برای صالح

صالح را همه دوست داشتند حتی انهایی که در حقش بی مهری کردند. بسیاری از آنان بر اساس احساس تکلیف نگذاشتند که صالح هیات علمی شود!!! چرا باید از صالح نگران باشند؟ گفته بودند صالح شریعتی یا سروش مجتهد است که اگر به کسوت هیات علمی درآید مهارناپذیر است!!! بیان و تسلط صالح چنان است که در هر جلسه ای میتواند اذهان را به سمت خود سوق دهد و نظرات را عوض کند.
ان الذین آمنو و عملو الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا
دوستش داشتم! خیلی!
حسی میان برادر و فرزند! نمیدانم این دو حس چه سنخیتی با هم دارد؟!
خیلی خوب بود! با محبت، مهربان، متواضع و تا بخواهید مظلوم!
با هم نماز میخواندیم و خیلی روزها در باشگاه دانشگاه ناهار می خوردیم. هر بار مقابل صندوق آنقدر تعارف می کرد که تسلیم می شدم و قول میداد که نوبت بعد شما حساب کن اما هر بار روز از نو روزی از نو!
چشمانش برق خاصی داشت و خصوصا در این یکی دو سال اخیر خیلی زود بارانی میشد!
هم خوب صحبت میکرد و هم صحبتهای خوبی میکرد!
گفتگو با او افقهای جدیدی را مقابل اندیشه ات می گشود. نگاهی متفاوت داشت.
عاشق حقیقت بود و برای رسیدن به آن هیچ ملاحظه ای نمیکرد!
به معنای واقع کلمه دانشجو بود و اصرار داشت هر سخن جدیدی را از هر کسی بشنود و فراگیرد.
در جلسات برای غریبه ها در ابتدا دانشجو به نظر میرسید. آخر صالح ما جوانتر از سنش نشان میداد گر چه سنی هم نداشت. امان از وقتی که لب به سخن میگشود!
تواضع و چهره زیبا و بیان جذابش در کنار اشرافش بر حوزه های مختلف علوم انسانی و مهمتر از همه سعه صدرش در شنیدن هر نقد و نظری برای نسل جوان و دانشجو خیلی جذاب بود.
در دو سه ماه آخر که با تیمی از دانشجویان مانوس شده بود و کارهای پژوهشی اش را با آنها پیگیری میکرد خیلی روحیه گرفته بود. وقتی صدای رسایش را از اتاق مجاور می شنیدم به دوستان دانشجو حسادتم میشد و یک بار هم به روی او آوردم. خندید و بازهم اظهار لطف و فروتنی و ….
ابتدا تصور می کردم بیش از همه، من دوستش دارم اما او محبوب همه بود.
در تفسیر سیجعل لهم الرحمن ودا برخی آورده اند: "منظور این است که خداوند محبت آنان را در دل های مخالفان هم می افکند و این محبت رشته ای می شود در گردنشان که آنها را به سوی ایمان می کشاند." خدا را گواه میگیرم که صالح ما چنین بود.
دریچه گفتگو را برای همه باز می گذاشت و دعو او در بحثها استدلال بر اساس نقاط مشترک با طرف مقابل بود. احساساتی میشد اما هیچگاه ندیدم از دایره ادب خارج شود و انچنان برداشت می شد که هیچ سوگرایی در بحث ندارد و آماده قبول نظر طرف مقابل اگر بر پایه برهان و منطق باشد هست.
در جایی نوشته :
"… خدایا! «کمانی در دستان تو ام؛ مرا مهل تا که بپوسم!» نه اسلام مال من است و نه دیگرکیش از آن دیگرکس! ما نگران سرقفلی ادیان نیستیم! خدا در ادیان نیست؛ بلکه در صداقت ما! و ما در جستجوی ادیان نیستیم؛ بلکه در جستجوی خدا. اگر صادقانه رویم خود نشان می دهد که کجا برویم و اگر نداد، کوتاهی از ما نیست و عذر ما پذیرفته.
برخی از این جملات را با اشک می نگارم! اگر اشتباه کنیم او خود باید ما را هدایت کند. اسلام و جز اسلام چه سودی به ما خواهند رساند اگر صادقانه خدا را نخواسته باشیم و چه زیانی به ما خواهند رساند اگر صادقانه بخواهیم؟!
خدایا! نکن کاری که صادقان گمراه شوند؛ هرچند نخواهی کرد و هرچندتر که اگر بخواهی، باز هم پذیراییم. چه کسی است که با تو در خواسته ات بستیزد؟!
خدایا! اگر دوست داری که به دوزخ رویم، بهانه چرا؟ بکن هرچه دلت می خواهد و ما هم دوست داریم؛ حتما لایق ماست. ما هم دوست نداریم کسی که سزاوار دوزخ است، بیرون بماند! چه نگرانی و ترس و غم و تنهایی در جهان پس از اینکه می دانیم هستی و جهان به دست توست و دیگران همه رعیت تواند!"
این حق گرایی، گفتگوی صادقانه و صمیمانه او، دلها را به سمت وسوی او روان می ساخت. همه با هر گرایش سیاسی و مذهبی و فرهنگی و حتی دینی در مواجهه با صالح احساس امنیت و آرامش می کردند.
حقیقتا به همان اندازه که می گفت می شنید. به ادعای من و بسیاری از بزرگان در دانشگاه اگر یک نفر در دانشگاه ظرفیت فعال کردن کرسی های آزاد اندیشی را داشت صالح بود. هنر او جلب اعتماد و محبت مخاطب بود و البته مستظهر به اشراف عجیب به حوزه های علوم اسلامی و انسانی!
اگر ادبیات جنگی را برای حوزه فرهنگ مناسب بدانیم بی شک صالح سردار یکه تاز حوزه فرهنگ در دانشگاه بود.
دوستان! در حوزه فرهنگ خصوصا در دانشگاه نمیتوانیم با سربازان کم عمق و با تحکم، نسل جدید دانشجویان را جلب کنیم. باید بیش از انکه بگوییم بشنویم و بیش از انکه امر کنیم عمل کنیم و صالح چنین بود.
صالح در نیمه دوم دهه هشتاد هر پنجشنبه برای دانشجویان کلاس پایه های اندیشه را با تم فلسفه اسلامی و غرب و نقد آن برگزار می کرد.در هر کلاس و سالنی که می توانست تدارک ببیند، با هزینه خودش! کدام مدعی فعالیت فرهنگی امروز چنین می کند و مهمتر از آن مخاطب دانشجو را می تواند هر پنجشنبه به محفلش بکشاند.
چند روز پس از درگذشتش خانم دکتری که متخصص زنان بود پرسان پرسان اتاق کار دکتر جعفری را پیدا کرده بود و با چشمانی اشکبار می گفت من هر انچه از اعتفاداتم به توحید و نبوت مانده مدیون همین کلاسها هستم که در دوره دانشجویی در آن شرکت می کردم و دریغ و درد که فرزندم از درک چنین استادی محروم شد!
صالح را همه دوست داشتند حتی انهایی که در حقش بی مهری کردند. بسیاری ازآنان بر اساس احساس تکلیف نگذاشتند که صالح هیات علمی شود!!! چرا باید از صالح نگران باشند؟ گفته بودند صالح شریعتی یا سروش مجتهد است که اگر به کسوت هیات علمی درآید مهارناپذیر است!!! بیان و تسلط صالح چنان است که در هر جلسه ای میتواند اذهان را به سمت خود سوق دهد و نظرات را عوض کند.
آخر چرا باید این امر ما را نگران کند؟!!!
بگذارید کمی عیب صالح را هم بگویم. صالح خصوصا در دهه اخیر نسبت به برنامه زندگی و سلامت خودش بی مبالات بود. فقط می خواند و می خواند و می خواند! به قول دوست مشترک عزیزی، لژیونری بود که برای بهره مندی از ظرفیتش نیاز مبرم به مدیر برنامه داشت.
کم کم داشتیم نگران صالح می شدیم! مدتها از ماموریت آموزشی اش می گذشت. و او حتی برای تمدید ماموریت مراجعه نکرده بود لذا حقوق وی قطع شده بود. بعدها به من می گفت من دریافت حقوق را از دانشگاه در حالیکه خدمتی نمیدادم خوش نداشتم. با هر شگرد و رمی و اسطرلابی که بود او را برگرداندیم و بازگشت به کار زده شد و بلافاصله برای تبدیل وضعیتش به هیات علمی اقدام کردیم و شد انچه نباید می شد.
