تاریخ ایران

آزادی بیان با اعمال شاقه؛ از دوخته شدن دهان تا کتک خوردن در مجلس

اعتراض‌های فرخی یزدی هنگامی که ضیغم‌الدوله زمام امور را در دست داشت موجب شد تا مورد خشم حاکم واقع شود و زبانی را که به‌حق اما تند می‌چرخید در کام شاعر محبوس کند.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل ازپایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ میرزا محمد فرخی یزدی مشهور به تاج‌الشعرا در سال ۱۲۶۸ خورشیدی به دنیا آمد و بنا بر اسناد در ۲۵ مهر ۱۳۱۸ به دستور رضاشاه و با آمپول هوای پزشک احمدی به قتل رسید.

فرخی زبانی تند داشت و با ستمگران مماشات نمی‌کرد همین مسئله موجب شد تا لب‌های این شاعر توسط حاکم یزد دوخته شود.

احمدخان سردار احتشام، مشهور به ضیغم‌الدوله قشقایی (۱۳۱۲-۱۲۲۷ ه.ش/۱۹۳۳-۱۸۴۹م) تنها والی یزد، از ایل قشقایی بود… حدود ۶۲ سالگی (در سال ۱۲۸۹ش/ ۱۳۲۸ق/ ۱۹۱۰م) چهار سال پس از مشروطیت ایران و پس از خلع و تبعید محمدعلی‌شاه در اوایل سلطنت احمدشاه برای مدت کوتاهی کمتر از یک سال به حاکمیت یزد منصوب گشته است.

زبانی که در کام محبوس گشت

اعتراض‌های فرخی یزدی هنگامی که ضیغم‌الدوله زمام امور را در دست داشت موجب شد تا مورد خشم حاکم واقع شود و زبانی را که به‌حق اما تند می‌چرخید در کام شاعر محبوس کند.

حسین مسرت نویسنده زندگی‌نامه یزدی ماجرای خشم حاکم یزد و زندانی شدن فرخی را این‌گونه شرح می‌دهد:

«… فرخی مبارز، چون ستمگری‌های ضیغم‌الدوله را می‌دید، بر آن شد تا در عید نوروز ۱۲۹۰ش/ ۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م، برخلاف دیگر سرایندگان چاپلوس، و دریوزه‌گر، که به ارگ حکومتی رفته و بهاریه و قصاید غرایی را در ستایش حاکم قرائت می‌کردند، با ساختن مسمطی وطنی، به ضیغم‌الدوله حاکم مستبد، هشدار دهد. او به جای رفتن به ارگ حکومتی در مجمع آزادی‌خواهان و دموکرات‌های یزد، حاضر شد و مسمط معروفش را قرائت کرد… چون این اشعار رسواگرانه، به گوش ضیغم‌الدوله رسید، بسیار خشمگین شد، و بنا بر کینه‌ای که از قبل به دلیل مخالفت‌های فرخی با ستم‌ها و تعدیات او داشت، دستور داد که فراشان حکومتی، شبی فرخی و گروهی از رفقای آزادی‌خواهش را گرفته، و پس از ضرب و شتم فراوان، با پای پیاده، به یزد آورده، و به زندان انداخته، همگی آن ده نفر را، در همان دارالحکومه چوب زدند.»

مسرت در رابطه با حکایت دوختن لب‌های فرخی می‌نویسد:

«میرزا حسن حکیم، که در همان زمان در زندان حکومتی یزد بوده است، در خاطرات خود گفته است که یک روز صبح هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که ضیغم‌الدوله، بلند شد و نماز صبح به جای آورد و تعقیبات نماز خواند و سپس امر داد چوب و فلک را حاضر کردند. دو جوان از محترمین که سن آن‌ها به بیست می‌رسید و من آن‌ها را نمی‌شناختم، مورد خطاب و عتاب ضیغم‌الدوله قرار گرفتند؛ معلوم شد که آن‌ها از آزادی‌خواهان هستند. آن‌ها را آوردند، و به چوب و فلک بستند، و چوب زیادی، به آن دو نفر زدند. آن دو را بردند، فرخی یزدی را آوردند. او شاعر معروف، و از همکاران دو نفر قبلی بود و گفته بود: زنده باد آزادی و حریت و مرده باد ظلم و استبداد که به‌راستی کلام کوچکی نگفته بود. ضیغم‌الدوله، نخ و سوزن خواست. فراش‌باشی نخ و سوزن را به ضیغم‌الدوله رسانید. سوزن مزبور از جوالدوز قدری ظریف‌تر و کلفتی نخ هم متناسب با همان سوزن بود. فراش‌باشی، سه بخیه را بر دهان فرخی زد، و بدین طریق، آشکارا و آسان، حق را در دهان یک شخص حقیقت طلب محبوس و خفه کرد.»

