والیبال

به نسلی می‌گویند طلایی که مدال طلا بگیرد/ اگر تیم فوتبال هم قهرمان جهان می‌شد مثل والیبال برخورد می کردند؟

سرمربی تیم جوانان والیبال ایران مهمان کافه خبر بود.

ریحانه اسکندری؛ تیم ملی والیبال جوانان ایران، با هدایت سرمربی توانمند خود، غلامرضا مومنی مقدم، بار دیگر نام خود را در تاریخ والیبال جهان ثبت کرد. شاگردان این مربی با شکست مقتدرانه ایتالیا در فینال مسابقات مردان زیر ۲۱ سال جهان، نه تنها نهمین پیروزی متوالی خود را جشن گرفتند، بلکه برای سومین بار قهرمان این رده سنی شدند. این موفقیت حاصل ۱۸ سال تلاش و برنامه‌ریزی مداوم در مسیر آماده‌سازی نسل جوان والیبال کشور است و نشان‌دهنده توانمندی و تعهد کادر فنی و بازیکنان است که در سخت‌ترین شرایط، بدون کمترین چشم‌داشت مالی، برای پرچم ایران جنگیدند.

مومنی مقدم مهمان کافه خبر ما بود که در ادامه آن را می خوانیم؛

آقای مومنی‌مقدم، شما به رکورد ۲۹ بازی بدون شکست دست پیدا کردید که بسیار قابل‌ستایش است. چگونه به این ثبات در کسب موفقیت رسیدید؟

اولا که من اصلا انتظارش را نداشتم و به این رکورد فکر نکرده بودم. نه تعداد بردها را شمرده بودم و نه در ذهنم بود که بخواهم رکورد بزنم. فقط مأموریت و مسئولیتی که فدراسیون در این چهار سال به من سپرده بود را دنبال کردم. خدا را شکر توانستیم با این قهرمانی اخیر، در کنار همکاران خوبم که زحمات زیادی کشیدند، به دو قهرمانی آسیا و دو قهرمانی جهان برسیم. افراد مختلفی در این مدت در کادر ملی آمدند و رفتند و در نهایت، همان‌طور که حالا مطرح شد، با بازی‌هایی که انجام دادیم به ۲۹ بازی بدون شکست و قهرمانی رسیدیم. من فکر می‌کنم این نشان‌دهنده توانمندی من نیست، بلکه نشان‌دهنده توانمندی بازیکنان ایران است. بازیکنان بسیار خوبی داریم، پتانسیل بالایی داریم و زحمات کادر فنی بود که باعث شد این اتفاق رقم بخورد. بنابراین فکر نمی‌کنم این موفقیت فقط متعلق به من باشد، بلکه مال همه عزیزان است.

اینکه چگونه به این ثبات رسیدیم باید بگویم مسیر موفقیت را به‌طور ثابت طی کردن، کاری بسیار دشوار است. حتی تیم‌های بزرگ هم شاید چنین ویژگی‌ای نداشته باشند. من آدم کمال‌گرایی هستم و همیشه سعی می‌کنم همه‌چیز در بهترین حالت باشد. بهترین کار را ارائه بدهم و بهترین امکانات را بخواهم. شاید همین یکی از چالش‌هایی است که با رئیس فدراسیون هم دارم و خودش چندین بار گفته است که بزرگ‌ترین چالش با من همین است، چون برای تیمی که می‌خواهم قهرمان شود، امکانات در سطح قهرمانی می‌خواهم. حالا فارغ از اینکه آن امکانات در اختیار هست یا نه، وقتی می‌بینم چیزی سر جایش نیست یا کمبود وجود دارد، واقعا اذیت می‌شوم چون هدف دارم.

از همان روزی که سرمربی شدم و قبل از آن که حدود ۱۴ سال در اردوهای تیم ملی به‌عنوان کمک مربی در رده‌های بزرگسالان، جوانان و نوجوانان حضور داشتم، همیشه تلاش کرده‌ام ذهن برنده داشته باشم و آن را به بازیکنان هم منتقل کنم. در این هجده سال، با مدال امسال، فکر می‌کنم به‌عنوان مربی ۱۳ مدال آسیایی و جهانی گرفته‌ام. وقتی خودم سرمربی شدم، از روز اول به بازیکنان گفتم: به غیر از طلا به هیچ چیز دیگری فکر نکنید. اگر قرار باشد نقره بگیریم، من خودم را قبول نمی‌کنم. نقره به درد ما و شخصیت والیبال‌مان نمی‌خورد.

از همان روز اول اردو، وقتی وارد سالن شدیم، به بچه‌ها گفتم این سالنی است که فینال در آن برگزار می‌شود. باید به پرچم نگاه کنید، باید پرچم ایران بالا تر از همه باشد. ما فقط برای همان هدف آمده‌ایم و نباید به چیز دیگری فکر کنیم. در دوره قبل هم همین را گفته بودم. وقتی در بحرین در قهرمانی جهان ۲۰۲۳ بودیم، به بچه‌ها از جمله پوریا خانزاده و ارشیا بهنژاد و دیگران گفتم: دوست دارم روز آخر شما یک سکوی بالاتر از همه باشید و سرود ملی‌مان پخش شود.

این تصویر را از روز اول اردو در ذهن بچه‌ها گذاشتیم و بر اساس آن تمرین کردیم. فقط حرف نبود، بیشتر عمل بود. همیشه به بچه‌ها گفته‌ام: در تمرین گریه کنید، اما در مسابقه بخندید. آن خنده‌ای که در روز قهرمانی روی لب‌هایشان بود، برای من لذتی داشت که به مراتب بیشتر از هر چیز دیگری بود.

در طول مسیر، ممکن بود ناراحت شوم یا عصبانی، ممکن بود بازیکنان از درد زانو یا کمر رنج ببرند، اما چون هدف مشخص بود و من روز آخر را می‌دیدم که می‌خواستم این بچه‌ها خوشحال باشند، هیچ وقت کوتاه نیامدم. حتی اگر بد اخلاقی کرده باشم یا عصبانیتی دیده باشند، همه اینها به خاطر همان روز بود.

من روز نهم شهریور را در ذهن داشتم. روزی که می‌خواستم بازیکنان گردن‌آویز طلا داشته باشند، بالاتر از همه بایستند و بتوانند برای همیشه به آن افتخار کنند. این لذتی است که تا آخر عمر با آنها خواهد ماند. به نظر من، همین حس و همین انتقال به بچه‌ها و همکاران باعث شد همه سختی‌ها را تحمل کنیم و خدا را شکر توانستیم در این چهار سال رکوردی بزنیم که در دنیا سابقه نداشت. در آسیا و جهان همه برای نقره جنگیدند، چون طلا برای ما بود

شما چه مقدار با بازیکنان تیم اختلاف سنی دارید؟

من ۵۰ سالم است و فکر می‌کنم این بچه‌ها حدود ۲۰ تا ۳۰ سال با من اختلاف سنی دارند. البته این موضوع همیشه برای من یادآور یک تجربه ارزشمند بوده است. من افتخار داشتم مدتی کنار خولیو ولاسکو کار کنم. ایشان واقعاً یک اسطوره و مربی بسیار بزرگ هستند. وقتی کنارش بودم، همیشه یک نوع ترس مثبت داشتم، چون خیلی جدی بودند. اما در زمان مسابقه آن‌قدر آرامش داشتند و آن‌قدر بازیکنان را درست راهنمایی می‌کردند که برای من تبدیل به یک الگو شدند.

من هم سعی کردم در این سال‌ها همان روش را دنبال کنم. در مسابقه هیچ وقت پیش نیامده که سر بچه‌ها داد بزنم، حتی وقتی بد بازی می‌کردند یا عقب می‌افتادند. همیشه تلاش کردم به آن‌ها راهکار بدهم و آرام آرام آرامشان کنم. فکر می‌کنم این الگو، الگوی بدی نبوده است و من توانستم خیلی چیزها از ولاسکو یاد بگیرم و در کار خودم به کار بگیرم

من می‌خواستم بدانم در کانسپت مربی‌گری از چه کسی الگو می‌گرفتید که مشخص شد ولاسکو بوده است. سوال فعلی‌ام این است که بعد از این همه مدت پله‌پله بالا رفتن، قله اصلی را برای خودتان کجا تصور می‌کنید؟ از روز اول چه برنامه‌ای داشتید؟ من فکر می‌کنم بدیهی است که طبیعتا این قله قهرمانی جهان قله آخر نباشد، یعنی اهداف دیگری هم دارید. می‌خواهم بدانم که از همان روز اول به چه چیزی فکر می‌کردید؟

اگر بخواهم برگردم شاید باید به ۳۰ یا ۳۴، ۳۵ سال پیش برگردم. آن زمان نوجوان بودم، والیبال را خیلی دوست داشتم و بازی می‌کردم، ولی بیشتر علاقه داشتم از تلویزیون لیگ داخلی را تماشا کنم. البته آن موقع پخش زنده چندانی نبود و نهایت سه چهار دقیقه در اخبار از تلویزیون نشان می‌دادند. همان زمان با خودم گفتم اگر بشود روزی بازی کنم و وارد لیگ شوم. وارد لیگ شدم، بازیکنان تیم ملی را می‌دیدم و آرزو می‌کردم روزی اسم من پشت پیراهن تیم ملی نقش ببندد. تیم ملی جوانان شدم، به مسابقات آسیایی و جهانی رفتم و بعد آرزویم این بود که بازیکن بزرگسالان شوم. بازیکن بزرگسالان شدم و در مسابقات جهانی شرکت کردم. در این مسیر همزمان درس می‌خواندم. کارشناسی ارشد تربیت بدنی گرفتم و علاوه بر آن یک مدرک در زیرگروه علوم پزشکی هم دارم. سهمیه‌ای هم نبود، کنکور دادم و قبول شدم چون به درس علاقه زیادی داشتم. پدرم نظامی و سرهنگ ارتش بود، خیلی سختگیر بود و بیشتر تأکید داشت که اول درس، بعد ورزش. به خاطر همین من هم به درس علاقه‌مند شدم و دانشگاه هم تدریس می‌کردم.