به صالح جفا شد. به من گفت انهایی که من را می شناسند که جای خود، اما آنهایی که من را نمی شناسند به صرف اینکه پزشکی رفته 16 سال درس حوزه خونده و دین شناسی و اخلاق و تدریس اسفار و فلسفه غرب و زبان شناسی وسالها فعالیت تشکیلاتی و فرزند شهید! نباید از او تقدیر می کردند؟
در عین حال پس از عدم تایید تبدیل وضعیت برایم نوشت. "دکتر! من رد صلاحیتم را به پدرم تبریک می گم. بهش میگم بابا پس از تو دین خریدم ولی نفروختم و ما دخلت فی الدنیا!
نمیدانم تقدیر الهی چه بود که این پدر و پسر علاوه بر اینکه در خلق و خلق و منطق شبیه هم بودند سرنوشت مشابهی هم داشتند چرا که پدر هم در سالهای اخر عمر کوتاه ولی پربرکتش آماج تهمتهای جریانی انحرافی شده بود. خاطرات تلخی که هنوز اشک را بر دیدگان یاران سعید غلطان می کند!
به او گفتم صالح جان بزرگان کشور، شما را که می شناسند، برای اتمام حجت هم که شده موضوع را با آنها در میان بگذار. اشک در چشمانش جمع شد و گفت من چه بگویم؟!!! بگویم من عبدالصالح ضد ولایت فقیه و ضد انقلاب و مخالف حجاب نیستم؟!!! بگویم منی که زمانی بالاترین مسئولیت های اجرایی برایم مطرح بود الان صلاحیتم برای معلمی دانشگاه رد شده و…
او در کار خود سهل انگار بود! نرفت مگر در مواردی که توسط دیگران هماهنگ شده بود!
در روزهای اخر برایم نوشت که "دکتر! خدا نخواست و لابد دعای خیر پدرم بود! من نمیدانم چه خبره! خدا چه میخواهد بکند؟ شاید خدا خواسته من را پاک و تطهیر کنه و کفاره لذنوبنا و طهاره لانفسنا! و حسابم را از بدکاران جدا کنه! دیگر خسته شده ام!
ما گیج و گنگ شده بودیم! مگر میشود!
در آن روزهای تلخ برای یکی از مسئولان که حداقل میتوانستم درد دل کنم نوشتم:
عبد الصالح جعفری شخصیتی حسادت بر انگیز است. رتبه دو رقمی کنکور باشی و در کنار درس، کنشگر و فعال سیاسی بمانی و آن زمان که دفاع از اصولگرایی نان و آبی نداشت در بالاترین سطح تشکیلات اصولگرایی فعالیت کنی! در بالاترین سطح سیاسی در دانشگاه فعال باشی و گرچه درهای تخصص و قدرت با کمترین حساسیت محیطی برایت باز باشد اما حوزه فرهنگ و علوم انسانی را برگزینی و به بالاترین مدارج دانشگاهی و حوزوی در این عرصه دستیابی!
عرب و عجم، چپ و راست تو را بشناسند و در مقابلت سر تعظیم فروداورند آنگاه برای صلاحیتت …..
برای عبدالصالح مشکلی پیش نمیاید. راستش آب و نانی در این گروه و رشته نیست اما ….نگرانم در بزنگاه روزحساب میتوانیم پاسخی برای شهید سعید جعفری داشته باشیم که چرا برای فرزندم پدری نکردید؟!!!!
چهل روز از فقدان صالح ما می گذرد.دکتر جعفری دقیقا در زمانی ما را تنها گذاشت که اوج ثمر دهی و بهره مندی ما و دانشجویان و جامعه از او بود.
هنوز باورش برای ما سخت است.
گاه آرزو میکنم که خواب باشم.
اما چاره ای جز تمکین به تقدیر الهی نیست!
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم!
دوستش دارم! خیلی!
حسی میان برادر و فرزند! خیلی خوب است!
با محبت، مهربان، متواضع و تا بخواهید مظلوم!
با هم نماز میخوانیم و خیلی روزها در باشگاه دانشگاه ناهار می خوریم.
……