بوعلیسیناها و رازیهای آینده را رها نکنید

نباید زندگان حوزه پزشکی را واگذاریم و رها کنیم، تا گوشه گیر شوند و مهاجرت کنند.
جلال رفیع – ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| پیش از آنکه زبان به انتقاد بگشاییم، انصاف و آگاهی حکم میکند که از جلوهها و درخششهای علمی و عملی پزشکان قدیم و جدید (حکیمان و طبیبان) سخن بگوییم. ابوعلی سینا، طبیب نامدار ایران و جهان که در همان زمان فیلسوف نامدار ایران و جهان نیز بوده است؛ ستاره افتخاری است که در سپهر طبابت این مرز و بوم همواره درخشیده است.
والایی مقام و مرتبه بوعلی چنان است که حکیم ریاضیدان منجّم ادیبی مانند عمر خیّام، او را آموزگار و استاد خود خوانده است. خیام در متن رساله علمی خویش میگوید: «معلّمی، افضل المتأخّرین، الشیّخ الرّئیس، ابا علیالحسین بنعبدالله بن سینا البخاری، اعلی الله درجته…». معلّم من، برترین و والاترین دانشمندان در قرون اخیر، شیخالرئیس ابوعلی سینا است که خداوند مقام و مرتبه او را والاتر و متعالیتر کناد.
کلام خیام، شاهد قرون پنجم و ششم است. شاهدی نیز از کلام قرون سیزدهم و چهاردهم میتوان آورد. شاعر شهیر و صاحبنظر معاصر ما که او نیز از قضای روزگار در سالهای آغاز جوانیاش علاقهمند و علاقهبند رشته طبابت بوده و آنگاه سر به بیابان عشق و شوریدگی نهاده؛ «شعر نو» خود را با اشاره به سوءاستفاده هولناک قدرتهای صنعتی و نظامی جهانی از علم و اندیشه نوین در عصر جدید، به برجستهترین و معروف ترین دانشمند اروپایی تقدیم کرده است. شاید در حدود نیم قرن پیش از این، شهریار خطاب به انیشتین سروده است:
انیشتن! صدهزار احسنت
ولیکن صدهزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انیشتن! نامی از ایران و یران هم شنیدستی؟
حکیما! محترم میدار مهد «ابنسینا» را
به این «وحشی تمّدن!» گوشزد کن حرمت ما را… .
میگفتند شعر شهریار، ترجمه شده و برای انیشتین فرستاده شده است. نمیدانم. شاید به همین دلیل نیز در قالب اوزان عروضی رسمی و رایج نگنجیده و «شعرنو» نام گرفته است. شهریار و شعرنو؟!…
به هرحال، شاهد مثال ما همان «آدرسِ اعلام شده» است. یعنی وقتی میخواهی آدرس ایران را به انیشتین بدهی، بهترین نام و نشانهای که میتواند برای او آشنا و شناخته شده و چه بسا آشناتر و شناختهتر از خود «ایران» باشد، «ابنسینا» است. پورسینا . «حکیما!» محترم میدار مهد ابنسینا را.
صرف نظر از افسانههای واقعی و خیالی در باب نبوغ بوعلی، هنوز هم هیچکس مرتبه والای هوش و حافظه و خلاّقیّت او را انکار نمیکند.
داستان مداوای آن شاهزاده سامانی که به بیسروسامانی روانی مبتلا شده و چنان که نوشتهاند بیماری «خود گاو پنداری» گرفته بود؛ طبابتی شگفت و شجاعانه بوده است. شاهزاده غذا نمی خورد و می گفت: من گاوم، مرا ذبح کنید!
میتوان این قصّه تاریخی را، آگاهانه یا ناخودآگاه، الهام بخش افسانههای دیگر (از جمله در فیلم سینمایی گاو) دانست. شاید. هرچه بود و هرچه باشد، امروز بیش از پیش، این واقعیت آشکار شده است که آن حکیم بزرگِ پرورده شده در دامان تمدن اسلامی ایران، برای مداوای شاهزاده سامانی در مقام یک روانپزشک حاذق و متبحّر و موفّق ظاهر شده است.
آن روز آن بیماری را مالیخولیا مینامیدند و به درستی و دقّت نیز نمیشناختند، امّا امروز آن را شاید شعبه و شاخهای از روانپریشی شدید و عمیق یا شکل و شمایلی از اسکیزوفرنیا یا بیماری دیگری از این قبیل معّرفی کنند.
نمیدانم، امّا میدانم که طبیب توانای تاریخ تمّدن ما و شما، آن روز با روان درمانی ابتکاریاش، شاهکار کرده است.