زمانی که والیبال را کنار گذاشتم سال ۸۵ بود. ارشدم تمام شده بود و تدریس دانشگاهی داشتم. حتی مسیرم به سمت هیئت علمی شدن هم می‌رفت. تا اینکه یک روز آقای مصطفی کارخانه به من زنگ زد و پرسید کجا هستی. دو سال بود دیگر در سالن دیده نمی‌شدم. گفتم درگیر دانشگاه هستم ولی اخبار والیبال را دنبال می‌کنم. گفت اگر می‌توانی بلند شو بیا باشگاه پیکان. چون او چند سال مربی من در سلام تهران بود، رفتم. آنجا پیشنهاد داد که مربی جوانانش شوم و اگر دوست دارم با هم کار کنیم. فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که من آدم دانشگاه نیستم. با توجه به روحیاتم دوست داشتم در محیط ورزشی باشم. محیط دانشگاه برایم سنگین بود، هر روز باید با لباس رسمی و کت‌وشلوار می‌رفتم. از این پیشنهاد خیلی استقبال کردم، حتی با اینکه در آستانه هیئت علمی شدن بودم. بنابراین مربی‌گری را انتخاب کردم. اولین مربی من در این مسیر آقای مصطفی کارخانه بود. خیلی چیزها از او یاد گرفتم، مربی بسیار منظبطی بود. انضباط و دیسیپلین فوق‌العاده‌ای داشت. خیلی خوشحالم که کارم را با ایشان شروع کردم چون به نظر من مربیانی که سال اول وارد مربی‌گری می‌شوند، از مربی هد خودشان الهام می‌گیرند و تلاش می‌کنند مسیر او را ادامه دهند

در کنار ایشان وارد تیم ملی شدم، آن زمان آقای عطایی بودند، دوره‌ای که با تیم نوجوانان به مسابقات جهانی رفتیم و بازیکنانی مثل میلاد عبادی‌پور حضور داشتند. بعد هم با کارخانه به جوانان رفتیم، سال ۸۸ بود و فرهاد قائمی در تیم حضور داشت. این تجربه‌ها باعث شد که حتی به‌عنوان مربی جوان، سابقه خوبی پیدا کنم. بعد از آن آقای ولاسکو به ایران آمدند. آقای داورزنی چند نفر را کاندیدا کردند تا کنارشان یاد بگیریم. من خیلی استقبال کردم، با اینکه سفر و حضور در کادر اصلا جزو برنامه نبود، گفتند در لیست نیستی، اما من گفتم اشکال ندارد، مهم این است که یاد بگیرم. خدا را شکر در آن دو سالی که بودند، من به‌عنوان مربی تیم ب انتخاب شدم و در مسابقات حضور داشتم.

مرحوم حسین معدنی هم در آن دوره مربی بود، مربی بسیار خوبی که اگر زنده می‌ماند مطمئن بودم یکی از بهترین مربیان دنیا می‌شد. از او هم الهام گرفتم. با آقای وکیلی کار کردم، مربی بسیار زحمتکشی که در بحث پایه خستگی‌ناپذیر بود. از ایشان یاد گرفتم. اما بهترین الگو، بدون تردید، خود آقای ولاسکو بود. برای من واقعا الهام‌بخش بود، چه از نظر فنی و چه از نظر روانی. مخصوصا در مسائل روانی می‌دانست چه زمانی باید سر بازیکن داد بزند، چه وقت اخراج کند، چه وقت دعوت کند، چه کسی را کنار بگذارد یا فیکس نگه دارد. طوری تیم را مدیریت می‌کرد که همه بازیکنان برای بازی کردن لحظه‌شماری می‌کردند، نه اینکه فقط یک عده خاص همیشه در میدان باشند

کار کردن با پیمان اکبری چططور بود؟

کار کردن با دوست خوبم آقای پیمان اکبری هم برایم تجربه خوبی بود. چند سال کنارش بودم و زمانی که خودم سرمربی شدم، سعی کردم تمام تجربه‌های ۱۴ سالم را وارد کارم کنم. همان‌طور که اشاره کردید، به نظر من مربیانی که بازیکنان را کنار می‌گذارند باید خیلی هوشیار باشند. گاهی بعضی‌ها دوست دارند زودتر به‌عنوان سرمربی دیده شوند، اما من وقتی به مسیر خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم بعد از ۱۸ سال تازه امروز نسبت به سال‌های قبل چقدر پخته‌تر شده‌ام. وقتی به ۱۰ سال پیش نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر خام بودم در مربی‌گری.

متأسفانه بعضی‌ها سه ماه مربی‌گری می‌کنند و می‌گویند می‌خواهم سرمربی تیم ملی شوم. این خوب نیست، چون اول از همه خودشان ضرر می‌کنند. بازیکنان خیلی باهوش هستند، بلافاصله تشخیص می‌دهند که مربی چقدر آماده است. همیشه به همکارانم گفته‌ام شما باید یک قدم جلوتر از اطلاعات بازیکن باشید. اگر حتی یک قدم عقب‌تر باشید، بازیکن دیگر شما را قبول نمی‌کند. بنابراین اطلاعات باید همیشه بالاتر باشد، مدیریت باید طوری باشد که بازیکن چیزی جدید یاد بگیرد.

خدا را شکر می‌کنم که الان احساس می‌کنم هنوز راه زیادی در پیش دارم و خیلی دوست دارم یاد بگیرم. حتی در گوشی‌ام صفحات و ویدئوهای آکادمی‌های مختلف والیبال را دنبال می‌کنم، تمرینات مربیان را نگاه می‌کنم تا ببینم چه نکته‌ای می‌توانم برای خودم استفاده کنم. هر وقت آدم احساس کند چیزی برای یاد گرفتن ندارد، همان جا قفل می‌کند؛ چه بازیکن باشد و چه مربی. من سعی می‌کنم همیشه یاد بگیرم، کتاب می‌خوانم، تمرینات روز را می‌بینم، مسابقات مختلف و نحوه کوچینگ مربیان را بررسی می‌کنم. نگاه می‌کنم که وقتی تیمی دو ست عقب است، چه اتفاقی می‌افتد، آیا سیستم را تغییر می‌دهد یا تاکتیک عوض می‌کند. این‌ها را یاد می‌گیرم چون این شغل من است و من انتخاب کرده‌ام که در همین مسیر باشم. دیگر کار دیگری ندارم، فقط مربی‌گری و والیبال. سعی کرده‌ام در این راه بهترین باشم و تا روز آخر هم در این رشته بمانم و امیدوارم که همیشه بی‌مهری نباشد

به نسلی می‌گویند طلایی که مدال طلا بگیرد/ اگر تیم فوتبال هم قهرمان جهان می‌شد مثل والیبال برخورد می کردند؟

شما اشاره کردید که همیشه در حال یاد گرفتن هستید و ارتباطتان با حوزه آموزش هیچ‌وقت قطع نشده است. از میان مربیان صاحب‌سبک دنیا، کار کدام را بیشتر می‌پسندید؟

مربیان خوب زیادی در دنیا مشغول به کار هستند و من فکر نمی‌کنم که بخواهم فقط الگوی یک نفر باشم. از هر کدام بخشی را برای خودم برمی‌دارم. البته ولاسکو را خیلی دوست دارم. کنار زمین طوری رفتار می‌کرد که اصطلاحاً می‌گویند «دندانش را کسی نمی‌بیند»، یعنی لبخند نمی‌زد. این خیلی مهم بود، چون در جریان بازی نمی‌شود خندید، بازیکن سریع متوجه می‌شود و دیگر جدیت کار از بین می‌رود. اما بعد از پایان تمرین، وقتی سوت زده می‌شد، می‌توانستی دوست و رفیق بازیکن باشی، بخندی و شوخی کنی.

زرنگی و شیطنت‌های آقای هینن را هم دوست دارم. بعضی وقت‌ها باید مثل او بود. در فینال قهرمانی جوانان جهان، مربی ایتالیا تلاش می‌کرد بچه‌های ما را عصبی کند. حتی از همان ابتدا گفته بود می‌خواهد انتقام قهرمانی ما در سال ۲۰۲۳ را بگیرد. ولی من کم نیاوردم. کشور ایتالیا او را فقط برای قهرمانی آورده بود. من هم جوابش را دادم و گفتم: «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند.» این‌ها همه تجربه است.

یا مثلاً مربی چین، قبل از بازی به من گفت سورپرایزی برایتان دارم و می‌خواست جنگ روانی راه بیندازد. به او گفتم: «واقعاً؟ پس خواهیم دید.» بازی که تمام شد و سه بر صفر بردیم، به او گفتم: «سورپرایزت همین بود؟ باخت سه هیچ خودت؟» در چنین شرایطی باید بلد باشی چطور پاسخ بدهی. همیشه نمی‌شود فروتن و باحیا بود؛ اگر مربی مقابل وارد جنگ روانی شد، باید مثل هینن با او برخورد کنی. سرمربی کره جنوبی هم در مسابقات آسیایی سعی می‌کرد روی روان بچه‌های ما تأثیر بگذارد. من محکم جلو رفتم و به او گفتم اجازه نداری با بازیکنان من صحبت کنی. بعد هم در فینال تیمشان را سه بر صفر شکست دادیم.

با آقای پیاتزا هنوز کار نکرده‌ام و کارشان را ندیده‌ام، اما خیلی دوست دارم روزی فرصت پیدا کنم تا سبکشان را بررسی کنم. فقط یک جلسه کوتاه با او صحبت کردم، آن هم درباره جابه‌جایی بازیکنان در المپیک دانشجویان جهان، چون مسئولیت تیم به من سپرده شده بود. اما متأسفانه به خاطر جنگ ۱۲ روزه، اعزام تیم به آن مسابقات لغو شد

در مورد آرزوهایم هم باید بگویم دوست دارم سرمربی تیم ملی بزرگسالان شوم؛ نه فقط ایران، بلکه هر کشوری. نمی‌خواهم خودم را به ایران محدود کنم. علاقه دارم رشد کنم، پیشرفت کنم و افتخار کسب کنم. همیشه هم تحقیق می‌کنم و از بازیکنان شاغل در خارج، مثل میلاد عبادی‌پور، می‌پرسم که روش مربی‌گری در کشورهای دیگر چگونه است. همه می‌گویند کاملاً شدنی است. به نظر من مربیان ایرانی چیزی از مربیان خارجی کم ندارند، فقط در زمینه دیپلماسی و ارتباطات کمی ضعیف هستیم.

اگر فضا فراهم شود و فدراسیون هم حمایت کند، می‌شود کارهای بزرگی انجام داد. همین الان هم در رده‌های پایه و جوانان نشان دادیم که قهرمان می‌شویم. مربیان ایرانی توانمند هستند، به شرطی که اعتماد و فرصت به آن‌ها داده شود. برای من، قله اصلی مسابقات المپیک است. خیلی دوست دارم روزی با تیم ملی بزرگسالان در المپیک حضور داشته باشم و این افتخار را تجربه کنم

من خودم به عنوان یک جوان می‌دانم که بالا نگه داشتن و ثابت نگه داشتن روحیه یک جوان بسیار سخت است. شما با جوانان کار می‌کنید، چه طور از نظر روحی آن‌ها را در رقابت‌ها سخت و شرایط بحرانی مدیریت می‌کنید؟

این مدیریت محدود به روز مسابقه و تورنمنت نیست، چون من با این نسل مدت زیادی کار کرده‌ام و روحیات آن‌ها را می‌شناسم. این بازیکنان در برهه سنی هستند که به لحاظ شخصیتی و هورمونی کمی سرکش‌اند و باید کنترل شوند. از روز اول سعی کردم قوانین مشخصی برایشان تعیین کنم. خودم همیشه می‌گویم «یک قانون بد از بی‌قانونی بهتر است.»

شب قبل از شروع تمرین، وقتی بازیکنان وارد سالن می‌شوند، جلسه‌ای در اتاق کنفرانس برگزار می‌کنم، پاورپوینت می‌گذارم و قوانین و ردلاین‌ها را برایشان مشخص می‌کنم؛ چیزهایی که دوست ندارم انجام دهند، روز اول با آن‌ها مطرح می‌کنم. همان زمان هم اگر کسی نتواند قوانین را رعایت کند، اخطار می‌دهم. برای مسائل فنی، با همکاران مشورت می‌کنم که مثلاً چه کسی فیکس باشد یا نباشد؛ اما برای مسائل اخلاقی، خودم سریع «دادگاه صحرایی» تشکیل می‌دهم.تجربه من نشان داده است که اگر کسی قوانین را رد کند، حتی اگر بهترین بازیکن باشد، جایگاهی نخواهد داشت. بازیکنان می‌دانند که پیراهن تیم ملی ارزش زیادی دارد و هیچ حاشیه امنیتی وجود ندارد. آن‌ها تا روز آخر نمی‌دانستند که فیکس بازی می‌کنند یا نه؛ همین چالش باعث شد که برای رسیدن به هدفشان بجنگند. آن‌ها با سخت‌گیری من مواجه شدند، ممکن بود ناراحت شوند یا زیر لب غر بزنند، اما برای من مهم نبود. هدفم این بود که روز آخر لبخند بر لبانشان باشد و خوشحال باشند و از نتیجه تلاششان لذت ببرند

توی اردو بودیم، روزی ۸ ساعت تمرین می‌کردیم، غیر از اینکه برویم جلسه آنالیز، جلسه روانی، یا نیم ساعت با بازیکنان صحبت کنیم. اگر حساب کنیم، از صبح تا شب کلاً درگیر بودیم. بچه‌ها فقط ظهر دو سه ساعت استراحت می‌کردند. تمرین شب هم خیلی وقت‌ها بعد از شام جلسه آنالیز داشتیم. بچه‌ها همیشه درگیر بودند؛ حتی گوشی‌هایشان ساعت ۱۰:۳۰ گرفته می‌شد و بعضی وقت‌ها چند روز به آن‌ها دسترسی نداشتیم

در کشورهایی که در ورزش‌های گروهی موفق نیستند، به خاطر اینکه تیم‌ورک و کار گروهی را زیاد بلد نیستند، نمی‌توانند همه را در یک راستا هدایت کنند و یک هدف برایشان تعریف کنند. اگر بخواهی این‌ها را توی یک مسیر حرکت بدهی، خیلی سخت است.

من می‌توانم بگویم از لحاظ انرژی که خودم می‌گذاشتم، اگر آن را به ۱۰ تقسیم کنم، ۶ واحد را برای مسائل روانی می‌گذاشتم. اولش ممکن بود بچه‌ها بالا و پایین باشند، یا با گروه دیگری کار کرده باشند و برایشان سخت باشد، ولی کم‌کم نزدیک شدند، تا اینکه دیدم همگی به یک هدف فکر می‌کنند و آن موقع خیالم راحت شد. در این زمان، من می‌توانستم با این‌ها نتیجه بگیرم.

حتی خود بچه‌های دوره قبل، مثل خانزاده، می‌گفتند: «آقا اصلاً راه ندارد، دیگر نمی‌توانند قهرمان شوند.» من گفتم: «خیلی خوب، می‌بینیم.» حالا ما رکورد آن‌ها را زدیم. ما با آن‌ها هشت بازی کردیم و هفت ست باختیم، اما قهرمان شدیم؛ فینال را هم ۳ بر ۲ بردیم. نسل جدید، نه تا بازی کردیم، شش ست باخته دادیم و فینال را ۳ بر ۱ بردیم. هر دو نسل شاگرد من بودند، ولی بالاخره من بیشتر به تیمی که آن سال با من هستند توجه داشتم.

مدام به بچه‌ها می‌گفتم که روی نسل قبلی زیاد تمرکز نکنید. درسته، آن‌ها با هم برادر هستند و امیدوارم در اردوهای تیم ملی کنار هم کار کنند، ولی رقابت خوبی بود و باعث شد این نسل تبدیل به نسل طلایی شود.

نسل طلایی از نظر من نسلی است که بتواند طلای FIVB بگیرد. ممکن است دوره قبل بازیکن بزرگسالان والیبال خیلی خوب بازی می‌کردند و مردم لذت می‌بردند، ولی طلای جهان نگرفتند؛ حتی خود سعید معروف هم چنین چیزی را نگرفت

اولاً طلا گرفتن در بزرگسالان خیلی سخت است. ولی من اعتقاد ندارم که انسان همون انسان است، قد و قواره همون است و تازه فیزیک بچه‌های ما شاید خیلی بهتر هم باشد. از نظر من دلیلش در تفکرات خود بازیکن است.

این‌ها شاید من به زور حرفه‌ای‌شان کردم، زندگی حرفه‌ای و قوانین حرفه‌ای را بهشان یاد دادم. خیلی از آن‌ها واقعاً حرفه‌ای بودند، ولی اگر زور نبود، شاید ۵۰ درصد این کار انجام نمی‌شد. به عنوان مثال، مجبور می‌شدم گوشی‌هایشان را بگیرم تا ساعت ۲:۳۰ صبح توی گوشی نباشند، چون بازیکنی که تا ساعت دو یا سه صبح گوشی دستش باشد، فردا ساعت ۹ صبح تمرین نمی‌تواند با تمرکز کافی حاضر شود و آسیب می‌بیند. باید ذهنشان روی تمرین و کار فردایش متمرکز باشد؛ این می‌شود زندگی حرفه‌ای.

تغذیه‌شان هم به زور کنترل می‌شد؛ مکمل می‌دادیم، گوشت قرمز و برنامه غذایی‌شان را مدیریت می‌کردیم، تمرینات وزنه و سایر برنامه‌ها را مجبورشان می‌کردیم رعایت کنند. اما چرا فاصله‌ای ناگهانی شکل می‌گیرد، حتی وقتی در جوانان قهرمان هستیم و بازیکن همان بازیکن است که قبلاً در قهرمانی جهان شکست خورده است، دلایل متعدد دارد.

وضعیت اردوهای ما چطور است؟

اول باید بگویم ما اردوهای خوب و منظمی داریم، حتی اردوهای کشورهایی مثل ژاپن و فرانسه را بررسی کرده‌ام و باید بگویم اردوهای ما خیلی منظم و خوب هستند، و بازیکنان هم در اختیار تیم هستند. من همیشه می‌گویم ما یک مثلث داریم: تغذیه، تمرین و استراحت. هر کدام از این بردارها اگر نباشد، ورزشکار حرفه‌ای نمی‌شود. اگر تغذیه باشد ولی تمرین و استراحت نباشد، فایده ندارد. اگر تمرین و تغذیه باشد ولی استراحت نباشد، باز هم کافی نیست.

در بزرگسالان ما این مثلث به درستی رعایت می‌شود، ولی یک بحث دیگر هم وجود دارد. تصور کنید عمران کوکجیلی امسال بهترین پاسور جهان شده است. اگر بخواهیم او را با پاسور ایتالیا که با او رقابت می‌کند مقایسه کنیم، آن بازیکن از الان در بهترین لیگ دنیا بازی می‌کند، سال بعد در قهرمانی اروپا شرکت می‌کند، قهرمانی کشورش، جام حذفی و سایر مسابقات ملی را هم تجربه می‌کند. در سال حدود ۵۰ بازی ملی دارد.

اختلاف از همین جا شروع می‌شود. بچه‌های ما چند بازی ملی دارند؟ حتی با امکانات عالی و تمرینات خوب، باز هم نسبت به کسی که ۵۰ بازی ملی دارد، تجربه و رقابت کمتر دارند. یواش یواش این اختلاف شکل می‌گیرد و این است که چرا نسل قبلی در بزرگسالان نتوانست مدال جهانی بگیرد، حتی وقتی بازیکنانش همان بازیکنان قهرمان جوانان بودند

من اعتقاد دارم حتی اگر لیگ داخلی خیلی پویا و قوی نباشد، بازیکنان باید فرصت پیدا کنند که در لیگ‌های خوب خارجی بازی کنند. خودم همیشه تلاش کرده‌ام و کمک می‌کنم که بازیکنان جوانان به لیگ‌های مناسب خارج از کشور بروند تا بتوانند تجربه و آمادگی لازم را کسب کنند و برای کشورمان مفید باشند.

مثلاً پوریا خانزاده و چند بازیکن دیگر کسانی بودند که من معرفی کردم تا در لیگ‌های خارجی بازی کنند و تجربه کسب کنند. الان بازیکنان جوان فعلی را هم راهنمایی می‌کنم؛ اگر بخواهند و کمک بخواهند، می‌گویم این لیگ مناسب است، اینجا مناسب نیست، مغولستان مناسب نیست، کشورهای عربی مناسب نیست، ولی فلان جا بازی کنند می‌توانند پیشرفت کنند. این کار باعث می‌شود بازیکنان بالقوه ما به بالفعل تبدیل شوند.

بازیکنان ما هیچ کم و کسری ندارند، پتانسیل قهرمانی جهان در بزرگسالان را دارند. چه فرقی می‌کند با بازیکن ایتالیا یا بازیکن آمریکا؟ حتی ممکن است ما بهتر باشیم، چون نیروی بالقوه و استعداد داریم، فقط باید آن را پرورش دهیم. البته برای این کار نیاز به امکانات سخت‌افزاری، نرم‌افزاری و مربی حرفه‌ای داریم، و خود بازیکن هم باید بخواهد پیشرفت کند.

مشکل اصلی این است که وقتی بازیکن فکر کند «الان خوب شدم» و سطحش کافی است، سقوط می‌کند. بسیاری از بازیکنان بزرگسال فعلی شاگرد من بوده‌اند؛ حتی اسفندیار از نوجوانی با من کار کرده، ولی اگر به خودش مغرور شود، افت می‌کند. خدا را شکر اکثر آن‌ها حرفه‌ای شدند و مسیر رشد را ادامه دادند.