چندی بعد شاعر لب‌دوخته از زندان ضیغم‌الدوله گریخت و حاکم مستبد یزد نیز با پیگیری نمایندگان مجلس برکنار شد، اما رنج و درد فرخی یزدی در طی کردن آزادی و آزادگی پابرجا ماند.

بعد از ضیغم‌الدوله، حکومت یزد به دست فخرالملک افتاد و او برای دل‌جویی از فرخی چند اشرفی در دهانش ریخت و گفت: «اگر ضیغم لبت را دوخت من دهانت را پر از اشرفی می‌کنم.»

به هر ترتیب نه اشرفی ریختن و نه دوختن لب‌هایش زبان تیزش را نرم و او را از مسیر مبارزه دور نکرد. مدتی پس از این غائله فرخی به تهران رفت و مبارزاتش شکل جدی‌تری پیدا کرد. سال ۱۳۰۰ بود که پا به عرصه مطبوعات گذاشت و امتیاز روزنامه «طوفان» را گرفت. در شماره نخست روزنامه که روز دوم شهریور همان سال منتشر شد، نوشت که نام روزنامه را با الهام از شرایط کشور انتخاب کرده است و زمانی آن را تغییر خواهد داد که ایران را در آرامش ببیند که ندید.

در طول سه سال انتشار، طوفان بارها (گفته می‌شود ۱۵ مرتبه) توقیف شد. زندانی شدن فرخی هم گاهی بهانه توقف انتشار آن می‌شد. سرنوشت پرفراز و نشیب فرخی آزادی‌خواه با سلول تنگ و تاریک زندان گره خورده بود. فرقی نداشت چه کسانی قدرت را به دست دارند، او به استبداد اعتراض داشت و تاوانش را نیز پرداخت می‌کرد.

کتک خوردن در مجلس

فرخی یزدی در سال ۱۳۰۷ به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حاضر شد و به همراه محمودرضا طلوع، جناح اقلیت مجلس که مخالف رضاشاه بود را تشکیل داد. تقریبا تمامی آن مجلس حامی رضاخان بودند. فرخی یک بار در صحن مجلس از سوی حیدری نماینده مهاباد که طرفدار رضاخان بود، کتک شدیدی خورد. سایر نمایندگان هم در طول دوران نمایندگی مجلس فرخی، کم به او ناسزا و دشنام ندادند.

او که دید امنیت جانی ندارد چند شب در مجلس خوابید و یک شب مخفیانه از تهران فرار کرد. فرخی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه پیکار، به حکومت وقت ایران تاخت و چندی بعد به ایران بازگشت.

طولی نکشید که دستگاه رضاشاه او را به بهانه بدهی به یک کاغذفروش به زندان انداخت. در همان اوضاع، دستگاه او را متهم به اسائه ادب به مقام سلطنت کرد و فرخی با این اتهامات به ۳۰ ماه زندان محکوم و به زندان قصر منتقل شد و درنهایت از طریق «آمپول هوا» و به دست پزشک احمدی در تاریخ ۲۵ مهر کشته شد؛ اگرچه این ادعا بعدها توسط احمدی رد شد اما دلایل لازم برای رد این دعوی به دادگاه محاکمه پزشک احمدی ارائه نگشت.

به هرترتیب فرخی یزدی، شاعر لب‌دوخته و آزاده، بخش قابل توجهی از عمر خود را وقف مبارزه با استبداد کرد و در این راه علاوه بر شکنجه و جلای وطن، محبس ضیغم‌الدوله تا زندان رضاشاه را تجربه کرد.

۲۵۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا