جوانی بیبرگشت!

امروز میتوان اغلب دلتنگیها را به کمک مشاوره یا دارو درمان کرد. اما برخلاف برخی آگهیهای تبلیغاتی، نمیتوان جوانی را به پیرها بازگرداند.
محمد صالح علا – ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| هرچند روانشناسی، به ویژه روانپزشکی، از دانشهای پیشرفته در دوران ماست؛ اما در گذشته هم نوابغی چون «ابنسینا» و دیگرها هم روانشناس بودهاند و هم نمونههایی از رواندرمانیهاشان در تاریخ منعکس شده است.
اما آدمی در هیچ دوره، به اندازه این دوره که ما در آن به سر میبریم، نیاز به مشاوره و رواندرمانی نداشته است. به همین خاطر، این دانش به سرعت رو به جلو است. بعید نیست که در آینده، همۀ ناخوشیها ریشهاش روانی باشد که تنها با آزمایش اشکهامان آشکار و درمان شود.
امروز میتوان اغلب دلتنگیها را به کمک مشاوره یا دارو درمان کرد. اما برخلاف برخی آگهیهای تبلیغاتی، نمیتوان جوانی را به پیرها بازگرداند. شاید روزی آینههایی اختراع شد که ما را به خودمان و دیگرها جوان نشان بدهند یا دارویی کشف کنند که آدمیزادۀ دلتنگ را خوشبخت و شادمان نشان بدهد.
اشکها هم بخار شوند که دیگر دلتنگی دیده نشود؛ یا دستکم خوشحالها نتوانند اشک چشم دلتنگها را ببینند تا با خیال راحت به خوشحالی خود ادامه دهند. اما گمان نمیکنم بتوان جوانی را به پیرها بازگرداند(آن دوران شادیآور کوتاه بدون شرح را).
برای همین همیشه همه در کشف جوانی بودهاند. از نخستین خشت نوشتۀ به جا مانده تا «میرزاطبیب شیرازی» که از پزشکان مشهور زمان خود بوده و برای شاه معجونی ساخته، همراه قطعه شعری سرودۀ خود و پیشکشش کرده که این مفرّح ذات به رسم پیشکش آورده نزد حضرت شاه و در ادامۀ شعر که ضعف تألیف در آن پیداست، معجون خود ساخته را چنین شرح میکندکه:
ـ معجون من را خواص بسیار است؛ از جمله اینکه این معجون ذهن را تشحیذ و قوّت ناطقه و حافظه را تیز میکند. در پیرها نیروی نشاط جوانی میآفریند.
شاه هم به پاداش معجون و شعر، صلهای لایق فرستاده، ذیل کاغذی مینویسد:
ـ باشد که معجون پرداختۀ تو، قوّت حافظه و ناطقه را تیز کند و طبع را فرح افزاید، ولی عزیزدلم، ناشدنی است که پیر را جوان و کافور را به مُشک بدل ساختن و شنبلیله را به ارغوان مبدل کردن. از آن که جوانی رفته، به هیچ افسون و دارو بازنگردد. حالا کاری ندارد، روی خودت امتحان کن، به حرف من میرسی!
شاه در آخر نوشته:
ـ آه جوانیجان، یادت بهخیر!… با هم چه شرارتها داشتیم و خوشیها کردیم.
البته گفتنی است که همه حسرت جوانی را نمیخورند. برخی قدر پیری خود را دانسته، گفتهاند که ارزش یک چیز در بهرهای که از به دست آوردنش میبریم نیست، بلکه ارزش آن در گرو بهایی است که برای به دست آوردنش پرداختهایم. یعنی ارزش آن به اندازۀ هزینهای است که کردهایم و به همین سبب برای آدمی، پیری فضیلت است.