بوعلی در طبابت به درجه اجتهاد رسیده بود. ابداعات و ابتکارات درمانی او خلاقیتّی بود شگفت و شگرف که از مجتهد بودنش در حوزه طبابت مایه میگرفت. آن روز پزشک ما و شما هنرمندانه در هیأت قصّاب و سلاّخ ظاهر شد. کارد بر کارد میمالید و میگفت آن گاو را بیاوریدش که ذبحش کنم!
با شاهزاده بیمار سامانی، همزبانی و هماوایی میکرد. آنگاه به رسم ذبحکنندگان میگفت: «آبش دهید این گاو را، روی به قبلهاش کنید، بر نطع چرمینش بیفکنید…».
و این چنین هیاهو میکرد و میرفت و برمیگشت، تا آنجا که ناگهان فریاد زد: «این ذبیحه بسیار لاغر است، این جناب گاو باید چندان اکل و شرب کند تا فربه شود و به کار آید و (به قول همولایتیهای خراسانیاش) به کارد آید! ….». پس داروی لازم را با همان مأکولات و مشروبات همراه کردند و این بار خورد تا صحّت و سلامت خویش را باز یافت.
مردم کوچه و بازار میگفتند این طبیب، طبیبی دیگر است. اگر در داستان شاهزاده بیسامان سامانی توانست زنده را زندگی ببخشد، در داستان دیگری با مرده چنین کرده است. گفتهاند که میّتی را به قصد دفن کردن بردوش میبرده و زار میگریستهاند. بوعلی، اشارات و نشانهها را به فراست دریافته و دانسته است که بیمار (به تعبیر روزگارما) سکته کرده و به بیماری قلبی مبتلا بوده است و می توان او را احیا کرد.
فرزندان متوفّی در پاسخ پرسشهای بوعلی، شغل پدر را قصّابی و رویّۀ هر روزۀ او را گوشتخواری و چربیخواری اعلام کرده بودند. پیشگویی طبیب در باب زنده شدن متوفّی، درست و دقیق از آب درآمد. طبیب، حبیب مردم شده بود.
افسانههای عامیانه را کنار مینهیم و نمیگوییم که گفتهاند: بوعلی رشتهای را به اتاقی دیگر کشانده بود و بیماران دست برآن مینهادند و او بدون آنکه بیمار ببیند و نبض بگیرد، دارو میداد.
روزی رندی سر رشته را به دست گربهای گره زد و بوعلی نسخه نوشت. دارو فروش گفت: طبیب برای دفع بیماری شما خوردن موش را تجویز کرده است. هر هشت ساعت یکی!
باری، از افسانههای عامیانه که بگذریم، میبینیم پرونده پرسابقه پزشکی در کشور ایران، دارای پیشینهای عالمانه و احیاگرانه است. حُسن پیشینه پزشکی در تاریخ میهن ما انکار شدنی نیست. حتی افسانههای ناروای عامیانه هم راوی عمق و عظمتی است که در حقیقت موضوع نهفته بوده است.
طبیبان ما نیز مانند فیلسوفان ما، علم و تجربه دیگران را با علم و تجربه خویش و با ابداع و خلاقیّت خویش میآمیختند. اگر کتاب فلسفه یونان و ایران باستان و چین و هندوستان را میخواندند، دهها کتاب دیگر به قوّت دانش و تجربه و هوش و خلاقیّت خویش برآن میافزودند.
با طبّ یونان و ایران باستان و چین و هندوستان نیز چنین میکردند. اگر در حوزه فلسفه، سقراط و ارسطوی یونانیان را به سقراطها و ارسطوهای دیگری در میان ایرانیان پیوند میزدند، در حوزه طبابت نیز بقراط و جالینوس را همین گونه پذیرا میشدند و همین گونه به اوج میرساندند. از میهن و ملّت خود آنان، بهتر و بیشتر.
بدون تردید، امروز نیز طبیبان دلبسته به آیین این مرز و بوم (خواه در درون و خواه در برون)، بوعلی سیناها و رازیهای جدید را در جمع خویش و جامعه خویش پروردهاند.
بوعلی سیناها و رازیهایی که حکیمان و طبیبان قرن بیست و یکم میلادیاند و با معیارها و مقتضیات همین عصر و زمان است که به مرتبه و منزلتی والا دست یافتهاند. نباید همچنان این عادت را به رسمیّت بشناسیم که زندگان حوزه پزشکی را واگذاریم و رها کنیم، تا گوشه گیر شوند و مهاجرت کنند و چون روزی به سلک مردگان درآمدند یا چون روزی برلب مرز حیات و ممات معلّق ماندند، آنگاه ناگهان به تجلیل و تکریم شان بنشینیم و برخیزیم.
و چندان در ادای این فریضه تأخیر کنیم که در همان مجلس تقدیر، تقدیرشان فرا رسد و لوح تقدیر در دست جان به جان آفرین تسلیم کنند(چنان که چندی پیش درخصوص یکی از فرهیختگان اتفاق افتاد). به این میگویند لوح تقدیر (به هر دو معنا)!