من واقعاً امیدوارم که این روند ادامه پیدا کند، چون والیبال ایران ظرفیت بسیار بالایی دارد. می‌توانیم جزو سه تیم اول دنیا باشیم، چون ابزار و امکانات پایه آن را داریم. اگر فدراسیون امکانات سخت‌افزاری فراهم کند و بازیکنان در لیگ‌های معتبر خارجی بازی کنند تا تجربه کسب کنند، من مطمئنم می‌توانیم جزو سه تیم برتر جهان شویم.

من همیشه به بازیکنانم می‌گویم: «چرا نتوانیم؟ چرا نتوانیم؟ می‌توانیم! این را باید یاد بگیریم.» و این درس، بسیار مهم است

به نسلی می‌گویند طلایی که مدال طلا بگیرد/ اگر تیم فوتبال هم قهرمان جهان می‌شد مثل والیبال برخورد می کردند؟

تنبیه اصلی بچه‌ها توسط شما هرگز فیزیی نبوده؟ درست است؟ همان دویدن دور دریاچه، اصلی‌ترین تنبیه شماست؟

بله، فقط دویدن دور دریاچه و گرفتن گوشی موبایل. البته خودشان حاضر هستند دور دریاچه بدوند ولی اگر گوشی‌شان را نگیرم، تمرینات جدی انجام نمی‌دهند. هیچ گونه برخورد فیزیکی در تمرینات و رفتار ما نیست

به نظر شما آیا این امکان هست که تلفیقی از تیم فعلی که باز هم شاگردان خود شما بودند و قهرمان جهان شدند، با این تیم که الان با آن‌ها قهرمان جوانان جهان شدید، ایجاد شود و آن‌ها نسل طلایی واقعی را رقم بزنند؟ نسلی که واقعاً سکو و مدال می‌گیرد.

آن بچه‌هایی که به عنوان نسل طلایی بودند، یعنی سعید معروف و محمد موسوی و فرهاد قائمی و میلاد عبادی‌پور، بازیکنان فوق‌العاده‌ای بودند و در ذهن همه هستند. مدل بازی آن‌ها طوری بود که تیم‌های دیگر به آن‌ها احترام می‌گذاشتند. اما من اعتقاد دارم که یک نفر مثل ولاسکو بود که این‌ها را کشف کرد، راهنمایی کرد و در ریل‌گذاری تیم توانستند نیروی بالقوه خودشان را به بالفعل تبدیل کنند و همه دیدند.

یک بار اتفاقاً با شهرام محمودی و بهنام محمودی که برادر هستند صحبت می‌کردیم. شوخی کردم و گفتم: شما برادرها بازیکنان فوق‌العاده‌ای بودید، عالی بودید، فقط زیاد مصدوم می‌شدید. گفتم ببین شهرام، اگر امکانات آن زمان مثل الان بود، مربی تاپ لول دنیا را می‌آوردند برای بهنام، او بازیکن فوق‌العاده‌ای بود. اگر ما آنالیز داشتیم، علم تغذیه داشتیم، مکمل‌های آنچنانی داشتیم و در مسابقات بین‌المللی شرکت می‌کردیم، مطمئن بودم که با فیزیک بهتر نسبت به شهرام، بهنام می‌توانست از او بهتر باشد.

آن زمان این امکانات نبود؛ مربی تاپ لول مثل ولاسکو نبود، تغذیه آنچنانی نداشتیم، مکمل غذایی نداشتیم، پزشک یا فیزیوتراپ نداشتیم. یک نفر صبح سر تمرین می‌آمد، سنش زیاد بود، ولی واقعاً از پایین می‌آمد پیاده می‌رفت. ما چیزی به نام کنزیوت یا دستگاه لیزر نداشتیم، کفپوش آنچنانی و کفش مناسب نداشتیم، لباس تمرین متحدالشکل هم نداشتیم. حالا اگر به هر کسی بگی این نسل، اگر آن امکانات را داشت، پتانسیل فوق‌العاده‌ای داشت. من فکر می‌کنم بهنام محمودی، پیمان اکبری و عباس قاسمیان می‌توانستند یک نسل فوق‌العاده باشند.

مربی بود که این‌ها را بالا برد، اما یواش‌یواش حتی با بازیکنانی مثل سعید معروف که در المپیک توکیو تاپ لول دنیا بودند، نتوانستیم روند بازی را ادامه دهیم. پس لیدر خیلی مهم است. من می‌خواهم حمایت کنم و از همکارانم و مربیان دفاع کنم، چون نقش آن‌ها در شکل‌گیری یک نسل طلایی غیرقابل‌انکار است

ببینید، توانمندی توسط خدا داده شده، اما چه کسی می‌تواند از آن استفاده کند؟ مربی است که می‌تواند این‌ها را در راستا قرار بدهد، یک برآیند ایجاد کند و تیم شکل بگیرد. ولاسکو خیلی به والیبال ما کمک کرده و هنوز هم، حتی با هفتاد و خورده‌ای سال سن، در دنیا می‌درخشد.

اگر این نسل، یعنی دو نسل طلایی که قهرمانان جوانان جهان شدند، امکانات مناسب داشته باشند، در مسابقات مهم لژیونر شوند و خودشان هم از لحاظ فکری و ذهنی حرفه‌ای زندگی کنند اتفاقات خوب می‌شود، این حرفه‌ای زندگی کردن خیلی مهم است. من الان نفوذ دارم روی عمران، بهش می‌گویم اینجوری بخواب، اینجوری بیدار شو، این تمرین را انجام بده. شاید دو سال، سه سال بعد، یه ذره بهتر بشود، ماشین بهتر داشته باشد، خونه بهتر باشد، کمی توجه زیاد باشد، قبول نداشته باشد، ولی من اینجا هستم، رضا اینجاست، این زمان که حرف گوش نمی‌دهند موقع سقوط‌شان می‌شود.

بازیکنی که تو جوانان ام وی پی شد، الان کجاست؟ الان نیست.بازیکن در جوانان بازی خوبی داشته است، اما چون فکر می‌کند خیلی بالاست، تمرین نمی‌کند و استراحت نمی‌کند، مثلث تمرین و ؛ذا و استراحت دقیقاً از بین می‌رود. بازیکن معمولی می‌شود، ولی با اسم بزرگ؛ آن اسم بزرگ دارد گولش می‌زند.

برای اینکه فرق بازیکن ما با بازیکن خارجی مشخص شود، من به بچه‌ها مثال زدم: بازیکن تاپ لول برزیل، جیبا، سنش بالا رفت، شد بازیکن ذخیره تیم ملی برزیل. ببینید تفکراتش چطور بود. بازیکن جوان داشت جای خود او در زمین بازی می‌کرد، مربی تایم می‌گرفت، می‌آمد صحبت می‌کرد، بند کفش بازیکن جوان باز می‌شد، بازیکن جوان می‌خواست بند کفش را ببندد او دولا می‌شد برایش می‌بست. بازیکن تاپ لول ما حاضر است این کار را انجام دهد؟ واقع‌بینانه می‌گوید: من بروم بند کفش جوان را ببندم؟ شأن من نیست، شخصیت من نیست.

ببینید، آن‌ها شدند قهرمان المپیک، قهرمان جام ملت‌ها، قهرمان لیگ ملت‌ها. ما باید این‌ها را درست کنیم، اول فرهنگ درست کنیم. مربی باید قبول کند که الان من دیگر طلا گرفتم، همه باید به من احترام بگذارند. نه، این‌طور نیست. تازه من می‌گویم حفظ این قهرمانی خیلی سخت است. من امسال واقعاً بیشتر زحمت کشیدم نسبت به دو سال قبل، چون باید قهرمانی قبلی را حفظ می‌کردم. باید خیلی بیشتر مطالعه می‌کردم و کار می‌کردم، چون می‌دانستم تیم‌های دیگر هم در حال رشد هستند، می‌خواهند ایران را شکست بدهند که در ۲۰۲۳ قهرمان شده بود.

پس باید بیشتر زحمت می‌کشیدم. اگر فکر می‌کردم که کارم تمام شده و این‌ها هم کافی است، مطمئناً شکست می‌خوردیم. بازیکن

باید همیشه این فکر را داشته باشد که بیاید بیشتر تلاش کند، هیچ‌وقت قانع نشود که الان خوب است. اگر فکر کند الان بهترین پاسور دنیاست و تمام شد، اشتباه است. نباید فکر کند از پاسور فرانسه بهتر است یا از لیبروی ایتالیا. باید بگوید من در آن تایم خوب بودم، بهتر از آن بودم، یک درصد نه، هشتاد درصد تلاش می‌کنم؛ اگر این یک درصد را هم در نظر بگیرد، پیشرفت بیشتری می‌کند.

این تلاش بیشتر است که باعث می‌شود تاپ لول دنیا شوند. طباطبایی و عمران جا نمی‌مانند، چون فکر می‌کردند بهترین‌اند، ولی باز هم تلاش کردند. الان متین حسینی، سری قبلی ام وی پی شد، ولی الان دیگر کلاً نیست. من با این بچه‌ها خیلی شفاف صحبت می‌کنم، مثل پدر راهنمایی می‌کنم. اگر این کار را نکنم، خیانت کرده‌ام به آن‌ها. الان تازه اول راه هستند و نیاز به راهنمایی دارند.

شما هم البته ثابت کردید که اگر حواشی برای بازیکنان پیش بیاید، مثل شوخی زشتی که در برنامه تلویزیونی رخ داد، شدیداً از آن‌ها حمایت می‌کنید.

من واقعاً این بچه‌ها را مثل فرزندان خودم دوست دارم. پسر خودم دو سال از آن‌ها بزرگ‌تر است، اما آن‌ها برای من هیچ فرقی با فرزندم ندارند. اگر راهنمایی یا نصیحتی لازم باشد، اگر لازم باشد دست به سرشان کنم، یا اگر کسی بخواهد به آن‌ها بی‌احترامی کند، من صد درصد پشتشان هستم. درست است که در تمرینات سخت‌گیر و بدخلق بودم، اما هرگز اجازه نمی‌دادم کسی به آن‌ها توهین کند، حتی همکاران من یا بازیکنان رده‌های دیگر.

این بچه‌ها تنها امیدشان من بودم و باید از آن‌ها حمایت کنم. اگر این کار را نمی‌کردم، هم از وجدان خودم غافل شده بودم و هم آن‌ها ممکن بود نتوانند از خودشان حمایت کنند؛ بنابراین، باید یک نفر باشد که پشتشان باشد. اخیراً اتفاقاتی رخ داد، و امروز هم در تلویزیون بودم، اما به هیچ عنوان در این مواقع فقط به فکر خودم نبودم؛ همواره کنار بچه‌ها بودم و هستم. آن‌ها مانند نهالی هستند که باید مراقبش باشیم، زیرا اگر مراقبت نکنیم، ممکن است آسیب ببینند یا رشدشان متوقف شود.

در مورد فضای مجازی هم، همان‌طور که عمران گفت، این فضا هم جنبه مثبت دارد و هم منفی. اگر بتوان از آن به درستی استفاده کرد، عالی و مفید است. عصر حاضر، عصر تکنولوژی و کامپیوتر است و این نسل بیشتر با این سیستم بزرگ شده‌اند، اما اگر مراقبت نشود، می‌تواند آسیب‌زا باشد. من وظیفه دارم که به نحوی از آن‌ها مراقبت کنم و آن‌ها را راهنمایی کنم تا این فضا برایشان مفید باشد.

من شب قبل از مسابقه باید گوشی همه بازیکنان را جمع کنم. باید مطمئن باشم که همه خوب استراحت کرده‌اند و تمرکز کامل برای مسابقه فردا دارند. این موضوع بسیار اهمیت دارد. از وقتی وارد کشور چین برای مسابقات قهرمانی جهان شدیم، به صورت قانون مشخص شد که هیچ‌کس حق ندارد استوری یا پست بگذارد. اگر شما پیج بازیکنان را دنبال می‌کردید، هیچ‌کس چیزی منتشر نکرد. تنها سرپرست تیم اطلاع‌رسانی می‌کرد که تمرین‌ها چگونه برگزار شده است.

چرا این قانون بود؟ زیرا اگر بازیکنان به استوری یا پست گذاشتن مشغول می‌شدند، حداقل ۲۰۰ ریپلای دریافت می‌کردند و مجبور بودند به همه پاسخ دهند. این وضعیت تمرکز آن‌ها را به هم می‌زد و فرصت مطالعه آنالیز برای بازی فردا را از آن‌ها می‌گرفت. همچنین، من نمی‌خواستم انرژی منفی از فضای مجازی به آن‌ها منتقل شود. به همین دلیل به آن‌ها گفتم که در اینستاگرام خود تمام تگ‌ها و کامنت‌ها را ببندند و تنها کسانی بتوانند با آن‌ها ارتباط برقرار کنند که خودشان دنبال می‌کنند، مانند خانواده و دوستان

من همیشه این کار را انجام می‌دهم. تجربه نشان داده بود که اگر اجازه می‌دادم افراد بیرونی تگ کنند یا کامنت بگذارند، بازیکنان انرژی منفی دریافت می‌کردند. بنابراین، همه تبریک‌ها و پیام‌ها را من باز می‌کردم و پس از بررسی، گوشی تنها برای یک ساعت در اختیار آن‌ها بود و سپس آن را تحویل می‌گرفتم تا استراحت کنند و برای بازی فردا آماده باشند. حتی در روز مسابقه، گوشی در اختیار آن‌ها قرار نمی‌گرفت تا بتوانند بعد از ظهر استراحت کافی داشته باشند و تمرکزشان حفظ شود.

وظیفه من این است که به آن‌ها بیاموزم چگونه از این ابزارها استفاده کنند و به تدریج خودشان نیز به این قوانین پایبند باشند. من همیشه به آن‌ها می‌گویم که مانند معلم کلاس اول دبستان برایشان هستم؛ هم درس زندگی، هم ورزش، هم اخلاق. پدر و مادرشان به نوعی من را مسئول آن‌ها کرده‌اند و باید به آن‌ها اخلاق، ادب و اصول زندگی حرفه‌ای را آموزش دهم. حتی در اتاق‌هایشان نیز اگر مرتب نباشند، جریمه می‌شوند تا نظم و مسئولیت‌پذیری را یاد بگیرند.

برای خود بازیکن، رعایت این نوع زندگی بسیار اهمیت دارد؛ این همان زندگی حرفه‌ای است. باور کنید من خودم ساعت ۱۱ شب می‌خوابم، و اگر گاهی ساعت ۱۲ شب شود، فردایش حالم خوب نیست. بازیکنان حتی یک شوخی با من دارند که وقتی بداخلاق هستم، می‌گویند: «آقا رضا دیشب خوب نخوابیده که بداخلاق است.» بنابراین بازیکن باید یاد بگیرد که ساعت ۱۱ شب بخوابد.

از نظر علمی نیز ثابت شده است که خواب کافی باعث تنظیم هورمون‌ها، بهبود عملکرد تنفسی و سلامت عمومی بدن می‌شود. اگر بازیکن یک یا دو شب خواب کافی نداشته باشد، در تمرینات صبحگاه ساعت ۹ و هنگام سوزاندن ۵۰۰۰ کالری دچار آسیب‌دیدگی می‌شود؛ آسیب‌هایی مانند مشکلات زانو، مچ پا، کمر یا شانه بیشتر به دلیل زندگی نادرست و عدم استراحت کافی است. خدا را شکر، در طول مسابقات اخیر، بازیکنان ما آسیب جدی نداشتند، هرچند بخشی از این موفقیت به دلیل پیشگیری‌های اجباری بود.

مثلا با چه تجهیزاتی؟

برای مثال، بازیکنان همه مچ پای خود را با باندهای حمایتی (ankle support) می‌بستند. بسیاری از بازیکنان برتر دنیا به دلیل مشکلات مچ پا مسابقات مهم را از دست می‌دهند؛ حتی امین اسماعیل‌نژاد نیز به همین دلیل غایب شد. در تمرینات ما، بستن مچ پا قانون است و کسی که رعایت نکند، حتی اگر روز قبل از مسابقه باشد یا هفته‌ها تمرین کرده باشد، اجازه بازی ندارد. این جزئیات کوچک اما حیاتی هستند که تضمین‌کننده سلامت کامل بازیکنان و موفقیت تیم است

تفاوت‌های کوچک و دقت به همین جزئیات است که باعث می‌شود تیمی به مدال طلا برسد. در اکثر بازی‌ها، بازیکنان تا آخرین ست برای کسب دو یا سه امتیاز نهایت تلاش خود را می‌کنند. برای مثال، سرویس متین حسینی در تمرینات با سرعت ۱۲۹ کیلومتر در ساعت زده می‌شد و در فینال مسابقات قهرمانی جهان چندین بار تکرار شد. او بارها در تمرینات به دلیل خطای سرویس تنبیه شد، اما به همین دلیل تمرینات تبدیل به مهارت شد و توانست در فینال ۷ سرویس موفق را تکرار کند.

تمرین مداوم و هدفمند از روز اول، بدون استثنا، باعث شد که بازیکنان بتوانند سیستم بریک پوینت را تمرین کنند؛ یعنی بتوانند امتیاز بگیرند، دفاع کنند، توپ را به زمین نفر حریف نرسانند و سریع به حالت انتقالی بازگردند. این دو فاکتور، تکرار تمرین و کنترل جزئیات، اساس موفقیت هر تیمی است و اگر رعایت شود، تیم می‌تواند قهرمان شود

به نسلی می‌گویند طلایی که مدال طلا بگیرد/ اگر تیم فوتبال هم قهرمان جهان می‌شد مثل والیبال برخورد می کردند؟

یک کل‌کل همیشگی بین طرفداران فوتبال و والیبال از نظر سختی این رشته‌ها وجود دارد. درست است؟

درست است. یک زمانی فیروز کریمی مربی فوتبال تیم پیکان بود و من هم مربی والیبال تیم پیکان. هر دودر استادیوم والیبال بودیم. در نهایت، خبرنگار آمد و گفت که شما مربی فوتبال هستید به نظر شما مربیگری در فوتبال سخت‌تر است یا والیبال، ایشان گفت: «مربی والیبال کاری نمی‌کند، همین‌جور دست به کمر می‌ایستد گوشه زمین.» وقتی این را گفت، به من خیلی برخورد.

بعد از رفتن خبرنگار، رفتم سراغ ایشان و گفتم: «آقای کریمی، یک سوال دارم. اگر دو تا بچه چهار ساله ابه شما بسپراند و دو توپ به آن‌ها بدهید، می‌توانند شوت بزنند، درست است؟ حالا بخواهید همان بچه‌ها پنجه و ساعد یاد بگیرند، آیا آسان است؟» البته فوتبال هم خیلی سخت است و تاکتیک‌های بسیار خوبی دارد، شاید ما درست از آن استفاده نمی‌کنیم.

در والیبال شما در سه ثانیه باید تصمیم بگیرید تا توپ به زمین نیفتد، باید اکشن داشته باشید و بتوانید توپ را با سرعت در زمین مقابل بیندازید. در فوتبال ممکن است یک گل بزنید و ۱۱ نفر جلو دروازه دفاع کنند و بعد از ۹۰ دقیقه بازی برنده شوید. ولی در والیبال نهایتاً یک ضربه ممکن است شانسی برای کسی منجر به امتیاز شود، ولی آیا می‌شود ۷۵ پوئن در والیبال را شانسی نامید؟ شما باید مراقب باشید توپ به زمین نیفتد.

در فوتبال می‌توانید توپ را نگه دارید، پاس به عقب بدهید یا وقت‌کشی کنید. در والیبال با سوت شروع، هر سه اکشن باید انجام شود. والیبال بازی صدم ثانیه است، اما فوتبال این‌گونه نیست. فوتبال نیاز به سیستم هوازی قوی و بدن آماده دارد، والیبال هم بازیکن روزانه حدود ۳۰۰ بار می‌پرد و پایین می‌آید، ولی باز هم تاکید دارم مهم کنترل توپ است

به آقای کریمی هم گفتم: «شما می‌گویید مربی والیبال در گوشه‌ای می‌ایستد، اما می‌دانید در ذهن ما برای هر پوئن یک تاکتیک خاص باید داشته باشیم. والیبال چرخش‌های سختی دارد، بازی‌کن عقب باید جلو بیاید و اسپک بزند، وسط هم باید حرکت کند، همه می‌چرخند، اما در فوتبال دفاع دفاع است، دروازه‌بان دروازه‌بان و فوروارد هم فوروارد.»

بله، فوتبال خیلی سخت است، بازی در برف و باران هم دشوار است، ولی آسیب‌های والیبال کمتر است. پولی که فوتبال دریافت می‌کند حلالش باشد، ولی از نظر کیفیت من فکر می‌کنم والیبال جزو ورزش‌های سخت است. حتی رشته‌ای مثل کشتی هم سخت است، شما شاید چهار یا پنج دقیقه کشتی بگیرید، ولی بازیکن والیبال نمی‌تواند پنج دقیقه کشتی گرفتن را تحمل کند. بچه‌هایم در والیبال وقتی سی ثانیه کار چابکی می‌کنند، از نفس می‌افتند، حالا پنج دقیقه کشتی گرفتن واقعاً سخت است. حتی شطرنج هم سخت است، بازیکن ساعت‌ها کمرش را ثابت نگه می‌دارد و فکر می‌کند، این هم نشان‌دهنده قدرت بدنی است.

