خاطرات مظفرالدینشاه: به موزه و کتابخانه سلطان عثمانی رفتیم

یک مرقع خط میرعماد هم آنجا بود، آن را برداشته به طور تفأل باز کردیم، این شعر آمد: «الهی تا جهان را آب و رنگ است/ فلک را سیر و گیتی را درنگ است – مدامش بخت و دولت یار گردان/ ز نخل عمر برخوردار گردان» خیلی این اشعار را به فال نیک گرفتیم.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مظفرالدینشاه قاجار سفر نخست خود به فرنگ را در ماه آخر سال ۱۳۱۷ ه ق. آغاز کرد. او شرح همه روزهای این سفر را به صورت روزنوشت به نگارش درآورده است. در ادامه روزنوشت سهوشنبه هفتم جمادیالآخر ۱۳۱۸ (دهم مهر ۱۲۷۹) او را میخوانیم، (این متن از سفرنامه نخست مظفرالدینشاه به فرنگ است):
صبح برخاستیم، نماز خوانده شکر و حمد الهی را بجای آوردم که امروز حالتم بهتر است و رفع کسالت شده. بعد آمدند عرض کردند چند نفری جواهری آمده بعضی پارچههای جواهر خوب دارند. چون میخواستیم ناتمامی سوغات سفر خودمان را در اسلامبول بخریم، فرمودیم آنها را به حضور آوردند. پارهای انگشتریها و جواهرات دیگر خریدیم. ندیمالسلطان هم در حضور روزنامه میخواند. بعد جناب اشرف صدراعظم فرستادند که شیخ جمالالدین شیخالاسلام دولت عثمانی که مردی بسیار محترم است میخواهد به حضور بیاید. جناب ایشان را به حضور پذیرفتیم و قدری صحبت داشتیم، رفتند.
پس از ناهار برحسب دعوت اعلیحضرت سلطان، به موزه و کتابخانه ایشان رفتیم. خودشان هم با بعضی از عمله خلوت و مخصوصین خودشانی حضور داشتند. امیربهادر جنگ و بعضی دیگر از ملتزمین ما هم همراه ما بودند. خیلی اشیای نفیسه دیدنی در موزه بود. همه را خود اعلیحضرت سلطان به ما نشان میدادند و تماشا میکردیم. کتابخانه ایشان قریب بیست هزار جلد کتاب دارد. یک مرقع خط میرعماد هم آنجا بود، آن را برداشته به طور تفأل باز کردیم، این شعر آمد: «الهی تا جهان را آب و رنگ است/ فلک را سیر و گیتی را درنگ است – مدامش بخت و دولت یار گردان/ ز نخل عمر برخوردار گردان» خیلی این اشعار را به فال نیک گرفتیم.
بعد از آن اعلیحضرت سلطان یک قرآن خطی خیلی ممتاز به ما یادگار دادند و کمال مهربانی را نمودند. از آنجا آمدیم به عمارت مخصوص خود سلطان. پسر و دختر کوچک ایشان را آوردند. سن پسرشان شش سال و دخترشان نه ساله است. واقعا یگانگی نمودند و از دیدن آنها خیلی لذت بردیم. با صغر سن خیلی مودب و معقول بودند. یک نشان تمثال خودمان را به پسر سلطان و نشان و حمایل آفتاب را به دختر ایشان دادیم. اظهار امتنان نمودند. هردو را گرفته بوسیدیم. فیالواقع همانقدر که از دیدن اولاد خودمان مشعوف میشدیم، از ملاقات آنها لذت بردیم. پسر اعلیحضرت سلطان قدری پیانو زد. با کمی سن بسیار خوب زد. بعد با سلطان وداع کرده آمدیم فابریک چینیسازی ایشان را هم دیدیم، خیلی خوب کار میکند. سه نفر هم از شاگردان ایرانی علاءالاملک آنجا گذارده است کار میکنند.
از آنجا به منزل آمده قدری استراحت کردیم. نوری بیک باش، کاتب اعلیحضرت سلطان، را به جهت پارهای کارها و امورات خواسته بودیم، عرض کردند آمده است. او را خواسته پارهای فرمایشات کردیم، مرخص شده رفت.
شب را در منزل شام خوردیم؛ ولی قرار است که به تئاتر مخصوص سلطان که در همین عمارت است برویم.
سه ساعت از شب رفته ظهیرالدوله آمده عرض کرد که رئیس تشریفات سلطان آمده میگوید اعلیحضرت سلطان منتظرند. برخاسته پایین آمدیم. جناب اشرف صدراعظم و وزیر دربار و موثقالدوله و سردارکل و ظهیرالدوله و امیربهادر جنگ و ناصرالملک و وزیرهمایون و موثقالملک و وکیلالدوله و امینحضرت همراه ما بودند.
میانه گالری این عمارت راهی است که از طبقات زیر به عمارت مخصوص سلطان میرود. ظهیرالدوله و رئیس تشریفات اعلیحضرت سلطان جلوی ما افتادند. در وسط گالری که رسیدیم اعلیحضرت سلطان با خواص خودشان ما را استقبال نموده به اتفاق ایشان روانه شدیم. اغلب دیوار این گالری به پردههای جنگ سلاطین عثمانی مزین است که دلیل بر جلالت قدر این خانواده و خیلی تماشایی است. یکی یکی را سلطان به ما نشان میدادند و احوال آنها را بیان میکردند تا رسیدیم به پای پله تئاتر، بالا رفتیم، داخل تالار مخصوص شده با اعلیحضرت سلطان نشستیم. جناب اشرف صدراعظم و وزیردربار هم در «لژ» ما بودند. اعلیحضرت سلطان با صدراعظم ما به ترکی صحبت میداشتند. این تئاتر اگرچه خیلی کوچک است ولی بسیار ممتاز و خوب ترتیب دادهاند. چند پرده بازیهای خوب بیرون آوردند.
بعد از اتمام بازی برخاستیم و اعلیحضرت سلطان تا وسط گالری ما را مشایعت نموده وداع کردیم، مراجعت نمودند ما هم به منزل آمده استراحت کردیم.
منبع: مظفرالدینشاه قاجار، «سفرنامه فرنگستان، سفر اول»، تهران: شرق، چاپ دوم، ۱۳۶۳، صص ۲۲۵-۲۲۴.
۲۵۹