بودند به صحبت مشغول شدیم.
در ساعت هفت و نیم بعدازظهر رفتیم به منزل اعلیحضرت امپراطور که در همین عمارت است؛ از اطاقهای مزین متعدد گذشتیم و در تالار موسوم به «الکساندر» شام با اعلیحضرت امپراطور صرف کرده، در میانه شام خیلی صحبت داشتیم و مهندسالممالک در پشت سرما ایستاده مترجمی میکرد، وزرای ما هم در سر سفره امپراطوری بودند. بعد از شام با اعلیحضرت امپراطور وداع کرده به منزل آمده استراحت نمودیم.
منبع: مظفرالدینشاه قاجار، «سفرنامه فرنگستان، سفر اول»، تهران: شرق، چاپ دوم، ۱۳۶۳، صص ۲۰۵-۲۰۳.
۲۵۹