پس همه ورزش‌ها سخت هستند، ولی اگر بخواهیم کل‌کل کنیم، من هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهم کسی به والیبال و ما توهین کند.

چون آن روز سالن والیبالی بود و بقیه هم کنار من بودند، آقای کریمی اصلاً پاسخ نداد و رفت. در والیبال ما برای هر پوئن یک برنامه داریم، در حالی که در فوتبال همان برنامه‌ریزی یک بازی معمولا ثابت است و تمام. در والیبال همه چیز در ثانیه دائماً تغییر می‌کند و چرخش‌ها متفاوت است.

برای مثال، تیم آمریکا در قهرمانی جوانان جهان مقابل ما بازی داشت؛ آن‌ها نظم و قدرت بدنی فوق‌العاده‌ای داشتند. ما در قدرت بدنی به آن‌ها می‌باختیم، اما در کار فکری و تاکتیکی برتری داشتیم. این برتری به خاطر برنامه‌های متنوعی بود که من به پاسور داده بودم. همین باعث شد بازیکنان آمریکا گیج شوند و نظم دفاع تیم‌شان دچار اختلال شود، با اینکه بهترین تیم مسابقات بودند. مربی آمریکا نیز تلاشی برای بازگرداندن نظم تیم نکرد.

هر پاس که داده می‌شد یا بی‌دفاع بود یا تک‌دفاعی، اما با برنامه‌ای که به عمران دادیم و او اجرا کرد، با همان زرنگی ایرانی توانستیم مقابل آمریکا سه بر هیچ پیروز شویم، در حالی که آمریکا فرانسه را برده بود. فرانسه هم تیم بسیار خوبی بود و پاسور آن‌ها حتی در تیم بزرگسالان نیز بازی می‌کند.

من همیشه می‌گویم مسابقه مانند جنگ است و باید هر راهی را برای پیروزی پیدا کرد. مقابل آمریکا وقتی می‌خواستم برنامه پاس‌ها را به عمران بدهم، همکارانم می‌گفتند «نکن، بازیکن گیج می‌شود.» اما من می‌دانستم که این بازیکن تاکتیک‌پذیر است و اگر برنامه را بدهم، درست اجرا خواهد کرد

تا بحث قیاس بین فوتبال و والیبال داغ است، یک نکته بد وجود دارد: فوتبالیست‌ها ذره‌ای از افتخارات والیبال را ندارند، اما بیشترین پاداش‌ها را دریافت می‌کنند. بعد از قهرمانی جهان، وضعیت رسیدگی به شما چگونه بود؟ حتی شایعه شد که از طرف باشگاه پیکان قرار است به بچه‌ها خودرو ۲۰۷ اهدا شود. چه قدر صحت دارد؟ دریافتی برای بچه‌ها حاصل شده است؟

در ابتدا باید بگویم که دادن پاداش به تیم ملی وظیفه باشگاه‌ها نیست. اگر ۲۰۷ بدهند هم لطف مدیرعامل بوده و واقعاً دمش گرم؛ لطف داشت. اما وظیفه اصلی بر عهده فدراسیون والیبال است که قول‌هایی داده و دارد انجام می‌دهد، همچنین وزارت ورزش و کمیته ملی المپیک مسئول هستند.

بحث آن شادی و نشاطی که در جامعه اتفاق افتاد و مردم خوشحال شدند، بحث ریاست جمهوری است که باید حمایت از بچه‌ها را داشته باشد. در برنامه آقای پیمان یوسفی هم گفتم: فکر کنید اگر تیم جوانان فوتبال ایران قهرمان جهان می‌شد، از فرودگاه تا پایان مسیر، شهر برایشان تا ده سال طاق نصرت می‌زد. ولی برای والیبال چه اتفاقی افتاد؟ البته دمشان گرم، ساعت ۳ صبح هم آمدند فرودگاه استقبال کنند؛ معاون وزیر، آقای اسبقیان، و رئیس فدراسیون که خب تیم خودش است، آمدند.

اما ما همچنان منتظر هستیم ببینیم چه اتفاقی برای بچه‌ها می‌افتد. تاکنون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است و من اطلاع دقیقی ندارم که شاید در شهر چیزی به آن‌ها داده شده باشد.

این یک شادی ملی بوده است. اگر خبری منتشر شود و بگویند به والیبالیست‌ها نفری دو میلیارد پرداخت شده، مردم خوشحال می‌شوند و می‌گویند «نوش‌جونشان!» من بازخوردهای زیادی گرفتم و دیدم مردم هرچه بدهند خوشحال می‌شوند.

کم‌هزینه‌ترین اتفاق فرهنگی که باعث می‌شود پرچم کشور ما در کشورهای دیگر بالا برود و سرود کشورمان توسط خارجی‌ها با احترام شنیده شود، تنها با دیپلماسی ورزشی قابل انجام است. با جنگ نمی‌توان این کار را کرد، اما با ورزش این اتفاق رخ می‌دهد. همه احترام می‌گذارند و کل دنیا می‌بیند پرچم کشور بالا است. آن غرور ملی مردم… مطمئنم هرکسی فینال را دید، هنگام سرود ملی و تماشای مردم لذت برد، چون ما وطن‌مان را دوست داریم، ایرانی هستیم و از خاک خود دفاع می‌کنیم.

من در کلیپ‌هایم هم گفته‌ام که این کار فقط برای شادی دل مردم است؛ بله، مردم خوشحال شوند. الان جامعه نیاز دارد که ما یک سهم کوچک داشته باشیم. شما برای بودجه‌های فرهنگی، عمرانی و سایر برنامه‌ها هزینه می‌کنید تا فرهنگ خود را به دیگر کشورها نشان دهید. اما ما کار فرهنگی خود را اینگونه انجام دادیم: سرود ملی‌مان در تمام اخبار جهان پخش شد و عکس‌های بچه‌ها منتشر شد

آیا شما می‌دانید که آن ۱۲ روزی که ما در مسابقات جهانی حضور داشتیم، در فاصله صد متری بچه‌ها موشک شلیک شد؟ شب ساعت ۲:۳۰ نصف شب، بچه‌ها مجبور شدند در جنگل بخوابند و تجهیزاتشان را حمل کنند تا آسیبی به آن‌ها نرسد. والدین بچه‌ها تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: «نمی‌خواهیم فرزندمان والیبالیست شود، لطفاً او را برگردانید.» من هم استرس داشتم که خدای نکرده اتفاقی برای آن‌ها بیفتد، اما نمی‌خواستم آن‌ها را برای ده روز از اردو دور کنم، زیرا عقب افتادن یک ماهه برنامه باعث می‌شد قهرمانی از دست برود.

همان شب بعد از شلیک موشک اتوبوس نمی‌توانست به خاطر ریسکی که بود جلوی در بیاید، بچه‌ها حتی بعضا با دمپاییی دنیال اتوبوس رفتند، مسیرهای طولانی را تحمل می‌کردند و ما شبانه آن‌ها را به اردو در شمال بردیم. آیا کسی این سختی‌ها را می‌بیند؟ نمی‌خواهم بگویم «دستتان درد نکند»، فقط یک پیام تشکر از سران سه قوه آمده بود. البته من از رهبر بسیار تشکر می‌کنم که بچه‌ها را از خدمت سربازی معاف کرد. اما آیا زیرمجموعه‌ها ارزش آن پیام را می‌دانند و از بچه‌ها و کادر فنی تشکر می‌کنند؟

آن‌ها زندگی خود را گذاشته‌اند و حتی یک ریالی دریافتی نداشتند. کسی این کار را نمی‌کند. من شخصاً اگر ببینم ارزش قائل نیستند، حاضر هستم خارج بروم، دلار دریافت کنم و همان کار را انجام دهم. اولویتم وطنم و کشورم است و از بالا رفتن پرچم ملی لذت می‌برم. اما اگر ارزش کار ما درک نشود، نمی‌توانم رایگان کار کنم.

من الان می‌توانم صحبت کنم چون برادری و مسئولیت خود را ثابت کرده‌ام. چهار سال تیم دست من بود، تیم بهترین نتایج تاریخ را کسب کرد، بدون شکست، هم در آسیا و هم در جهان قهرمان شدیم. در این چهار سال، همه برای نقره جنگیدند و هیچ‌کس به طلا فکر نکرد؛ ما اجازه ندادیم کسی به طلا فکر کند.

اما کی ارزش این تلاش‌ها را می‌داند؟ مربیان و بازیکنان ما بیمه نیستند، و اگر مشکلی برای یکی از بچه‌ها پیش بیاید، سال بعد کسی نیست که حمایتشان کند. ما بازیکنی داشتیم که همین بلا بر سرش آمده است.

وقتی مربی تیم نداشته باشد، دیگر درآمدی ندارد. من می‌توانم خودم را با هنر و داشتن باشگاه حفظ کنم، اما اگر امسال باشگاه نداشتم، درآمدی نداشتم و کسی حال من را نمی‌پرسید. هیچ کس نمی‌گفت: «مومنی، کجایی؟» حتی یک ماه بعد هم کسی حال ما را نمی‌پرسید.

تا کی باید ما بگوییم: «آقا، عرق و تعصب و کشور؟» بله، ما همه این‌ها را داریم، صدم درصد داریم، یعنی حتی یک درصد کمتر نیست. من تعصب بی‌حد و مرزی نسبت به کشور و خاک میهنم دارم، اما من هم زندگی دارم، همکارانم زندگی دارند و بچه‌ها هم زندگی دارند. باید از آن‌ها حمایت شود.

این بچه‌ها راه خلاف بلد نیستند تا با پول درآورند. درسشان هم که ما اجازه ندادیم بخوانند. آن‌ها از تفریحشان گذشتند؛ در حالی که هم‌سن و سال‌هایشان سرگرمی دارند، آن‌ها در آن زمان تمرین می‌کردند، زیر بمب، عرق می‌ریختند و آسیب دیدند: زانو، کتف، کمر، انگشت و مچ پا. مغزشان و روانشان خسته شد، اما باز هم تلاش کردند

پس شما در این ۱۸ سال واقعا با یک قدردانی خوب مواجه نشدید؟
واقعیت این است که وقتی قهرمان می‌شویم، مردم خوشحال می‌شوند، احترام می‌گذارند و لذت می‌برند، اما از سوی مسئولین و زیرمجموعه‌ها اغلب کمترین توجه و قدردانی صورت می‌گیرد. هیچ کس نمی‌گوید که بودجه و منابعی که برای برنامه‌های فرهنگی کشورهای دیگر اختصاص داده می‌شود، بهتر است بخشی از آن به تیمی داده شود که قهرمان شده و مردم را شاد کرده است.

ما تلاش کردیم با بچه‌ها طوری والیبال بازی کنیم که همه احترام بگذارند، با وجود مشکلات اقتصادی، محدودیت‌های سیاسی و کمبود امکانات، ثابت کنیم که می‌توانیم بهتر از سایر کشورها عمل کنیم. اما آیا کسی ارزش زحمات ما را می‌داند؟ آیا مسئولین از کار ما قدردانی می‌کنند؟ ما ۶ ماه رایگان کار کردیم، برای پرچم کشور تلاش کردیم، همکاران و بازیکنان زندگی و خانواده دارند و نیازمند حمایت هستند.

اگر این توجه و حمایت نباشد، طبیعی است که افراد دلسرد می‌شوند و به دنبال راه دیگری می‌روند. من و ک ارد من ۱۸ سال است که بهار و تابستان خود را ندیده‌ایم، کار رایگان کرده‌ایم و زحمت کشیده‌ایم. اما هیچ کس حال ما را نمی‌پرسد؛ لباس، غذا، خانه، امکانات و حتی اینکه باشگاه داشته باشیم یا نه. در حالی که برخی از مسئولین بالادستی اگر حقوقشان پنج روز دیر پرداخت شود، سر کار نمی‌آیند، ما بدون هیچ چشم‌داشتی سال‌ها تلاش کرده‌ایم.

افتخار من این است که برای شادی مردم و پیشرفت والیبال ایران کار کرده‌ام، اما انتظار دارم قدردانی و حمایت واقعی از بازیکنان و کادر فنی صورت گیرد تا زحمات بی‌وقفه ما ارزش واقعی خود را داشته باشد.

فدراسیون تنها نمی‌تواند همه چیز را مدیریت کند. فدراسیون یک نهاد کوچک است و مسئولیتش فقط برگزاری اردو و اعزام تیم‌هاست و بودجه محدودی دارد، نمی‌تواند به بازیکنان خانه یا ماشین بدهد. اما مقامات بالادستی، وزیر ورزش و حتی رئیس جمهور توانایی حمایت دارند و وظیفه‌شان این است که زحمات ما را ببینند. خوشبختانه دفتر رئیس جمهور پیام داد، اما آیا زیرمجموعه‌ها قدر این زحمت‌ها را می‌دانند؟

ما کار کوچکی نکردیم؛ رشته ما المپیکی است و رقابت‌ها بسیار هزینه‌بر و جدی است. وقتی بازیکنان به شهر خودشان برگشتند، فرماندار یکی از استان‌ها به یکی از بچه ها ده میلیون تومان داده بود، در حالی که یک زانوبند و کفش والیبال همین حالا چندین برابر قیمت دارد. این کافی نیست و خجالت‌آور است.

این بچه‌ها سیاسی نیستند، لابی نمی‌کنند و رانت ندارند؛ پس اگر امکانات و کمک می‌دهید، مستقیم و بدون واسطه به آن‌ها بدهید. حتی یک واحد آپارتمان ۸۰ متری به هر بازیکن در استان محل سکونتشان، در مقابل زحمات آن‌ها رقم بزرگی نیست. بازیکنان ما ۱۲ نفر هستند، زحمت کشیده‌اند، مدال آورده‌اند و باعث شادی مردم شده‌اند. خانه برای 12 نفر چیز زیادی نمی‌شود.

در کشورهای دیگر، تیم‌هایی که مقام دوم یا سوم یا چهارم می‌شوند، فردای همان روز با رئیس جمهور ملاقات می‌کنند و برنامه‌های حمایتی دقیقی برایشان اجرا می‌شود. اما در کشور ما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده. ما فقط انتظار داریم کسانی که مسئول هستند، ارزش کار بچه‌ها و کادر فنی را بدانند و به آن‌ها کمک کنند.

به دست آوردن طلای جهان آسان نیست و هر رشته‌ای که باشد، مدال جهانی باعث دیده شدن کشور، بالابردن پرچم و احترام جهانی می‌شود. این کار، کم‌هزینه‌ترین راه دیپلماسی است و همین اتفاق برای ایران افتاد. حالا انتظار داریم که هزینه و تلاش بچه‌ها و کادر فنی به آن‌ها بازگردانده شود

به نسلی می‌گویند طلایی که مدال طلا بگیرد/ اگر تیم فوتبال هم قهرمان جهان می‌شد مثل والیبال برخورد می کردند؟

این تفاوت‌های این‌چنین بین تیم ما و تیم‌های دیگر از نظر روانی می‌تواند روی بچه‌ها اثر منفی بگذارد؟ درست است؟

ببینید، تفاوت‌ها کاملاً مشخص است. بازیکن نگاه می‌کند و فرق کفش و لباس خودش با تیم مقابل را به راحتی تشخیص می‌دهد. چرا لباس تیمی که قهرمان شده باید از تیم پانزدهم ضعیف‌تر باشد؟ چرا کفش‌هایش باید از آن‌ها ضعیف‌تر باشد؟ چرا ساکی که دستش می‌گیرد باید از جنس بدتر باشد؟ چرا جنس خوب برای بچه‌ها تهیه نمی‌شود؟

خودتان می‌دانید چند برند خوب هست: نایک، آدیداس… ولی آن‌هایی که برای ما استفاده می‌شود، کیفیت مناسبی ندارد. ما با کمبود و امکانات محدود کنار آمدیم، ولی با همان کمبود توانستیم قهرمان شویم. این نشان از توانمندی تیم ایران است.

الان باید جبران کنیم. اگر لباس خوب و امکانات مناسب به بچه‌ها ندهیم، ممکن است حسرت و عقده‌ای در آن‌ها شکل بگیرد. بازیکنی ممکن است بگوید: «من نمی‌توانم کفش مثل ژاپنی یا آمریکایی بخرم»، در حالی که قهرمان جهان شده است. همه تیم‌ها و بازیکنان دیگر، فینال و بازی‌های ایران را نگاه می‌کردند و به پیروزی ما احترام گذاشتند، اما وقتی بازیکن ما کفش ۵۰ دلاری و بازیکن آن‌ها کفش ۴۰۰ دلاری دارد، این تفاوت ایجاد حسرت می‌کند.

من نمی‌خواهم برای بچه‌ها عقده ایجاد شود. شان بازیکنان ایران بالاتر است و شان کشور ما این است که به خودمان احترام بگذاریم. احترام فقط با نوع بازی نیست، بلکه با شخصیت، نحوه رفت‌وآمد، هواپیما، لباس، برند و امکانات آن‌ها هم مرتبط است.

اگر بازیکنی به بهترین شکل دیده شود، وقتی عکس یا استوری از او منتشر شود، بازیکنان خارجی هم متوجه می‌شوند که بازیکن ایرانی بهترین امکانات را دارد و این روی شخصیت و اعتماد به نفسش اثر می‌گذارد. این چیزها ریز به نظر می‌رسند، ولی کسی که در رده بالا نشسته، باید درک کند چقدر مهم هستند. این‌ها برای نسل ما خاطره شدند، اما نمی‌خواهیم بچه‌های حالا آن تجربه را دوباره با حسرت تجربه کنند

پس وضعیت رسیدگی نسبت به تلاش‌های تیم اصلاً جالب نیست؟

می‌دانم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد، ولی اجازه بدهید مردم بدانند الان واقعیت چیست. مردم فکر می‌کنند به هر کدام از بازیکنان ده میلیارد داده‌اند، در حالی که واقعیت این است که هیچ چیزی به بچه‌ها داده نشده است.

من در جایگاهی هستم که حرف بزنم و بیشتر درباره همکارانم صحبت نمی‌کنم. اگر بخواهم صادق باشم، می‌گویم ما هیچ چیزی نگرفتیم. اگر می‌خواستم راه دیگری دربیارم، می‌توانستم بازیکنانی را که حاضر بودند پول هنگفت بدهند و به تیم من بیایند، انتخاب کنم و همه چیز فرق می‌کرد. پیشنهادهای زیادی به من شده بود: ماشین، سکه، حتی واحد آپارتمان در شمال تهران، همه مستقیم پیشنهاد شده بود، به خاطر روحیات من مستقیم جرات‌ نمی کردند بیان کنند و از واسطه استفاده می‌کردند، در هر صورت من هرگز هیچ یک را قبول نکردم.

هدفم این بود که حق هیچ یک از بچه‌ها ضایع نشود. این بچه‌ها که الان والیبال بازی می‌کنند بعضی‌ها توان مالی ندارند، پدر یکی کارگر است، پدر یکی راننده است، ولی ما هرگز حق را برای کسانی که پول پیشنهاد می‌دادند زیر پا نگذاشتیمم هیچ ریالی از این پیشنهادها دریافت نکردیم. حتی اگر همین بچه‌ها سوغاتی از شهرشان می‌آوردند، مثل گز اصفهان، اول به بچه‌ها می‌دادیم و اگر اضافه می‌ماند، کادر فنی می‌خورد. خیلی‌ها شاید این کار را نکنند، ولی برای ما اصولی بود که احترام به بازیکنان و زحمت‌شان رعایت شود.

من چون دوست داشتم این بچه‌ها به حقشان برسند و آن طلا را بگیرند، نمی‌خواستم کسی جای دیگری بیاید. مثلاً یک نفر لیبرو بود که بابایش پولدار بود، اما من می‌خواستم کسی که هست حقش باشد که در تیم ملی باشد، به خاطر کشورم. همه حواس من بود که هیچ بازیکنی حقش ضایع نشود. ما انقدر ریز و دقیق بودیم که هر روز تمام تمرین‌هایمان را کد می‌زدیم. شاید الان تو خانه من از روز اولی که آمدیم، در شش ماه یک عالمه کاغذ باشد که از آنالیز تمرین بچه هاست که هیچ خقی پایمال نشود. تمرین‌ها بر اساس برنامه‌ریزی بود و قهرمان شدن اتفاقی نیست.

موفقیت این چنینی، زحمات یک گروه است و من کوچکترین نفرشانم. کادرم خیلی زحمت کشید، آنالیزور هشت ساعت کار می‌کرد، مربی خودش روزی ۶۰۰ ضربه می‌زد تا توپ‌گیری بازیکن خوب شود و در فینال بتواند توپ بگیرد و پاس درست بدهد. من راه دیگری نداشتم و نمی‌خواستم برویم سمت منافع مالی شخصی. اگر می‌خواستم، شاید می‌توانستم از سکه یا پول برای خودم استفاده کنم، ولی نکردم. سرم بالاست، جلوی همه، هم من و هم کادرم سالم‌ترین کار را کردیم.

اگر این کار را نمی‌کردیم و حق کسی ضایع می‌شد، خدا هم کمکمان کند. آن بالایی حواسش هست و سالم بودن ما را می‌بیند. اتفاق افتاد چون من و کادرم سال‌ها سالم زندگی و کار کردیم. از لحاظ مالی هم خیلی ضرر کردیم؛ اگر یک آکادمی زده بودم، در شش ماه، با توجه به رزومه‌ام، می‌توانستم میلیاردها درآمد داشته باشم، ولی نکردم چون می‌خواستم تیم قهرمان شود.

واقعا می‌خواهم بگویم والیبال کمی مظلوم واقع شده است. من اینجا زبانشان شده ام و حرف می‌زنم و توقع دارم فدراسیون هم کار خودش را انجام دهد و وکیل مدافع بازیکنان و کادر فنی باشد. الان بهترین نتیجه ممکن در تمام ورزش‌ها به دست آمده؛ فکر می‌کنم در این یکی دو ماه، والیبال بهترین اتفاق را در ورزش ایران رقم زده است. توقع ما زیاد نیست و به جاست. ما بهرتین ورزش توپی حال حاضر ایران هستیم.

اگر بی‌جا بود، قبل از مسابقه می‌گفتم، ولی الان توقع دارم که این اتفاق بیفتد و برای کسانی که رفتند و افتخارآفرینی کردند برای کشورشان، ارزش گذاشته شود.

باور کنید من تهدید هم شدم، کسی به من زنگ زد تهدید که کرد: «فلانی من هنرم، تلفنم است، زنگ می‌زنم، فلان بلا رو سرت بیارن». ولی برای من، خوشحالی همین است که بچه‌هایی که حقشان بود انتخاب شدند. آن‌هایی هم که خط خوردند، خودشان با ما متحد بودند . فاصله کسانی که خطر خوردند با آن‌ها که انتخاب شدند در حد دو درصد کم و بیش بوده است. آن بچه ها هم همگی تبریک گفتند و حمایت کردند. تیم ما بسیار تیم متحد و خوبی است. برای من همین که خانواده‌هایشان من و کادر را دعا کنند، بکفایت می‌کند.

اخیراً به صورت مداوم در تیم ملی بزرگسالان از مربی خارجی استفاده شده، جز مقاطعی که با مربی ایرانی نتیجه نگرفتیم و ناکام بودیم. شما به عنوان کسی که سمبل موفقیت مربیان ایرانی این رشته هستید، تحلیل کنید: چرا اساساً مربی ایرانی نمی‌تواند در تیم ملی بزرگسالان موفق باشه؟ الان حداقل یه بار تست گرفتیم با آقای عطایی و موفق نبود، دور تسلسل استفاده از مربی خارجی: ولاسکو بوده، کواچ بوده، کلاکوویچ بوده، لوزانو بوده، بعد الان پیاتزا. چرا این روند درست نتیجه نمی‌دهد؟

ببینید، مربی خارجی هم درجه یک و دو و سه و چهار و شش داره. ما در ایران مربی درجه داریم و من با ورود مربی درجه یک خارجی ۱۰۰٪ موافقم. خودم هم می‌روم ازش چیزی یاد می‌گیرم، به شرطی که تجربه‌اش از من بیشتر باشد، علمش از من بیشتر باشد، مسابقات بیشتری دیده باشد و کارایی خوبی داشته باشد، و برایند کارش را هم دیده باشم؛ ببینم چه کار هایی کرده است.

ولی اگر صرفاً به این دلیل که مربی خارجی گرفته باشیم، بیایم مربی ایرانی خوب رو کنار بذاریم، درست نیست. بحث اینه که به مربیان خودمان شخصیت بدهیم ، اعتماد کنیم و بهشان فضا بدهیم بسیار مهم است. یه دوره‌ای آقای عطایی بود، من فکر می‌کنم در بدترین زمان تیم را تحویل گرفت. کار به مسائل فنی ندارم، ولی اون زمان نسلی رفت و نسلی آمد و باید مدیریت می‌شد، بیشتر از کار فنی. نسلی که آمد، نسل بدی نبود و شاید نیاز به زمان بیشتری داشت، اگر زمان داده می‌شد.

ولی ما همیشه میگیم الان به مصر باختیم. بله، اگه من رضا مومنی الان سر تیم بودم، فکر می‌کنم کاری می‌کردند که از آن جا سریع برگردم. اما مربی خارجی ممکنه در ادامه خیلی خوب بشه و مطمئناً به مربی خارجی کمتر ایراد می‌گیرن، مربی خارجی را بیشتر حمایت می‌کنند چون به او به دلار پول می‌دهند، رزومه هم دارد، با تیم‌های بزرگ کار کرده است. من و ما این فضا را نداشتیم که برویم با تیم‌های خارجی کار کنیم.

اگر فضا داده شود، شاید من هم بتوانم موفق باشم. یادم هست روزی که آقای داورزنی من را برای تیم جوانان به عنوان سرمربی خواست، تا آن زمان کمک مربی بودم، ۸۰٪ احساس شک داشتم که نکند موفق نشوم، ولی ایشان اعتماد کردند و جواب گرفتیم. پس توانمندی هست، به شرط آن که مربی به دنبال رشد باشد، دوست داشته باشد یاد بگیرد و سیستم‌ها و نوع تمرینات رو به‌روز کند.

آ« چیزی که مهمترین فاکتور هست، این است که مربی یه قدم جلوتر از بازیکن باشد. والیبال این قدر پیچیده نیست که بازیکن خیلی نفهمد، اطلاعاتش شاید ۱۰٪ کمتر از مربی باشد. اما مهم است که اطلاعات مربی بالاتر باشد، حتی فقط ده درصد، چون اگه ۱۰٪ پایین‌تر باشد، می‌شود مربی ایرانی که به درد نمی‌خورد. اعتماد از بین برود، دیگز مربی ایرانی و خارجی فرقی نمی‌کند، همه چیز از بین می‌رود..

این بحث فنی از لحاظ سبکی در مربی‌گری بزرگسالان چه تفاوتی با جوانان دارد؟
مهم‌ترین بخش، مخصوصاً در رده بزرگسالان، مدیریت تیم و مدیریت کوچینگ است. به اعتقاد من، مربی بزرگسالان باید سه ویژگی اصلی داشته باشد: اول مدیریت قوی تیم، دوم علم کامل کوچینگ و سوم همراهی یک بدن‌ساز حرفه‌ای در کنار تیم.

یکی از مشکلات ما همان بحث بازیکن‌سالاری است؛ حتی در رده جوانان، اگر مدیریت قوی وجود نداشته باشد، امکان ندارد حرف مربی پذیرفته شود. بازیکنان جوان ممکن است حتی صبح سر تمرین به موقع نیایند یا دیر بروند. در واقع، رده پایه و جوانان سخت‌تر از بزرگسالان است، زیرا بزرگسالان حرفه‌ای هستند و نیاز کمتری به آموزش مستقیم دارند، اما جوانان باید تحت مدیریت دقیق قرار گیرند.

مدیریت یعنی چه؟ یعنی شما برنامه‌ریزی دقیق برای تمرینات داشته باشید، تمرین‌ها را تریلر کنید، و تجربه کوچینگ کنار زمین داشته باشید تا بتوانید در پوئن‌های حساس تصمیم درست بگیرید. یکی از مشکلات ما این است که بازیکن آماده وارد مسابقه می‌شود، اما وارد حاشیه می‌شود. وقتی بدن آماده باشد و روحیه مناسب داشته باشد، بازی خوب انجام می‌شود و نیاز به توضیح اضافه نیست. اگر این نظم نباشد، بازیکن توجیه می‌کند که فلان امتیاز یا موقعیت متعلق به او نبود و تیم را دچار مشکل می‌کند.

بنابراین مدیریت شامل مواردی مانند مدیریت کادر، مدیریت بازیکن، برنامه‌ریزی تمرینات، تایمینگ دقیق، هماهنگی تیم و ایجاد انسجام میان بازیکنان است. این سلسله عوامل است که تیم را موفق می‌کند.

تمرینات نیز باید بر اساس توانمندی بازیکنان طراحی شود؛ حتی اگر یک تمرین کپی‌برداری شده باشد، مهم این است که بتوانید آن را اجرا کنید و بازیکنان تیم شما قادر به پیاده‌سازی آن باشند. به عنوان مثال، تمرینات تیم‌های شهرستانی، حتی در مناطق دورافتاده مانند سیستان و بلوچستان، باید بر اساس سطح و توانمندی بازیکنان طراحی و اجرا شود.

در رده بزرگسالان، این امر به خوبی انجام می‌شود، زیرا آموزش هدفمند، کنترل عصب و عضله و اجرای دقیق تمرینات، باعث افزایش کیفیت عملکرد تیم می‌شود.

حرف نگفته‌ای باقی مانده است؟

حرفی باقی نمانده است. تنها نکته‌ای که می‌خواهم تأکید کنم این است که من موظفم از این بچه‌ها دفاع کنم. واقعاً هیچ چیزی برای خودمان نمی‌خواهیم؛ تمام تلاش ما برای تیم است. یک شعار دارم که همیشه روز اول گفته‌ام: «تیم مهم‌تر از فرد است.» حتی اگر من کم‌کاری کنم، فدراسیون موظف است به خاطر تیم مرا حذف کند، چه برسد به بازیکنان. این موضوع در ذهن آن‌ها نیز وجود دارد و بابت این موضوع خدا را شکر می‌کنم.

واقعاً بچه‌های فوق‌العاده‌ای بودند؛ از نظر اخلاق، رفتار و دوستی با یکدیگر عالی عمل کردند. تیم‌ورک آن‌ها مشهود بود. حتی در زمانی که سه مسابقه را می‌باختیم، تیم دچار به هم ریختگی نمی‌شد؛ بلکه با همدیگر بیشتر متحد و رفیق شده بودند. هر کسی که بیرون بود، وقتی وارد تیم می‌شد، بهتر از قبل کار می‌کرد. هیچ اخم و ناراحتی‌ای در تیم وجود نداشت؛ حتی وقتی ترکیب‌ها در تمرینات تغییر می‌کرد و بازیکنان گاهی گیج می‌شدند که چه کسی قرار است بازی کند، ذهن من همیشه پلن مشخصی برای هر بازی داشت.

بازیکنان برای هر بازی سیستم دفاع و حمله خود را بر اساس برنامه تمرین کرده بودند و برای هر تیم مقابل، سیستم خاصی در نظر گرفته شده بود. امیدوارم اتفاقات خوب و شایسته، در شأن این تیم و تلاش‌های آن‌ها رخ دهد.

257 251

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا